171

Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

### || رسته ى (المركبات) داراى شكوفه اى زرد رنگ كه در

پزشكى بكار مى رود- اين واژه فارسى است.

=البابونج-

(ن): مترادف (البابونج) است، بابونه.

=البابوي-

منسوب به (البابا) است؛ «السفير البابوي»: نماينده ى پاپ.

=بات-

- بيتا وبياتا وبيتوتة ومبيتا ومباتا [بيت] في المكان: شب را

در آن جاى بسر برد،- فلانا وبه وعنده: نزد فلانى اقامت كرد، نزد فلانى بود كه شب فرا رسيد وماند،- يفعل كذا: آن كار را شبانگاه انجام داد، همچنانكه گويند: «ظل يفعل كذا»: هرگاه در روز انجام دهد،- بيتا الرجل: آن مرد ازدواج كرد،- الرجل: براى آن مرد همسرى گرفت.

=البات-

كار قطعى؛ «بيع بات»: فروش نهائى؛ «منع بات»: ممنوعيت قطعى

وآشكار، لاغر وناتوان.

=الباتر-

ج بواتر: شمشير برنده.

=الباتولوجيا-

(طب): علم تشخيص بيماريها ونشانه ها وعلل وموجبات آن- اين واژه

يونانى است، پاتولوژى.

=باتيستا-

پارچه ايست ظريف ونازك كه از كتان بافند- اين واژه فرانسوى است.

=الباثر-

رشك كننده، حسود، آب كه بدون كندن زمين بر آيد.

=الباجس-

ج بجس: بسيار وانبوه؛ «سحائب بجس»: ابرهاى انبوه.

=الباجل-

نيكو حالت.

=باح-

- بوحا [بوح ] الشي ء: آن چيز آشكار ومعروف شد،- اليه بالسر:

راز را به او گفت.

=باحت-

مباحتة [بحت] فلانا: با فلانى همصحبت شد،- ه الود: دوستى خود

را بوى آشكار وبا او در ميان گذاشت.

=الباحة-

ج بوح [بوح]: آب يا بيشترين آن، نخلهاى بسيار، ميدان وحياط

خانه؛ «باحة الطريق» ميانه ى راه.

=باحث-

مباحثة [بحث] ه: با او بحث ومناظره كرد، با وى گفتگو نمود، با

او مجادله ومناقشه كرد.

=باخ-

- بوخا [بوخ] الثوب: رنگ جامه رفت.

=الباخرة-

ج بواخر [بخر]: كشتى كه با نيروى بخار حركت كند.

=الباخل-

ج بخل: بخيل وممسك، خسيس.

=باد-

- بيدا وبيادا وبيودا وبيدودة [بيد]: نابود شد،- بيودا ت الشمس: خورشيد غروب كرد.

=باد-

مبادة وبدادا [بد] القوم في السفر: هر يك از افراد آن قوم كه با هم در سفر بودند مقدارى پول در آورده روى هم نهادند سپس ميان خود به مصرف رسانيدند،- ه:

در فروش با او رقابت كرد.

=بادى-

مباداة [بدو] ه: او را به چيزى روشن كرد؛ «بادى بالعداوة»:

دشمنى را آشكار كرد.

=بادأ-

مبادأة [بدأ] بكذا: آغاز به چيزى كرد؛ «باداه بالحديث»: با او

آغازگر سخن شد.

=البادئ-

[بدأ]: نخستين، آغازگر؛ «البادئ ذكره»: آنچه كه قبلا ذكر شود؛

«فى بادئ الأمر»: در آغاز كار، آفريدگار.

=بادر-

مبادرة وبدارا [بدر] الى الشي ء: بسوى آن چيز شتاب كرد؛ «بادر

الى انجاز وعده»: به وعده ى خود وفا كرد،- الشي ء: بر آن چيز پيشى گرفت،- فلانا الشي ء واليه: در آن كار بر او پيشى گرفت.

=البادرة-

ج بوادر: نشانه؛ «بادرة خير»:

نشانه ى خير وخوبى؛ «بوادر الغضب»:

نشانه ها وآثار خشم، علامت چيزى كه قريب الوقوع باشد؛ سرتير از

جهت پيكان؛ «اصابته بادرة السهم»: سرتير از جانب پيكان بر او خورد،- (ع ا): گوشت ميان كتف وگردن.

=بادل-

مبادلة وبدالا [بدل] ه بكذا: با او مبادله ى بمثل كرد وچيزى

داد وچيزى گرفت، با او مبادله ى كالا كرد .

=البادن-

ج بدن، للمذكر والمؤنث: چاق وفربه- اين واژه در مذكر ومؤنث

يكسان بكار برده مى شود.

=البادنة-

مؤنث (البادن) است.

البادنجان (ن):

بادنجان.

=باده-

مبادهة وبداها [بده] الرجل: او را به آن چيز غافلگير كرد.

=البادي-

ج بادون وبدى وبدى [بدو]:

آشكار،- ج بداة: باديه نشين، بياباني.

=البادية-

ج باديات وبواد: بيابان، صحرا- اين واژه ضد (الحاضرة) است-

باذأ-

مباذاة وبذاء [بذأ] ه: با او سخن دشنام آميز گفت.

=باذخ-

مباذخة [بذخ] ه: بر او فخر فروشى كرد.

=الباذخ-

ج بواذخ: بلند، بر آمده؛ «جبال بواذخ»: كوههاى بلند؛ «شرف

باذخ»: شرفى بلند جايگاه، خود بزرگ بين.

=الباذنجان-

(ن): بادنجان كه معمولا دراز يا گرد با رنگ بنفشه اى مى باشد

واز رسته ى (الباذنجانيات) است- اين واژه فارسى است-

بار-

- بورا وبوارا [بور] ت السوق أو السلعة: بازار يا فروش كالا راكد شد،- العمل: آن كار باطل شد،- ت الأرض: زمين كشت نشد،- الرجل: آن مرد هلاك شد،- بورا الرجل: آن مرد را امتحان وآزمايش كرد.

=بار-

مبارة [بر] ه: به او نكوئى كرد، با او مهربانى كرد.

=البار-

ج بارات: بار، كلبه ى مشروب فروشى يا پياله زنى، ميز دراز ومستطيل كه پشت آن ايستاده مشروب مى نوشند.

=البار-

ج بررة: فرمانبردار، آنكه به پدر خود نكوئى كند،- ج ابرار

وبررة: نيكوكار، بخشنده، بسيار عطا كننده، راستگو.

=بارى-

مباراة [بري] الرجل: با او مسابقه داد، با او رقابت كرد،-

امرأته: با زن خود مصالحه بر جدائى كرد.

=البارئ-

[برأ]: آفريدگار، آنكه از عيب وتهمت يا بدهى رهائى يافته باشد، آنكه از بيمارى بهبودى يافته باشد.

Page 172