Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
كرد.
=ادمل-
ادمالا [دمل] الجرح: زخم بهبود يافت.
=أدمن-
إدمانا [دمن] الشي ء: آن چيز را ادامه داد،- على الأمر: بر آن
كار معتاد شد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.
=أدنى-
إدناء [دنو]: نزديك شد، زندگى او سخت بود،- ه: او را بخود نزديك كرد،- الستر: پرده را آويخت.
=ادنى-
ادناء [دنو]: نزديك شد.
=الأدنى-
ج أدان وأدنون، م دنيا ج دنى [دنو]:
اسم تفضيل از (الدني) است بمعناى خوارتر، نزديكتر؛ «من أدناه
الى اقصاه»: از نزديكتر تا دورتر، پائين، زير؛ الموقعون ادناه»: امضا كنندگان زير؛ «ادنى من حبل الوريد»: از شاهرگ گردن نزديكتر است؛ «ألحد الأدنى»: كمترين ميزان يا درجه چيزى، كمترين حد، كمترين مقدار؛ «الشرق الأدنى»: كشورهاى خاور نزديك كه در منطقه شرقى درياى مديترانه است.
=أدنأ-
إدناء [دنأ]: آن مرد مرتكب عيب ونقص شد.
=الأدنأ-
م دنأى، ج دن ء [دنأ]: آنكه قسمت زير گردنش به سينه چسبيده باشد.
=أدنف-
إدنافا [دنف] المريض: بيمارى مريض سخت ومشرف به مرگ شد،- ت
الشمس: خورشيد به غروب نزديك وزرد رنگ شد،- ه المرض: بيمارى بر او سخت شد،- الشي ء: آن چيز را نزديك كرد.
=الأدنون-
[دنو]: نزديكترين افراد خانواده؛ «الأقرباء الأدنون»:
خويشاوندان نزديك.
=الأدهى-
[دهي]: تيز هوشتر وزيركتر، بدترين وسختترين بلاها.
=ادهام-
ادهيماما [دهم]: مرادف (ادهم) است.
=الأدهس-
م دهساء، ج دهس [دهس]:
سرزمين نرم وهموار غير شنى.
=أدهش-
إدهاشا [دهش] ه: او را سرگردان كرد.
=أدهق-
إدهاقا [دهق] الكأس: ظرف را پر كرد،- ه: از او سبقت گرفت.
=أدهم-
إدهاما [دهم] ه: او را اندوهگين كرد.
=ادهم-
ادهماما [دهم] الفرس: اسب سياهگون شد.
=الأدهم-
م دهماء، ج دهم [دهم]: سياه، از آثار باستانى، اثر جديد،- ج
اداهم: قيد وبند.
=أدهن-
إدهانا [دهن] ه: او را فريب داد وخلاف آنچه را كه در باطن دارد اظهار نمود،- عليه: آن را ابقا كرد؛ «ما ادهنت إلا على نفسك» هر چه كه بود براى خود نگهداشتى.
=ادهن-
ادهانا [دهن]: خود را با روغن چرب كرد.
=أدوأ-
إدواء وإداء وإداءة [دوأ]: بيمار شد،- ه: او را به بيمارى دچار كرد.
=الأديب-
ج أدباء [أدب]: آنكه متخصص در زبان وادبيات باشد، آنكه در
فرهنگ وتمدن وآموزش تحصيلات عاليه داشته باشد، نويسنده.
=أديم-
[دوم] به: سرگيجه گرفت.
=الأديم-
ج أدم وأدم وآدام [أدم]: پوست دباغى شده، چرم؛ «اديم الصحى»: آغاز چاشت،- السماء: آنچه كه از آسمان آشكار شود،- الأرض: قشر زمين،- النهار:
تمامى روز؛ «ظل اديم النهار صائما»: تمام روز را روزه گرفت؛
«الخبز الأديم»: نان كه با نانخورش آميخته شده باشد.
=إذ-
ظرف زمان براي ماضى است كه معمولا قبل از جمله مىيد. وگاهى جمله حذف مى شود وبجاى آن تنوين مى نشيند مانند «متى جاءكم الموت فحينئذ تعلمون»، گاهى حرف (مفاجأة) مى باشد مانند «بينما انا جالس اذ جاء زيد»: من نشسته بودم كه ناگهان زيد آمد، وگاهى بمعناى لام تعليل مىيد مانند «ضربت ابنى اذ أساء»:
فرزندم را زدم براى اينكه بد كرده بود؛ «اذ ذاك»: بمعناى
(حينئذ): آنگاه مى باشد؛ «اذ إن» مرادف (بما أن ): براى اينكه.
=إذا-
ظرف است براى مستقبل ومتضمن معناى شرط است مانند: «إذا اجتهدت نجحت»: اگر كوشش كنى قبول وكامياب مى شوى، وگاهى حرف مفاجأة مىيد مانند «خرجت فاذا أسد بالباب»: از خانه بيرون شدم ناگاه شيرى جلوى درب ايستاده بود؛ «إلا اذا»: بمعناى (ما لم) مى باشد.
=إذا-
حرف جواب وجزاء يا مكافأة است.
گويند كه اين حرف هنگام نصب فعل مضارع با نون نوشته مى شود (إذن).
=الأذى-
[أذي]: زيان وآزار كم.
=أذاب-
إذابة [ذوب] السمن: روغن را ذوب كرد،- جهده: كوشش خود را از
ميان برد.
=الأذاة-
[أذي]: زيان ويا آزارى كم واندك.
=أذاد-
إذادة [ذود] ه: او را در دفاع با دشمن يارى نمود.
=أذار-
[أذر]: به واژه (آذار) رجوع شود.
=أذاع-
إذاعة [ذيع] الخبر وبالخبر: آن خبر را پخش كرد،- السر وبالسر:
راز را آشكار كرد.
=الإذاعة-
[ذيع]: مص، پخش خبر يا آگهى يا موسيقى وغيره از راديو
وتلويزيون؛ «اذاعة الأخبار»: پخش خبر، راديو؛ «الإذاعة اللبنانية»: راديو لبنان؛ «دار الإذاعة»: مركز پخش خبر وجز آن.
=أذاق-
إذاقة [ذوق] ه الشي ء: آن چيز را به او چشانيد.
=أذال-
إذالة [ذيل] الثوب: آن جامه دامن دار شد،- الرجل ثوبه: آن مرد
جامه خود را بصورت دامن درآورد، دامن جامه را دراز كرد،- ت ألمرأة قناعها: آن زن سر خود را با روسرى پوشانيد،- الدمع: اشك ريخت،- ه: به او توهين كرد،- فرسه او غلامه: به اسب يا غلام خود نرسيد وبه آنها توجهى نكرد از اينرو هر دو لاغر وناتوان شدند.
=الأذان-
اعلام به امر است، بانگ نماز،
Page 36