Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
آنجا برد وپناه داد.
=أجحف-
إجحافا [جحف] السيل به: سيل او را برد،- الدهر بالناس: روزگار
مردم را سختى داد ونابود كرد،- فلان بعبده: فلانى بنده خود را بيش از طاقتش تكليف كرد،- بفلان: به فلانى ضرر وزيان رسانيد.
=أجحم-
إجحاما [جحم] ت النار: آتش برافروخته وشعله ور شد،- عن الأمر:
از آن كار دست كشيد وباز ايستاد.
=الأجحم-
م جحماء ج جحم وجحم وجحمى [جحم]: آنكه چشمان بسيار سرخ دارد،
آنكه چشمانش ورم كرده باشد.
=أجد-
إجدادا [جد] فلان: فلانى در كار سعى وكوشش كرد،- الأمر: در آن
امر يا كار تحقيق نمود، آن كار را محكم كرد،- فى الأمر: در آن كار به درستى كوشيد.
=اين تعبير ضد (هزل) است،- الشي ء: آن چيز را نو وتازه كرد،-
ثوبا: جامه اى نو پوشيد،- الطريق: راه هموار شد،- الرجل: آن مرد راه راست وهموار را پيمود.
=الأجد-
[جد]: آنچه كه نوتر باشد، پستان خشك وبى شير.
=أجدى-
إجداء [جدو]: به دريافت عطا وبخشش نايل شد،- فلانا: به فلانى
عطا كرد،- الأمر: آن امر را سودمند وبى نياز كرد؛ «لا يجدي عنك هذا»: اين كار نو را بى نياز نمى كند.
=الأجدى-
[جدو]: سودمندتر، نافعتر.
=الأجدان-
[جد]: شب وروز كه هيچگاه كهنه نمى شوند. اين كلمه مفرد ندارد
وبه هيچيك از شب وروز (الأجد) نگويند.
=أجدب-
إجدابا [جدب] المكان: در آن مكان باران نيامد وزمين آن خشك شد،- القوم:
آن قوم دچار قحطى وخشكسالى شدند،- الأرض: آن زمين را خشك وبى
آب يافت،- فلانا: بر فلانى وارد شد ولى غذاى ميهمان نزد او نيافت.
=أجدح-
إجداحا [جدح] السويق: آرد را با كمى آب وشير ومانند آنها آميخت.
=أجدر-
إجدارا [جدر] النبت والشجر: گياه ودرخت بسان آبله جوانه زد،
اين تعبير مجاز است.
=الأجدع-
م جدعاء، ج جدع [جدع]: آنكه داراى بينى بريده باشد .
=أجدف-
إجدافا [جدف] القوم: آن قوم داد وفرياد برآوردند.
=الأجدل-
م جدلاء، ج جدل [جدل]: پيچيده ومحكم، «ساعد اجدل»: بازوى ستبر
ونيرومند،- ج أجادل: باز پرنده، صفتى كه چيره باشد، ريشه كلمه (الجدل) بمعناى سختى است.
=الأجدلي-
[جدل]: باز پرنده، شاهين.
=الأجذ-
م جذاء، ج جذ [جذ]: آنكه شكسته وناتوان شده باشد.
=أجذى-
إجذاء [جذي] فلانا عنه: فلانى را از او منع كرد.
=أجذر-
إجذارا [جذر] ه: او را خسته وناتوان وبيچاره كرد.
=أجذف-
إجذافا [جذف] الطائر: پرنده در بال زدن شتاب كرد،- القارب:
قايق رانى كرد،- ت المرأة: زن گام كوتاه برداشت.
=أجذل-
إجذالا [جذل] فلانا: فلانى را شادمان كرد.
=أجذم-
إجذاما [جذم] يده: دست او را بريد،- عن الشي ء: از آن چيز روى
گردان شد،- عليه: قصد بر آن كرد،- فى سيره: در رفتن شتاب كرد.
=الأجذم-
م جذماء، ج جذمى [جذم]: آنكه به بيمارى جذام دچار است، آنكه
دست يا انگشتانش بريده شده باشد؛ «هو اجذم الحجة»: نه دليلى دارد ونه زبانى كه با آن سخن گويد.
=أجر-
- أجرا وإجارة الرجل على كذا: به آن مرد پاداش ومزد كارش را داد.
=أجر-
تأجيرا الدار فلانا ومن فلان: خانه را به او اجاره داد،- الطير. گل را پخت وآجر ساخت.
=أجر-
إجرارا [جر] ه الرمح: او را با نيزه زد ونيزه را با او به جانب
خود كشانيد،- ه الدين: براى پرداخت بدهى به او مهلت داد.
=الأجر-
ج أجور: مزد، پاداش،- ج أجور وآجار: اجر، ثواب، مكافات.
=أجرى-
إجراء [جرو] ت الكلبة: ماده سگ بچه دار شد، يا توله هايش با آن همراه شدند.
=أجرى-
إجراء [جري] الماء: آب را روان ساخت،- القصاص: حكم قصاص را جارى كرد،- الأمر: آن كار را اقدام كرد،- كذا:
به آن كار پرداخت؛ «اجرى تجربة»: تجربه بدست آورد واز آن
استفاده نمود؛ «اجرى تحقيقا»: به تحقيق پرداخت،- الكلمة: كلمه را صرف كرد وصرف عبارت از تنوين دادن به كلمه وجز آن با كسره است.
=الإجراء-
مص، اقدام، تنفيذ، اجرا.
=الإجراءات-
اتخاذ تدابير لازم؛ «اتخذ اجراءات»: تدبيرها در نظر گرفت؛
«اجراءات قانونية»: انجام كارها بموجب قانون.
=الإجرائي-
منسوب به (الإجراء) است؛ «السلطة الإجرائية»: قوه تنفيذيه
(دولت).
=الأجراس-
[جرس]: «ذات الأجراس» (ح): به واژه (ذات) رجوع شود.
=أجرب-
إجرابا [جرب] القوم: شتران آن قوم به بيمارى گال يا گرى دچار
شدند،- ه: او را به بيمارى گرى دچار كرد.
=الأجرب-
م جرباء، ج جرب وجراب وجربى وأجارب: آنكه به بيمارى گرى دچار است.
=الأجرة-
ج أجر: مزد كارگر، اجاره بها، گونه اى ماليات؛ «اجرة البريد»:
هزينه پست؛ «اجرة النقل»: كرايه وسيله نقليه.
=الأجرد-
م جرداء، ج جرد [جرد]: انسان بى مو كه در زبان متداول به آن (اجرودي) گويند، زمينى كه در آن گياه نباشد، آنكه تمام وخالى از نقص باشد؛ «يوم او شهر او عام اجرد»: روز يا ماه يا سال تمام وكامل؛ «ما رأيته منذ اجردين»: او را از دو روز يا دو ماه يا دو سال تمام تاكنون نديده ام؛ «لبن اجرد»: شير بى سرشير،- من الخيل: اسب
Page 16