228

Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

آن مرد را راضى وخوشنود كرد،- له ان:

برايش امكان يافت كه ... ، برايش آسان شد كه ...

=تسنح-

تسنحا [سنح] من الريح: پشت خود را به طرف باد گرفت،- ه عن كذا:

از آن چيز پيگيرى وكاوش كرد.

=تسنم-

تسنما [سنم] الناقة: بر كوهان شتر سوار شد،- الشي ء: بر آن كار يا چيز قرار گرفت يا سوار بر آن شد،- ه الشيب:

نشانه ى پيرى وسفيدى موى سر او افزون شد،- فلانا: فلانى را

ناگهان گرفت.

=تسنن-

تسننا [سن] بسنته: به روش او عمل كرد،- فى عدوه: دويدن خود را

به پيش ادامه داد وگذشت ورفت.

=تسنه-

تسنها [سنه]: سالها بر او گذشت،- عنده: يكسال نزد او ماند،-

الخبز: نان گنديد وبدبوى شد.

=تسهد-

تسهدا [سهد]: بيدار ماند، به خواب نرفت.

=تسهل-

تسهلا [سهل] الأمر: آن امر آسان شد؛ «ما تسهل لي ان افعله»:

برايم ميسر نشد كه آن كار را انجام دهم،- الأمر عليه: كار بر او آسان شد. اين واژه ضد (تعاسر) است.

=تسوى-

تسويا [سوي]: هموار وصاف شد.

=تسور-

تسورا [سور]: دستبند پوشيد،- الحائط وعليه: از ديوار بالا رفت.

=تسوس-

تسوسا [سوس] الطعام: در آن غذا كرم افتاد ،- الخشب: چوب پوسيده

شد،- ت الشاة: شپش بسيار در گوسفند افتاد.

=تسوق-

تسوقا [سوق]: خريد وفروش كرد،- الرجل: براى خريد متاع يا لوازم

خانه ببازار رفت. اين تعبير در زبان متداول رايج است.

=تسوك-

تسوكا [سوك]: دندانها را مسواك زد.

=تسول-

تسولا [سأل]: گدائى كرد، چيزى خواست.

=تسول-

تسولا [سول] البطن: شكم سست شد وفرو افتاد.

=تسوم-

تسوما [سوم]: نشانى براى خود برگزيد.

=التسوية-

[سوي]: مص، حل وفصل، تسويه، پايان دادن به اختلاف.

=التسيار-

[سير]: مص بسيار راه رفتن.

=تسير-

تسيرا [سير] الجلد: پوست يا چرم شكاف برداشت وپوسته پوسته شد.

=تسيطر-

تسيطرا [سيطر] عليهم: بر آنها توان يافت ومسلط شد، فرمانده شد.

=تسيع-

تسيعا [سيع] الماء: آب بهر سوى بر روى زمين روان شد.

=تسيف-

تسيفا [سيف] ه: با شمشير او را زد.

=تشاءم-

تشاؤما [شأم]: به سمت چپ او رفت،- به: به آن فال بد زد. اين

واژه ضد (تفاءل) است،- الرجل: آن مرد بسوى شام رفت، وى منتسب به شام شد.

=التشاؤم-

[شأم]: مص، حس بد بينى در دنيا وفال بد زدن، حالت آنكه همواره

در زندگى بد بين وناراضى باشد.

=تشابر-

تشابرا [شبر] الفريقان في الحرب: آن دو گروه در جنگ بقدرى

نزديك بهم شدند چنانكه گوئى يك وجب فاصله ميان آنهاست.

=تشابك-

تشابكا [شبك] ت الامور: كارها درهم آميخته شد وبهم خورد.

=تشابه-

تشابها [شبه] الرجلان: آن دو مرد به يكديگر شبيه شدند،- الأمر:

آن امر مانند چيزى شد، سست شد.

=تشاتم-

تشاتما [شتم] القوم: آن قوم به يكديگر دشنام دادند.

=تشاج-

تشاجا [شج] القوم: آن قوم بهم افتادند وبرخى سرهاى برخى ديگر

را شكستند.

=تشاجى-

تشاجيا [شجو]: خود را غمگين وانمود كرد.

=تشاجب-

تشاجبا [شجب] الشي ء: آن چيز درهم آميخته شد.

=تشاجر-

تشاجرا [شجر] الشي ء: آن چيز درهم برهم شد،- القوم: آن قوم

بسان درختان درهم آميختند وبه زد وخورد با هم پرداختند،- القوم بالرماح: آن قوم با نيزه ها بر يكديگر طعنه زدند.

=تشاح-

تشاحا [شح] الخصمان في الجدل: هر يك از دو خصم خواستند تا در

جدال ومناقشه بر يكديگر چيره شوند،- القوم على الأمر وفيه: آن قوم بر سر آن كار بر يكديگر بخل ورزيدند،- الرجلان على الشي ء: هر يك از آن دو مرد خواست تا آن چيز را ويژه ى خود گرداند.

=تشاحن-

تشاحنا [شحن] القوم: آن قوم با يكديگر دشمنى كردند.

=تشاد-

تشادا [شد] الشي ء: آن چيز محكم شد.

=تشار-

تشارا [شر] الرجلان: آن دو مرد با هم خصومت ورزيدند.

=تشارب-

تشاربا [شرب] الرجلان: آن دو مرد با هم نوشيدند.

=تشارس-

تشارسا [شرس] القوم: آن قوم با هم دشمنى نمودند.

=تشارط-

تشارطا [شرط] القوم: آن قوم بر يكديگر شرط وپيمان بستند،-

القوم على الشي ء: آن قوم خود را ملزم ومقيد به آن چيز كردند.

=تشارك-

تشاركا [شرك] الرجلان: آن دو مرد با هم شريك شدند.

=التشارين-

فصل پائيز، برگ درخت توت كه در دو ماهه ى تشرين براى آذوقه ى

گاو وجز آن چيده مى شود.

=تشازر-

تشازرا [شزر] القوم: آن قوم يكديگر را با نظر دشمنى نگاه كردند.

=تشاعر-

تشاعرا [شعر]: با تكلف شعر گفت وخود را شاعر نشان داد.

=تشاغب-

تشاغبا [شغب] الرجل: آن مرد اخلال كرد وفتنه برانگيخت.

=تشاغل-

تشاغلا [شغل] بكذا: به كارى مشغول شد،- عنه: خود را به كارى

وانمود كرد.

=تشاف-

تشافا [شف] ما في الإناء: آنچه كه در جام بود نوشيد.

Page 229