Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
### || رسته ى (المركبات) داراى شكوفه اى زرد رنگ كه در
پزشكى بكار مى رود- اين واژه فارسى است.
=البابونج-
(ن): مترادف (البابونج) است، بابونه.
=البابوي-
منسوب به (البابا) است؛ «السفير البابوي»: نماينده ى پاپ.
=بات-
- بيتا وبياتا وبيتوتة ومبيتا ومباتا [بيت] في المكان: شب را
در آن جاى بسر برد،- فلانا وبه وعنده: نزد فلانى اقامت كرد، نزد فلانى بود كه شب فرا رسيد وماند،- يفعل كذا: آن كار را شبانگاه انجام داد، همچنانكه گويند: «ظل يفعل كذا»: هرگاه در روز انجام دهد،- بيتا الرجل: آن مرد ازدواج كرد،- الرجل: براى آن مرد همسرى گرفت.
=البات-
كار قطعى؛ «بيع بات»: فروش نهائى؛ «منع بات»: ممنوعيت قطعى
وآشكار، لاغر وناتوان.
=الباتر-
ج بواتر: شمشير برنده.
=الباتولوجيا-
(طب): علم تشخيص بيماريها ونشانه ها وعلل وموجبات آن- اين واژه
يونانى است، پاتولوژى.
=باتيستا-
پارچه ايست ظريف ونازك كه از كتان بافند- اين واژه فرانسوى است.
=الباثر-
رشك كننده، حسود، آب كه بدون كندن زمين بر آيد.
=الباجس-
ج بجس: بسيار وانبوه؛ «سحائب بجس»: ابرهاى انبوه.
=الباجل-
نيكو حالت.
=باح-
- بوحا [بوح ] الشي ء: آن چيز آشكار ومعروف شد،- اليه بالسر:
راز را به او گفت.
=باحت-
مباحتة [بحت] فلانا: با فلانى همصحبت شد،- ه الود: دوستى خود
را بوى آشكار وبا او در ميان گذاشت.
=الباحة-
ج بوح [بوح]: آب يا بيشترين آن، نخلهاى بسيار، ميدان وحياط
خانه؛ «باحة الطريق» ميانه ى راه.
=باحث-
مباحثة [بحث] ه: با او بحث ومناظره كرد، با وى گفتگو نمود، با
او مجادله ومناقشه كرد.
=باخ-
- بوخا [بوخ] الثوب: رنگ جامه رفت.
=الباخرة-
ج بواخر [بخر]: كشتى كه با نيروى بخار حركت كند.
=الباخل-
ج بخل: بخيل وممسك، خسيس.
=باد-
- بيدا وبيادا وبيودا وبيدودة [بيد]: نابود شد،- بيودا ت الشمس: خورشيد غروب كرد.
=باد-
مبادة وبدادا [بد] القوم في السفر: هر يك از افراد آن قوم كه با هم در سفر بودند مقدارى پول در آورده روى هم نهادند سپس ميان خود به مصرف رسانيدند،- ه:
در فروش با او رقابت كرد.
=بادى-
مباداة [بدو] ه: او را به چيزى روشن كرد؛ «بادى بالعداوة»:
دشمنى را آشكار كرد.
=بادأ-
مبادأة [بدأ] بكذا: آغاز به چيزى كرد؛ «باداه بالحديث»: با او
آغازگر سخن شد.
=البادئ-
[بدأ]: نخستين، آغازگر؛ «البادئ ذكره»: آنچه كه قبلا ذكر شود؛
«فى بادئ الأمر»: در آغاز كار، آفريدگار.
=بادر-
مبادرة وبدارا [بدر] الى الشي ء: بسوى آن چيز شتاب كرد؛ «بادر
الى انجاز وعده»: به وعده ى خود وفا كرد،- الشي ء: بر آن چيز پيشى گرفت،- فلانا الشي ء واليه: در آن كار بر او پيشى گرفت.
=البادرة-
ج بوادر: نشانه؛ «بادرة خير»:
نشانه ى خير وخوبى؛ «بوادر الغضب»:
نشانه ها وآثار خشم، علامت چيزى كه قريب الوقوع باشد؛ سرتير از
جهت پيكان؛ «اصابته بادرة السهم»: سرتير از جانب پيكان بر او خورد،- (ع ا): گوشت ميان كتف وگردن.
=بادل-
مبادلة وبدالا [بدل] ه بكذا: با او مبادله ى بمثل كرد وچيزى
داد وچيزى گرفت، با او مبادله ى كالا كرد .
=البادن-
ج بدن، للمذكر والمؤنث: چاق وفربه- اين واژه در مذكر ومؤنث
يكسان بكار برده مى شود.
=البادنة-
مؤنث (البادن) است.
البادنجان (ن):
بادنجان.
=باده-
مبادهة وبداها [بده] الرجل: او را به آن چيز غافلگير كرد.
=البادي-
ج بادون وبدى وبدى [بدو]:
آشكار،- ج بداة: باديه نشين، بياباني.
=البادية-
ج باديات وبواد: بيابان، صحرا- اين واژه ضد (الحاضرة) است-
باذأ-
مباذاة وبذاء [بذأ] ه: با او سخن دشنام آميز گفت.
=باذخ-
مباذخة [بذخ] ه: بر او فخر فروشى كرد.
=الباذخ-
ج بواذخ: بلند، بر آمده؛ «جبال بواذخ»: كوههاى بلند؛ «شرف
باذخ»: شرفى بلند جايگاه، خود بزرگ بين.
=الباذنجان-
(ن): بادنجان كه معمولا دراز يا گرد با رنگ بنفشه اى مى باشد
واز رسته ى (الباذنجانيات) است- اين واژه فارسى است-
بار-
- بورا وبوارا [بور] ت السوق أو السلعة: بازار يا فروش كالا راكد شد،- العمل: آن كار باطل شد،- ت الأرض: زمين كشت نشد،- الرجل: آن مرد هلاك شد،- بورا الرجل: آن مرد را امتحان وآزمايش كرد.
=بار-
مبارة [بر] ه: به او نكوئى كرد، با او مهربانى كرد.
=البار-
ج بارات: بار، كلبه ى مشروب فروشى يا پياله زنى، ميز دراز ومستطيل كه پشت آن ايستاده مشروب مى نوشند.
=البار-
ج بررة: فرمانبردار، آنكه به پدر خود نكوئى كند،- ج ابرار
وبررة: نيكوكار، بخشنده، بسيار عطا كننده، راستگو.
=بارى-
مباراة [بري] الرجل: با او مسابقه داد، با او رقابت كرد،-
امرأته: با زن خود مصالحه بر جدائى كرد.
=البارئ-
[برأ]: آفريدگار، آنكه از عيب وتهمت يا بدهى رهائى يافته باشد، آنكه از بيمارى بهبودى يافته باشد.
Page 172