149

Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

(صاغ) است بمعناى ساخته شد.

=أنصب-

إنصابا [نصب] ه: او را خسته وناتوان كرد، براى او سهمى تعيين كرد،- ه المرض: بيمارى او را رنج داد،- الحديث:

حديث را به روايت كننده اسناد داد،- السكين: براى چاقو دسته ساخت.

=انصب-

انصبابا [صبب] الماء: آب ريخته شد،- عليه: بر او فرود آمد.

=الأنصب-

م نصباء، ج نصب [نصب]: حيوانى كه دو شاخ راست داشته باشد.

=أنصت-

إنصاتا [نصت] له: به سخن او گوش داد،- ه: او را ساكت وخاموش كرد.

=أنصح-

إنصاحا [نصح] الراعي الإبل: شتربان شتران را سيراب كرد.

=انصدع-

انصداعا [صدع] الشي ء: آن چيز دو نيم شد، شكاف برداشت،- الصباح:

بامداد برآمد،- ت رجله: پايش لغزيد ومفصل آن پيچ خورد. اين

تعبير در زبان متداول رايج است.

=انصرح-

انصراحا [صرح] الحق: حق آشكار شد.

=انصرع-

انصراعا [صرع]: زمين خورد وافتاد.

=انصرف-

انصرافا [صرف] الرجل: آن مرد روى گردان ومنصرف شد،- ت الكلمة:

آن كلمه صرف شد،- الى كذا: به آن چيز روى آورد؛ «انصرف الى درس القضية»: به بررسى آن چيز پرداخت.

=انصرم-

انصراما [صرم]: آن چيز بريده شد،- ت السنة: آن سال گذشت.

=أنصع-

إنصاعا [نصع] بالحق: به حق اقرار واعتراف كرد،- للشر: به شر

پرداخت وروى آورد.

=أنصف-

إنصافا [نصف] الرجل: آن مرد عادل شد،- فلانا: به فلانى خدمت كرد،- الخصمين: با عدالت ميان آن دو قضاوت ورفتار كرد،- من فلان: از فلانى حق خود را گرفت،- الشي ء: به نيمى از آن چيز رسيد،- المسافر: در نيمه ى روز سفر كرد،- الماء الإناء: آب به نيمه ى ظرف رسيد،- الشي ء: نيمى از آن چيز را گرفت

الأنصف-

[نصف]: با انصاف تر، اسم تفضيل است از فعل (انصف) بر خلاف قياس.

=انصفق-

انصفاقا [صفق]: روى گردان شد وبرگشت،- القوم عليه: آن قوم بر

او گرد آمدند.

=أنصل-

إنصالا [نصل] السهم: پيكان را از تير بيرون كشيد، در تير پيكان

قرار داد،- الشي ء من الشي ء: آن چيز را از چيز ديگر بيرون كشيد.

=انصلت-

انصلاتا [صلت] في عدوه: در دويدن كوشيد وبر ديگرى سبقت يافت.

=انصلع-

انصلاعا [صلع] ت الشمس: خورشيد آشكار واز پشت ابر خارج شد،- ت الحية:

مار بدون آنكه خاكى شده باشد آشكار شد.

=انصهر-

انصهارا [صهر] الشي ء: گداخته شد.

=أنض-

إنضاضا [نض] الحاجة: نيازمندى را برآورد.

=أنضى-

إنضاء [نضو] الثوب: جامه را كهنه كرد،- البعير: شتر را لاغر

كرد،- فلانا: به فلانى ستور لاغرى داد.

=انضاخ-

انضياخا [نضخ] عليه الماء: آب بر او ريخته شد.

=الأنضاد-

[نضد]: «أنضاد الجبال والسحاب»:

كوهها وابرهاى متراكم وپيوسته بهم؛ «انضاد القوم»: جماعت مردم

وشماره ى آنها؛ «انضاد الرجل»: عموها ودائيهاى بزرگ آن مرد.

=انضاع-

انضياعا [ضوع] الفرخ: جوجه بالهاى خود را نزد مادرش گشود تا

آنرا غذا دهد.

=انضاف-

انضيافا [ضيف] اليه: به او پيوست.

=أنضب-

إنضابا [نضب] القوس: زه كمان را كشيد تا صدا كند.

=الانضباط-

[ضبط]: مص، پذيرفتن شرايط ومقرراتى كه ويژه ى هيأتها ومؤسسه ها

وحزبها يا سازمانها باشد؛ «الانضباط العسكري»: شئونات نظامى وارتشى.

=انضبط-

انضباطا [ضبط]: اين واژه مطاوع (ضبط) است؛ «ضبطه فانضبط»: او

را درست ومرتب ومنظم كرد پس او با نظم ودرست شد. همچنانكه گويند «قهره فانقهر»: بر او چيره گى يافت پس او مقهور وتسليم گرديد.

=أنضج-

إنضاجا [نضج] الثمر أو اللحم: ميوه يا گوشت را پخت.

=انضجع-

انضجاعا [ضجع]: بر روى پهلوى خود خوابيد.

=أنضح-

إنضاحا [نضح] الزرع أو الشجر: مترادف (نضح) است،- عرض فلان:

آبروى فلانى را ريخت وتباه كرد.

=انضخ-

انضخاخا [نضخ] عليه الماء: آب بر او ريخته شد.

=أنضر-

إنضارا [نضر]: آن چيز تر وتازه وزيبا شد،- الشجر: برگ درخت سبز

شد،- ه الله: خداوند او را زيبا وآراسته كرد.

=الأنضر-

[نضر]: خرم وزيبا.

=انضرج-

انضراجا [ضرج]: آن چيز دو نيم شد،- ما بين القوم : در ميان آن

قوم دورى افتاد،- لنا الطريق: راه بر ما فراخ ودور شد،- ت العقاب: عقاب ناگهان بر روى شكار فرود آمد.

=انضغط-

انضغاطا [ضغط]: تحت فشار قرار گرفت ومقهور شد.

=انضفر-

انضفارا [ضفر]: بافته وتابيده شد.

=أنضل-

إنضالا [نضل] ه: او را خسته ولاغر كرد.

=انضم-

انضماما [ضم]: اين واژه مطاوع (ضم) است،- على كذا: شامل آن چيز شد.

=انضمخ-

انضماخا [ضمخ] بالطيب: خود را با عطر خوشبوى كرد.

=انضمر-

انضمارا [ضمر] الغصن: شاخه درخت بىب وخشك شد.

=انضوى-

انضواء [ضوي] اليه: به او پيوست.

=الأنط-

ج نطط [نط]: مسافرت دور ودراز.

=انطاد-

انطيادا [طود]: به هوا بالا رفت.

=انطاع-

انطياعا [طوع] له: فرمانبردار او شد.

Page 149