Farhang abjadī = al-Munjid al-abjadī
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
(صاغ) است بمعناى ساخته شد.
=أنصب-
إنصابا [نصب] ه: او را خسته وناتوان كرد، براى او سهمى تعيين كرد،- ه المرض: بيمارى او را رنج داد،- الحديث:
حديث را به روايت كننده اسناد داد،- السكين: براى چاقو دسته ساخت.
=انصب-
انصبابا [صبب] الماء: آب ريخته شد،- عليه: بر او فرود آمد.
=الأنصب-
م نصباء، ج نصب [نصب]: حيوانى كه دو شاخ راست داشته باشد.
=أنصت-
إنصاتا [نصت] له: به سخن او گوش داد،- ه: او را ساكت وخاموش كرد.
=أنصح-
إنصاحا [نصح] الراعي الإبل: شتربان شتران را سيراب كرد.
=انصدع-
انصداعا [صدع] الشي ء: آن چيز دو نيم شد، شكاف برداشت،- الصباح:
بامداد برآمد،- ت رجله: پايش لغزيد ومفصل آن پيچ خورد. اين
تعبير در زبان متداول رايج است.
=انصرح-
انصراحا [صرح] الحق: حق آشكار شد.
=انصرع-
انصراعا [صرع]: زمين خورد وافتاد.
=انصرف-
انصرافا [صرف] الرجل: آن مرد روى گردان ومنصرف شد،- ت الكلمة:
آن كلمه صرف شد،- الى كذا: به آن چيز روى آورد؛ «انصرف الى درس القضية»: به بررسى آن چيز پرداخت.
=انصرم-
انصراما [صرم]: آن چيز بريده شد،- ت السنة: آن سال گذشت.
=أنصع-
إنصاعا [نصع] بالحق: به حق اقرار واعتراف كرد،- للشر: به شر
پرداخت وروى آورد.
=أنصف-
إنصافا [نصف] الرجل: آن مرد عادل شد،- فلانا: به فلانى خدمت كرد،- الخصمين: با عدالت ميان آن دو قضاوت ورفتار كرد،- من فلان: از فلانى حق خود را گرفت،- الشي ء: به نيمى از آن چيز رسيد،- المسافر: در نيمه ى روز سفر كرد،- الماء الإناء: آب به نيمه ى ظرف رسيد،- الشي ء: نيمى از آن چيز را گرفت
الأنصف-
[نصف]: با انصاف تر، اسم تفضيل است از فعل (انصف) بر خلاف قياس.
=انصفق-
انصفاقا [صفق]: روى گردان شد وبرگشت،- القوم عليه: آن قوم بر
او گرد آمدند.
=أنصل-
إنصالا [نصل] السهم: پيكان را از تير بيرون كشيد، در تير پيكان
قرار داد،- الشي ء من الشي ء: آن چيز را از چيز ديگر بيرون كشيد.
=انصلت-
انصلاتا [صلت] في عدوه: در دويدن كوشيد وبر ديگرى سبقت يافت.
=انصلع-
انصلاعا [صلع] ت الشمس: خورشيد آشكار واز پشت ابر خارج شد،- ت الحية:
مار بدون آنكه خاكى شده باشد آشكار شد.
=انصهر-
انصهارا [صهر] الشي ء: گداخته شد.
=أنض-
إنضاضا [نض] الحاجة: نيازمندى را برآورد.
=أنضى-
إنضاء [نضو] الثوب: جامه را كهنه كرد،- البعير: شتر را لاغر
كرد،- فلانا: به فلانى ستور لاغرى داد.
=انضاخ-
انضياخا [نضخ] عليه الماء: آب بر او ريخته شد.
=الأنضاد-
[نضد]: «أنضاد الجبال والسحاب»:
كوهها وابرهاى متراكم وپيوسته بهم؛ «انضاد القوم»: جماعت مردم
وشماره ى آنها؛ «انضاد الرجل»: عموها ودائيهاى بزرگ آن مرد.
=انضاع-
انضياعا [ضوع] الفرخ: جوجه بالهاى خود را نزد مادرش گشود تا
آنرا غذا دهد.
=انضاف-
انضيافا [ضيف] اليه: به او پيوست.
=أنضب-
إنضابا [نضب] القوس: زه كمان را كشيد تا صدا كند.
=الانضباط-
[ضبط]: مص، پذيرفتن شرايط ومقرراتى كه ويژه ى هيأتها ومؤسسه ها
وحزبها يا سازمانها باشد؛ «الانضباط العسكري»: شئونات نظامى وارتشى.
=انضبط-
انضباطا [ضبط]: اين واژه مطاوع (ضبط) است؛ «ضبطه فانضبط»: او
را درست ومرتب ومنظم كرد پس او با نظم ودرست شد. همچنانكه گويند «قهره فانقهر»: بر او چيره گى يافت پس او مقهور وتسليم گرديد.
=أنضج-
إنضاجا [نضج] الثمر أو اللحم: ميوه يا گوشت را پخت.
=انضجع-
انضجاعا [ضجع]: بر روى پهلوى خود خوابيد.
=أنضح-
إنضاحا [نضح] الزرع أو الشجر: مترادف (نضح) است،- عرض فلان:
آبروى فلانى را ريخت وتباه كرد.
=انضخ-
انضخاخا [نضخ] عليه الماء: آب بر او ريخته شد.
=أنضر-
إنضارا [نضر]: آن چيز تر وتازه وزيبا شد،- الشجر: برگ درخت سبز
شد،- ه الله: خداوند او را زيبا وآراسته كرد.
=الأنضر-
[نضر]: خرم وزيبا.
=انضرج-
انضراجا [ضرج]: آن چيز دو نيم شد،- ما بين القوم : در ميان آن
قوم دورى افتاد،- لنا الطريق: راه بر ما فراخ ودور شد،- ت العقاب: عقاب ناگهان بر روى شكار فرود آمد.
=انضغط-
انضغاطا [ضغط]: تحت فشار قرار گرفت ومقهور شد.
=انضفر-
انضفارا [ضفر]: بافته وتابيده شد.
=أنضل-
إنضالا [نضل] ه: او را خسته ولاغر كرد.
=انضم-
انضماما [ضم]: اين واژه مطاوع (ضم) است،- على كذا: شامل آن چيز شد.
=انضمخ-
انضماخا [ضمخ] بالطيب: خود را با عطر خوشبوى كرد.
=انضمر-
انضمارا [ضمر] الغصن: شاخه درخت بىب وخشك شد.
=انضوى-
انضواء [ضوي] اليه: به او پيوست.
=الأنط-
ج نطط [نط]: مسافرت دور ودراز.
=انطاد-
انطيادا [طود]: به هوا بالا رفت.
=انطاع-
انطياعا [طوع] له: فرمانبردار او شد.
Page 149