Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
(كيف) مىيد مانند «أنى يكون ذلك؟».
=أناء-
إناءة [نوأ] ه الحمل: بار بر وى سنگينى كرد واو را خم گردانيد.
=الأناء-
[أني]: حلول وقت، فرا رسيدن زمان، رسيده شدن يا پخته شدن.
=الإناء-
ج آنية وجج أوان: ظرف، جام، تنگ آب.
=أناب-
إنابة [نوب] زيد عنه وكيلا في كذا: زيد را در امرى وكيل خود
كرد يا جانشين خود نمود. در اينجا واژه ى زيد را (منيب) وكلمه ى وكيل را (مناب) وامر را (مناب فيه) گويند،- اليه: پى در پى به سوى او برگشت،- الى الله: به سوى خدا روى كرد وتوبه نمود.
=الأناة-
[أني]: وقار وخويشتن دارى، انتظار وتأمل؛ «طويل الأناة»: مرد شكيبا.
=الأناة-
[وني] من النساء: زن سست، زن كم تحرك.
=أناخ-
إناخة [نوخ] الجمل: شتر را خوابانيد،- فلان بالمكان: فلانى در آن مكان اقامت كرد،- البلاء او الذل بفلان: بلا وخوارى بر فلانى روى آورد،- به الحاجة:
از او حاجت خواست.
=أنار-
إنارة [نور] الشي ء: آن چيز روشن وزيبا شد، آشكار شد،- الشجر: درخت شكوفه داد،- البيت: خانه را روشن كرد،- الله برهانه: خداوند حجت خود را بر او آشكار كرد،- المسألة: مسأله را توضيح داد.
=أنار-
إنارة [نير] الثوب: جامه را داراى نقش ونگار كرد.
=أناس-
إناسة [نوس] الشي ء: آن چيز را تكان داد، به حركت درآورد.
=الأناسم-
[نسم]: مردم، (اين واژه جمع انسام جمع النسم) است.
=الأناصيب-
[نصب]: نشانه ها وعلامات راه كه براى راهنمائى مردم نصب كنند.
=أناط-
إناطة [نوط] ه بكذا: آنرا به چيزى آويخت.
=أناف-
إنافة [نوف] على الشي ء: آن چيز بلند شد وبرآمد.
=الأنافيض-
[نفض]: ميوه كه از درخت بر روى زمين فرو افتاده باشد.
=الأناقة-
زيبائى شگفت آور؛ «فيه أناقة ولباقة»: در او زيبائى وشگفتى است.
الإناقة مترادف (الأناقة) است.
=أنال-
إنالة [نول] ه الشي ء وبالشي ء: آن چيز را به او داد.
=أنال-
إنالة [نيل] فلانا الشي ء ولفلان الشي ء: او را در گرفتن آن
چيز يارى كرد.
=أنام-
إنامة [نوم] ه: او را خوابانيد،- زيدا:
زيد را خوابيده يافت.
=الأنام-
مردم، آفريده شدگان.
=الأنان-
: آنكه بسيار ناله كند.
=الأناناس-
(ن): آناناس. گياهى است با ميوه اى خوشبو وخوشمزه. اين واژه
اسپانيائى است.
=الأنانة-
بمعناى منيت است يعنى فقط من.
=الأناني-
آنكه خود خواه باشد؛ «ليس للأناني صاحب»: مرد خود خواه دوستى ندارد.
=الأنانية-
خود خواهى، خود بزرگ بينى.
=أنأى-
إنآء [نأي] فلانا عنه: او را از خود دور كرد.
=انأطر-
انئطارا [أطر]: آن چيز دو تا شد.
=أنب-
تأنيبا [أنب] فلانا: او را توبيخ ونكوهش كرد.
=أنبى-
إنباء [نبو] السيف: شمشير را محكم واستوار كرد.
=الأنباذ-
[نبذ] من الناس: مردم پست وفرومايه.
=الأنبار-
ج أنابر وأنابير وأنبارات [نبر]: انبار بازرگان كه معمولا در
آن غله ومتاع ذخيره شود.
=انباع-
انبياعا [بوع] الرجل اليه: آن مرد بسوى او خيز گرفت،- ت الحية: مار خود را آماده ى پرش يا جهش كرد،- العرق: عرق از بدن روان شد،- الشجاع من الصف: آن مرد شجاع از صف لشكر براى نبرد خارج ونمايان شد،- له فى البضاعة: در فروش كالا سهل وآسان شد وسخت گيرى نكرد.
=انباع-
انبياعا [بيع] الشي ء: آن چيز بمصرف رسيد وفروخته شد.
=انباق-
انبياقا [بوق] به: به او ستم كرد،- عليهم الشر: بلا وشر بر
آنها وارد شد.
=أنبأ-
إنباء [نبأ] فلانا: او را از سرزمينى بيرون كرد وبه جائى ديگر
فرستاد،- فلانا الخبر وبالخبر: او را به خبر آگاه كرد، به او خبرى داد.
=الأنبب-
[نب]: مترادف (الأنبوب) است.
=أنبت-
إنباتا [نبت] الغلام: آن جوان به سن بلوغ رسيد ومرد شد،- المكان: آن زمين گياه برآورد،- البقل: گياه تازه برآمد،- الله البقل: خداوند گياه را رويانيد.
=انبت-
انبتاتا [بت]: پايان يافت، كنده شد، سپرى شد، فروماند .
=انبتر-
انبتارا [بتر]: كنده شد، بريده شد.
=انبث-
انبثاثا [بث]: پخش شد، پراكنده شد، برانگيخته شد وبه هيجان آمد.
=انبثق-
انبثاقا [بثق] من أو عن: صادر شد، بيرون آمد،- الماء: آب درآمد
ولبريز شد،- الكلام: سخن وگفتار پخش شد.
=انبج-
إنباجا [نبج]: سخن خود را آميخته گفت.
=انبج-
انبجاجا [بج]: شكافته شد.
=الأنبج-
(ن): درخت انبه كه در سرزمينهاى گرمسيرى مى رويد. ميوه ى آن خوشبو وخوشمزه است كه معمولا آنرا با سركه مىميزند واز آن ترشى خوشمزه مى سازند.
فشرده ى پوست اين ميوه را در بيمارى اسهال بكار مى برند.
=الأنبجة-
ميوه ى انبه است كه معروف به (المانجا) است.
=انبجس-
انبجاسا [بجس] الماء: آب روان شد.
=أنبح-
إنباحا [نبح] ه: او را به درآوردن صداى
Page 136