Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
آن مرد را راضى وخوشنود كرد،- له ان:
برايش امكان يافت كه ... ، برايش آسان شد كه ...
=تسنح-
تسنحا [سنح] من الريح: پشت خود را به طرف باد گرفت،- ه عن كذا:
از آن چيز پيگيرى وكاوش كرد.
=تسنم-
تسنما [سنم] الناقة: بر كوهان شتر سوار شد،- الشي ء: بر آن كار يا چيز قرار گرفت يا سوار بر آن شد،- ه الشيب:
نشانه ى پيرى وسفيدى موى سر او افزون شد،- فلانا: فلانى را
ناگهان گرفت.
=تسنن-
تسننا [سن] بسنته: به روش او عمل كرد،- فى عدوه: دويدن خود را
به پيش ادامه داد وگذشت ورفت.
=تسنه-
تسنها [سنه]: سالها بر او گذشت،- عنده: يكسال نزد او ماند،-
الخبز: نان گنديد وبدبوى شد.
=تسهد-
تسهدا [سهد]: بيدار ماند، به خواب نرفت.
=تسهل-
تسهلا [سهل] الأمر: آن امر آسان شد؛ «ما تسهل لي ان افعله»:
برايم ميسر نشد كه آن كار را انجام دهم،- الأمر عليه: كار بر او آسان شد. اين واژه ضد (تعاسر) است.
=تسوى-
تسويا [سوي]: هموار وصاف شد.
=تسور-
تسورا [سور]: دستبند پوشيد،- الحائط وعليه: از ديوار بالا رفت.
=تسوس-
تسوسا [سوس] الطعام: در آن غذا كرم افتاد ،- الخشب: چوب پوسيده
شد،- ت الشاة: شپش بسيار در گوسفند افتاد.
=تسوق-
تسوقا [سوق]: خريد وفروش كرد،- الرجل: براى خريد متاع يا لوازم
خانه ببازار رفت. اين تعبير در زبان متداول رايج است.
=تسوك-
تسوكا [سوك]: دندانها را مسواك زد.
=تسول-
تسولا [سأل]: گدائى كرد، چيزى خواست.
=تسول-
تسولا [سول] البطن: شكم سست شد وفرو افتاد.
=تسوم-
تسوما [سوم]: نشانى براى خود برگزيد.
=التسوية-
[سوي]: مص، حل وفصل، تسويه، پايان دادن به اختلاف.
=التسيار-
[سير]: مص بسيار راه رفتن.
=تسير-
تسيرا [سير] الجلد: پوست يا چرم شكاف برداشت وپوسته پوسته شد.
=تسيطر-
تسيطرا [سيطر] عليهم: بر آنها توان يافت ومسلط شد، فرمانده شد.
=تسيع-
تسيعا [سيع] الماء: آب بهر سوى بر روى زمين روان شد.
=تسيف-
تسيفا [سيف] ه: با شمشير او را زد.
=تشاءم-
تشاؤما [شأم]: به سمت چپ او رفت،- به: به آن فال بد زد. اين
واژه ضد (تفاءل) است،- الرجل: آن مرد بسوى شام رفت، وى منتسب به شام شد.
=التشاؤم-
[شأم]: مص، حس بد بينى در دنيا وفال بد زدن، حالت آنكه همواره
در زندگى بد بين وناراضى باشد.
=تشابر-
تشابرا [شبر] الفريقان في الحرب: آن دو گروه در جنگ بقدرى
نزديك بهم شدند چنانكه گوئى يك وجب فاصله ميان آنهاست.
=تشابك-
تشابكا [شبك] ت الامور: كارها درهم آميخته شد وبهم خورد.
=تشابه-
تشابها [شبه] الرجلان: آن دو مرد به يكديگر شبيه شدند،- الأمر:
آن امر مانند چيزى شد، سست شد.
=تشاتم-
تشاتما [شتم] القوم: آن قوم به يكديگر دشنام دادند.
=تشاج-
تشاجا [شج] القوم: آن قوم بهم افتادند وبرخى سرهاى برخى ديگر
را شكستند.
=تشاجى-
تشاجيا [شجو]: خود را غمگين وانمود كرد.
=تشاجب-
تشاجبا [شجب] الشي ء: آن چيز درهم آميخته شد.
=تشاجر-
تشاجرا [شجر] الشي ء: آن چيز درهم برهم شد،- القوم: آن قوم
بسان درختان درهم آميختند وبه زد وخورد با هم پرداختند،- القوم بالرماح: آن قوم با نيزه ها بر يكديگر طعنه زدند.
=تشاح-
تشاحا [شح] الخصمان في الجدل: هر يك از دو خصم خواستند تا در
جدال ومناقشه بر يكديگر چيره شوند،- القوم على الأمر وفيه: آن قوم بر سر آن كار بر يكديگر بخل ورزيدند،- الرجلان على الشي ء: هر يك از آن دو مرد خواست تا آن چيز را ويژه ى خود گرداند.
=تشاحن-
تشاحنا [شحن] القوم: آن قوم با يكديگر دشمنى كردند.
=تشاد-
تشادا [شد] الشي ء: آن چيز محكم شد.
=تشار-
تشارا [شر] الرجلان: آن دو مرد با هم خصومت ورزيدند.
=تشارب-
تشاربا [شرب] الرجلان: آن دو مرد با هم نوشيدند.
=تشارس-
تشارسا [شرس] القوم: آن قوم با هم دشمنى نمودند.
=تشارط-
تشارطا [شرط] القوم: آن قوم بر يكديگر شرط وپيمان بستند،-
القوم على الشي ء: آن قوم خود را ملزم ومقيد به آن چيز كردند.
=تشارك-
تشاركا [شرك] الرجلان: آن دو مرد با هم شريك شدند.
=التشارين-
فصل پائيز، برگ درخت توت كه در دو ماهه ى تشرين براى آذوقه ى
گاو وجز آن چيده مى شود.
=تشازر-
تشازرا [شزر] القوم: آن قوم يكديگر را با نظر دشمنى نگاه كردند.
=تشاعر-
تشاعرا [شعر]: با تكلف شعر گفت وخود را شاعر نشان داد.
=تشاغب-
تشاغبا [شغب] الرجل: آن مرد اخلال كرد وفتنه برانگيخت.
=تشاغل-
تشاغلا [شغل] بكذا: به كارى مشغول شد،- عنه: خود را به كارى
وانمود كرد.
=تشاف-
تشافا [شف] ما في الإناء: آنچه كه در جام بود نوشيد.
Page 229