16

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

آنجا برد وپناه داد.

=أجحف-

إجحافا [جحف] السيل به: سيل او را برد،- الدهر بالناس: روزگار

مردم را سختى داد ونابود كرد،- فلان بعبده: فلانى بنده خود را بيش از طاقتش تكليف كرد،- بفلان: به فلانى ضرر وزيان رسانيد.

=أجحم-

إجحاما [جحم] ت النار: آتش برافروخته وشعله ور شد،- عن الأمر:

از آن كار دست كشيد وباز ايستاد.

=الأجحم-

م جحماء ج جحم وجحم وجحمى [جحم]: آنكه چشمان بسيار سرخ دارد،

آنكه چشمانش ورم كرده باشد.

=أجد-

إجدادا [جد] فلان: فلانى در كار سعى وكوشش كرد،- الأمر: در آن

امر يا كار تحقيق نمود، آن كار را محكم كرد،- فى الأمر: در آن كار به درستى كوشيد.

=اين تعبير ضد (هزل) است،- الشي ء: آن چيز را نو وتازه كرد،-

ثوبا: جامه اى نو پوشيد،- الطريق: راه هموار شد،- الرجل: آن مرد راه راست وهموار را پيمود.

=الأجد-

[جد]: آنچه كه نوتر باشد، پستان خشك وبى شير.

=أجدى-

إجداء [جدو]: به دريافت عطا وبخشش نايل شد،- فلانا: به فلانى

عطا كرد،- الأمر: آن امر را سودمند وبى نياز كرد؛ «لا يجدي عنك هذا»: اين كار نو را بى نياز نمى كند.

=الأجدى-

[جدو]: سودمندتر، نافعتر.

=الأجدان-

[جد]: شب وروز كه هيچگاه كهنه نمى شوند. اين كلمه مفرد ندارد

وبه هيچيك از شب وروز (الأجد) نگويند.

=أجدب-

إجدابا [جدب] المكان: در آن مكان باران نيامد وزمين آن خشك شد،- القوم:

آن قوم دچار قحطى وخشكسالى شدند،- الأرض: آن زمين را خشك وبى

آب يافت،- فلانا: بر فلانى وارد شد ولى غذاى ميهمان نزد او نيافت.

=أجدح-

إجداحا [جدح] السويق: آرد را با كمى آب وشير ومانند آنها آميخت.

=أجدر-

إجدارا [جدر] النبت والشجر: گياه ودرخت بسان آبله جوانه زد،

اين تعبير مجاز است.

=الأجدع-

م جدعاء، ج جدع [جدع]: آنكه داراى بينى بريده باشد .

=أجدف-

إجدافا [جدف] القوم: آن قوم داد وفرياد برآوردند.

=الأجدل-

م جدلاء، ج جدل [جدل]: پيچيده ومحكم، «ساعد اجدل»: بازوى ستبر

ونيرومند،- ج أجادل: باز پرنده، صفتى كه چيره باشد، ريشه كلمه (الجدل) بمعناى سختى است.

=الأجدلي-

[جدل]: باز پرنده، شاهين.

=الأجذ-

م جذاء، ج جذ [جذ]: آنكه شكسته وناتوان شده باشد.

=أجذى-

إجذاء [جذي] فلانا عنه: فلانى را از او منع كرد.

=أجذر-

إجذارا [جذر] ه: او را خسته وناتوان وبيچاره كرد.

=أجذف-

إجذافا [جذف] الطائر: پرنده در بال زدن شتاب كرد،- القارب:

قايق رانى كرد،- ت المرأة: زن گام كوتاه برداشت.

=أجذل-

إجذالا [جذل] فلانا: فلانى را شادمان كرد.

=أجذم-

إجذاما [جذم] يده: دست او را بريد،- عن الشي ء: از آن چيز روى

گردان شد،- عليه: قصد بر آن كرد،- فى سيره: در رفتن شتاب كرد.

=الأجذم-

م جذماء، ج جذمى [جذم]: آنكه به بيمارى جذام دچار است، آنكه

دست يا انگشتانش بريده شده باشد؛ «هو اجذم الحجة»: نه دليلى دارد ونه زبانى كه با آن سخن گويد.

=أجر-

- أجرا وإجارة الرجل على كذا: به آن مرد پاداش ومزد كارش را داد.

=أجر-

تأجيرا الدار فلانا ومن فلان: خانه را به او اجاره داد،- الطير. گل را پخت وآجر ساخت.

=أجر-

إجرارا [جر] ه الرمح: او را با نيزه زد ونيزه را با او به جانب

خود كشانيد،- ه الدين: براى پرداخت بدهى به او مهلت داد.

=الأجر-

ج أجور: مزد، پاداش،- ج أجور وآجار: اجر، ثواب، مكافات.

=أجرى-

إجراء [جرو] ت الكلبة: ماده سگ بچه دار شد، يا توله هايش با آن همراه شدند.

=أجرى-

إجراء [جري] الماء: آب را روان ساخت،- القصاص: حكم قصاص را جارى كرد،- الأمر: آن كار را اقدام كرد،- كذا:

به آن كار پرداخت؛ «اجرى تجربة»: تجربه بدست آورد واز آن

استفاده نمود؛ «اجرى تحقيقا»: به تحقيق پرداخت،- الكلمة: كلمه را صرف كرد وصرف عبارت از تنوين دادن به كلمه وجز آن با كسره است.

=الإجراء-

مص، اقدام، تنفيذ، اجرا.

=الإجراءات-

اتخاذ تدابير لازم؛ «اتخذ اجراءات»: تدبيرها در نظر گرفت؛

«اجراءات قانونية»: انجام كارها بموجب قانون.

=الإجرائي-

منسوب به (الإجراء) است؛ «السلطة الإجرائية»: قوه تنفيذيه

(دولت).

=الأجراس-

[جرس]: «ذات الأجراس» (ح): به واژه (ذات) رجوع شود.

=أجرب-

إجرابا [جرب] القوم: شتران آن قوم به بيمارى گال يا گرى دچار

شدند،- ه: او را به بيمارى گرى دچار كرد.

=الأجرب-

م جرباء، ج جرب وجراب وجربى وأجارب: آنكه به بيمارى گرى دچار است.

=الأجرة-

ج أجر: مزد كارگر، اجاره بها، گونه اى ماليات؛ «اجرة البريد»:

هزينه پست؛ «اجرة النقل»: كرايه وسيله نقليه.

=الأجرد-

م جرداء، ج جرد [جرد]: انسان بى مو كه در زبان متداول به آن (اجرودي) گويند، زمينى كه در آن گياه نباشد، آنكه تمام وخالى از نقص باشد؛ «يوم او شهر او عام اجرد»: روز يا ماه يا سال تمام وكامل؛ «ما رأيته منذ اجردين»: او را از دو روز يا دو ماه يا دو سال تمام تاكنون نديده ام؛ «لبن اجرد»: شير بى سرشير،- من الخيل: اسب

Page 16