Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
انگشت، بند بالاى انگشت.
=البناية-
[بني]: مص،- ج بنايات: ساختمان چند طبقه، شرافت، بزرگى.
=البنت-
ج بنات [بني]: دختر؛ «بنت العنقود او الكرم»: مي؛ «بنت الكروم»: مي؛ «بنت العين»: اشك؛ «بنت الفكر» ج بنات الأفكار:
تصوير ذهنى از چيزى؛ «بنت القنصل» (ن):
نام گياهى است از رسته ى (الفربيونيات) اصل آن از كشور مكزيك
است ودر مناطق گرمسيرى ومديترانه كشت مى شود؛ «بنت وردان» (ح): حشره ايست بدبوى كه در اماكن كثيف وچرك زندگى مى كند.
=البنة-
بوى چه خوش باشد وچه بد.
=البنتوغراف-
(حي): ابزارى است كه تصويرها را بگونه ى مكانيكى منتقل مى كند.
=البنتي-
منسوب به (البنت) است.
=بنج-
تبنيجا ه: او را با داروى بنگ خوابانيد.
=البنج-
(ن): گياهى است سمى از تيره ى بادنجانيها. برگهاى آن درشت
وچسبنده است وشكوفه هاى آن سفيد يا زرد يا بنفشه رنگ است. از اين گياه در پزشكى براى بيهوش كردن استفاده مى شود.
=البنجرة-
### || ج بناجر: دهانه ى توپ.- اين واژه فارسى است.
=البند-
ج بنود: پرچم بزرگ، فصلى از كتاب، قيد، حيله وفريب؛ «فلان كثير البنود»: فلانى حيله هاى بسيار دارد.
=- اين واژه فارسى است-
البندر-
ج بنادر: بندر، لنگرگاه كشتيها در ساحل، شهرك كنار دريا. نام عربى آن (المرسى) است،- (ت): كوى بازرگانان در شهرها؛ «الشاه بندر»: رئيس وپيش كسوت بازرگانان.- اين واژه فارسى است-
البندق-
(ن): فندق، درختى است از رسته ى بلوطيها كه در مناطق معتدل مى رويد ميوه آن بادامى وريز وخوشمزه است وگونه هاى بسيارى دارد، آنچه كه پرتاب مى شود مانند فشنگ.- اين واژه فارسى است-
البندقة-
واحد (البندق) است.
=البندقية-
تفنگ؛ «البندقية الرشاشة» (اع):
مسلسل كه با شتاب گلوله پخش مى كند كه بر آن (الرشيش) اطلاق مى
شود؛ «البندقية المتواترة» (اع): تفنگ خودكار كه بطور اتوماتيك از خود گلوله رها مى كند.
=البندول-
بندول ساعت، رقاص ساعت.-
اين واژه فرانسه است.
=البندير-
(مو): طبل بزرگ وتنومند.- اين واژه فارسى است-
البنديرة-
پرچم.- اين واژه ايتاليائى است-
البنزين-
(ك): بنزين كه از نفت استخراج مى شود.- اين واژه فرانسه است-
البنس-
گونه اى پول خرد ويژه ى انگلستان.
=البنسلين-
(طب): پنسيلين. داروئى است معروف كه در پزشكى مصرف دارد.
=البنصر-
ج بناصر (ع ا): انگشت ميان انگشت وسطى وكوچك (الخنصر). اين
واژه مؤنث است.
=البنط-
ج بنوط (ت): جزئى از يكصد جزء است.
=البنطلون-
شلوار مردانه وزنانه كه در عربى به آن (سراويل) گويند.- اين واژه ايتاليائى است-
البنفسج-
(ن): گل بنفشه كه به رنگهاى سفيد وزرد وبنفش مى باشد. از گونه هاى اين گياه (البنفسج العطر): بنفشه ى عطرى است كه داروئى ملين مى باشد و(بنفسج الثالوث): بنفشه ى فرنگى است كه شكوفه هاى درشت دارد.- اين واژه فارسى است-
البنفسجة-
واحد (البنفسج) است.
=البنك-
ج بنوك (ت): بانك كه در آن پول واموال امانت نهند، واعتبار وقرضه به مشتريان در برابر اخذ سود مى دهد. بانك گونه هاى بسيارى دارد از آن جمله «بنك التسليف»: بانك پيش خريد محصولات كشاورزى يا فرآورده هاى صنعتى در برابر پرداخت وام يا اعتبار وجز آن؛ «بنك التوفير»: بانك پس انداز يا صندوق پس انداز پول؛ «البنك المركزي»: بانك مركزى؛ «بنك الدم»: بانك خون كه وظيفه ى گرفتن خون ونگهدارى آن وتوزيع بين بيماران را دارد.- اين واژه ايتاليائى است-
البنكرياس-
أو لوزة المعدة (ع ا): لوز المعدة.
غده ايست بزرگ در پشت معده كه عصاره ى سودمند از خود مى چكاند.
=البنوار-
اطاق ويژه ايست در تماشاخانه يا كاباره يا سينما وتئاتر.- اين
واژه فرانسه است-.
=البنوي-
نسبت به (الابن والبنت) است.
=البني-
اسم مصغر (الابن) است.
=البنيات-
[بني]: «بنيات الطريق»: راههاى فرعى كه از جاده ى اصلى منشعب
شود؛ «دع بنيات الطريق»: از كارهاى كوچك دست بردار وبه كارهاى بزرگ بپردازد.
=البنيان-
[بني]: مص، ساختمان بنا شده؛ «كأنهم البنيان المرصوص»: آنها
مانند ساختمان بهم پيوسته اند.
=البنية-
ج بنى [بني]: آنچه كه ساخته شده باشد.
=البنية-
ج بنى [بني]: مترادف (البنية) است، خوى، سرشت، جسم؛ «فلان ضعيف أو سليم او قوي او صحيح البنية»: فلانى ناتوان يا سالم يا نيرومند يا تندرست است،- في الكلمة:
صيغه يا ماده اى كه از آن كلمه مبنى مى شود مانند مبنى شدن فعل
امر،- (ف ج): روش تنظيم اجزاء مجسمه يا تمثال.
=بها-
- بهاء [بهو]: زيبا وظريف شد،- ه:
بر او در زيبائى چيره شد.
=البهات-
ج بهت: دروغگو، آنكه مردم را
Page 195