Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
=أم العين-
مردمك چشم؛ بأم العين أو بأم عينه»: خود او.
=أم القرى-
مكه ى معظمه.
=أم القرى-
آتش.
=أم قشعم-
[قشعم]: جنگ، بلاى سخت، مرگ،- (ح): كفتار.
=أما-
حرف تنبيه است كه بعد از آن معمولا سوگند مى خورند مانند «أما والله» وگاهى حرف عرض است مانند «أما تنزل بنا» آيا نزد ما فرود نمىئى.
=أما-
حرف شرط وتأكيد است مانند «اما الذين آمنوا فيعلمون أنه الحق»، ونيز حرف تفصيل است مانند «أما زيد فربح» كه در اينصورت لازم است جواب آن با (فاء) بيايد؛ «أما بعد»: سپس، هم اكنون
إما-
حرف تفصيل است مانند «انا هديناه السبيل اما شاكرا وإما كفورا»
واز معانى آن شك وترديد يا مخير كردن است مانند «جاء إما زيد وإما عمرو» اگر ندانند كداميك از آن دو آمده اند ونيز مانند «تعلم إما الفقه وإما اللغة»: بياموز فقه يا زبان ولغت را، كه در واقع مخير مى كند تو را بين آموختن فقه يا زبان.
=أمات-
إماتة [موت] ه: او را نابود كرد، كشت،- الرجل: فرزند يا
فرزندان آن مرد مردند،- ت الناقة او المرأة: بچه ى ماده شتر يا آن زن مرد،- القوم: مرگ ومير در دام وستور آن قوم افتاد،- نفسه: بر نفس خود چيره شد،- غضبه: خشم او را فرو نشانيد،- اللحم: گوشت را خوب وبسيار پخت.
=الإماتة-
[موت]: مص،- عند المسيحيين: ودر نزد مسيحيان بمعناى خوددارى از
خوردن بعضى خوراكها ومبارزه ى با نفس وهوا وهوس براى عبادت خداست.
=الأماثل-
[مثل]: «أماثل القوم»: نيكان قوم.
=أمار-
إمارة [مور] الدم: خون به راه انداخت،- السنان فى المطعون: نيزه در بدن طعنه خورده درآويخت وبه جلو وعقب رفت،- ت الريح التراب: باد خاك برانگيخت.
=أمار-
إمارة [مير] عياله: براى عيال خود خوراك وغذا آورد،- الدواء
ونحوه: دارو ومانند آنرا ذوب كرد،- الصوف: پشم را از هم گسست،- اوداجه: رگهاى گردن او را بريد.
=الأمار-
م أمارة [أمر]: آنكه بسيار امر كند ودستور دهد، آنكه فتنه وشر
برانگيزد،- «النفس الأمارة بالسوء»: نفس اماره.
=الأمارة-
ج أمارات: علامت، نشانه، «امارات الفرح»: نشانه هاى فرح وشادمانى.
=الإمارة-
سمت امير يا حاكم، دولت كوچكى كه اميرى در آن حكومت كند.
=أماز-
إمازة [ميز] الشي ء: آن چيز را بر چيزهاى ديگر ترجيح داد، آن
چيز را از چيزى ديگر جدا كرد.
=أماط-
إماطة [ميط] عن كذا: از آن چيز دور شد وفاصله گرفت،- ه: او را
راند ودور كرد، او را برد،- اللثام عن الأمر: به آن امر پى برد وآنرا كشف كرد.
=أماع-
إماعا وإماعة [ميع] الشي ء: آن چيز را روان ساخت.
=أمال-
إمالة [مول] ه: به او مال داد.
=أمال-
إمالة [ميل] الشي ء: آن چيز را خميده كرد،- يده بالفرس: زمام
اسب را فروهشته كرد وآن را آزاد گذارد تا هر جا كه خواهد برود،- القارى ء: قارى قرآن در قرائت خود امالة بكار برد،- ت المرأة: آن زن نقاب از چهره برافكند.
=الإمالة-
[ميل]: مص،- فى القراءة: ودر خواندن عبارت مايل كردن فتحه به سوى كسره والف به سوى ياء
الأمالي-
[ملو]: جمع (الإملاء) است، گفتارها وخلاصه ها ونوشته ها
الأمام-
[أم]: متناقض (الوراء) است بمعناى جلو يا روبرو؛ «امامك»: كلمه
ى تحذير است بمعناى (احذر): بر حذر باش؛ «وقف امامه»: با او مقاومت كرد، با او معارضه كرد.
=الإمام-
للمذكر والمؤنث، ج أيمة وأئمة: پيشوا، آنچه كه با آن مثال
زنند، راه آشكار، ريسمان بنايى.
=الإمامة-
امامت، رياست عاليه وپيشوائى
الأمامي-
منسوب به (الأمام) است؛ «النقطة الأمامية»: نقطه ى روبرو
الأمان-
[أمن]: اطمينان، آرامش درون، حمايت؛ «بأمان الله»: در پناه خدا.
=الأمانة-
ج أمانات: امانت كه متضاد (الخيانة) است، وديعه، آنچه كه
خداوند بر بندگان واجب كرده است.
=أمانيت-
(ن): گونه اى قارچ است كه برخى از آنها مسموم كننده است.
=أماه-
إماهة [موه] الرجل: به آن مرد آب نوشانيد،- السكين: چاقو را آب
داد،- الحوض: در آن حوض آب ذخيره كرد،- الدواة: در دوات آب ريخت،- البئر: چاه را كند تا به آب رسيد،- ت السماء: آسمان باران بسيار باريد،- ت الأرض: آب زمين بسيار شد،- الشي ء: آن چيز را درهم آميخت،- الشي ء: آن چيز با هم آميخته شد.
=أمأى-
إمآء [مأي] القوم: آن قوم يكصد نفر شدند وبر آنها (ممؤون)
اطلاق مى شود،- القوم: آن قوم را با خود به يكصد نفر رسانيد.
=الأمبير-
(ف): آمپر، واحد اندازه گيرى جريان برق،- الساعي (ف): مقدار برق كه در يك ساعت جريان دارد ومساوى با (3600) كولمب
الإمبريولوجيا-
(طب): اين واژه يونانى است وعربي آن (علم الأجنة) است.
=الأمة-
ج إماء وأموات وآم [أمو]: كنيز، خدمتگزار زن.
=الأمة-
ج أمم [أم]: ميهن، وطن؛ «هو من بني أمتي»: او هموطن من است؛ «جمعية الأمم»
Page 127