Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
=تشاق-
تشاقا [شق] القوم: آن قوم با هم مخالفت ودشمنى كردند،-
الرجلان: آن دو مرد با هم در خصومت اصرار ورزيدند،- القوم ثيابهم: آن قوم با هم گلاويز شدند وجامه هاى يكديگر را پاره كردند.
=تشاكى-
تشاكيا [شكو] القوم: آن قوم به يكديگر شكايت كردند.
=تشاكس-
تشاكسا [شكس] القوم: آن قوم مخالف يكديگر شدند.
=تشاكل-
تشاكلا [شكل] الشيئان أو الرجلان: آن دو چيز يا آن دو نفر با
هم همسان وهمانند شدند.
=تشام-
تشاما [شم] الرجلان : آن دو مرد يكديگر را بوئيدند.
=تشان-
تشانا [شن] الجلد: پوست خشك وترنجيده شد،- جلد الإنسان: پوست بدن انسان بهنگام پيرى چروكيده شد،- السقاء:
مشك كهنه وپوسيده شد،- الشيئان: آن دو چيز با هم مخلوط وآميخته شدند.
=تشانأ-
تشانؤا [شنأ] القوم: آن قوم نسبت به هم كينه ورزيدند.
=تشانق-
تشانقا [شنق] الرجلان: يكى از آن دو مرد مال خود را با مال
ديگرى درآميخت.
=تشاور-
تشاورا [شور] القوم: آن قوم با هم مشورت وتبادل نظر كردند.
=تشاوس-
تشاوسا [شوس]: با گوشه ى چشم از روى تكبر يا خشم نگاه كرد، چشم
خود را كوچك كرد وپلكها را براى نگريستن بر هم نهاد،- القوم: آن قوم بهم درآميختند.
=تشاوظ-
تشاوظا [شوظ] القوم: آن قوم بهم دشنام دادند.
=تشايع-
تشايعا [شيع] ت الإبل: شتران پراكنده شدند،- القوم: آن قوم به گروههاى مختلف درآمدند،- القوم على الأمر: آن قوم بر آن كار با هم توافق كردند،- القوم فى دار: آن قوم در خانه اى با هم شريك شدند.
=تشأم-
تشؤما [شأم]: بسوى شمال خود رفت، بسوى شام رفت، منسوب به شام شد.
=تشبب-
تشببا [شب]: بياد دوران جوانى افتاد،- ت النار: آتش روشن شد،-
الشاعر بالفتاة: شاعر به آن دختر تشبيب كرد وغزل گفت.
=تشبث-
تشبثا [شبث] بكذا: خود را به آن چيز آويخت،- برأيه: بر رأى
وعقيده ى خود اصرار ورزيد.
=تشبح-
تشبحا [شبح] الحرباء على العود:
حرباء بر روى چوب نشست وكشيده شد.
=تشبر-
تشبرا [شبر]: بزرگ شد.
=تشبع-
تشبعا [شبع]: بسيار خورد وسير شد، خود را سير وانمود كرد در
حاليكه گرسنه بود،- ب: به اشباع رسيد وپر شد؛ «تشبعت الإسفنجة بالماء»: اسفنج به حد اشباع بخود آب گرفت.
=تشبك-
تشبكا [شبك]: آن چيز بهم پيوسته ودرهم شد، آميخته شد،- الكلام والأمور:
آن سخن يا كارها درهم شد،- فلان: از سرما متشنج وبى حس شد. اين
تعبير در زبان متداول رايج است.
=تشبه-
تشبها [شبه] به: همانند وهمسان او در كارها شد.
=التشبير-
[شبر]: مص، بهنگام سخن گفتن اشاره با دست وانگشتان كردن است.
=التشبيه-
مص، به گونه ى رمز ومجاز چيزى را به چيزى تشبيه كردن.
=تشتى-
تشتيا [شتو] بالبلد: در زمستان به آن شهر آمد،- المكان: در
زمستان در آن مكان اقامت كرد.
=تشتت-
تشتتا [شت] الشمل: همبستگى از هم گسيخته وپراكنده شد.
=تشتم-
تشتما [شتم]: آن مرد با دشنام دادن به او متعرض شد.
=تشجب-
تشجبا [شجب]: اندوهگين شد.
=تشجع-
تشجعا [شجع]: مطاوع (شجع) است، خود را به دليرى وانمود كرد.
=تشجن-
تشجنا [شجن]: اندوهگين شد، تكان خورد،- الأمر: آن امر را بياد
آورد،- الشجر: درخت درهم پيچيده وشاخه هايش انبوه شد.
=تشحج-
تشحجا [شحج] البغل أو الغراب: استر يا كلاغ صدا درآورد وبانگ زد.
=تشحذ-
تشحذا [شحذ] ه: او را راند وبيرون كرد،- الرجل: آن مرد در پرسش
وگدائى اصرار ورزيد.
=تشحر-
تشحرا [شحر]: به سياهى دود آلوده شد.- اين واژه سريانى است-
تشحط-
تشحطا [شحط] بالدم: به خون آغشته شد، در خون طپيد.
=التشحيل-
[شحل] (ز): مترادف (التقليم) است بمعناى زدن شاخه هاى درخت.
اين واژه در زبان متداول رايج است وسريانى است.
=تشخص-
تشخصا [شخص]: مطاوع (شخص) است،- له: به صورت شخص بر او نمايان شد.
=التشخيص-
[شخص]: مص؛ «تشخيص الأمراض»: تشخيص بيمارى وشناخت علل وموجبات آن.
=تشدخ-
تشدخا [شدخ] الرأس: آن سر شكسته شد.
=تشدد-
تشددا [شد]: نيرومند شد، در كارهاى خود سخت شد.
=تشدق-
تشدقا [شدق]: براى فصيح خواندن گوشه ى دهان را پيچانيد، با
پيچانيدن گوشه ى دهان مردم را مسخره كرد،- بالكلام وفيه: بدون احتياط سخن بدرازا گفت.
=تشذب-
تشذبا [شذب]: مطاوع (شذب) است،- القوم: آن قوم پراكنده شدند.
=تشذر-
تشذرا [شذر]: براى بپا كردن شر يا جنگ آماده شد، خشمگين شد، با
نشاط شد وبسوى آن كار شتافت،- ه: او را وعده ى بد داد وترسانيد،- القوم: آن قوم پراكنده شدند وبهر سوى رفتند،- القوم فى الحرب: آن قوم در جنگ بر يكديگر درشتى كردند وتعدى كردند.
=تشرى-
تشريا [شري]: پراكنده شد، او از خوارج شد.
Page 230