Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
گردانيد،- ه الشي ء: آن چيز را به وى ابلاغ كرد.
=أللهم-
به واژه ى (الله) رجوع شود.
=ألهن-
إلهانا [لهن] ه: بهنگام بازگشت او از مسافرت چيزى به وى ارمغان نمود.
=الألهوب-
[لهب]: اسم است از (الهب الفرس) بمعناى كوشش اسب در دويدن
بگونه اى كه گرد وخاك برانگيزد واز سم آن آتش برآيد است.
=الألهوة-
[لهو]: بازيچه يا اسباب بازى كه با آن سرگرم شوند.
=الإلهيات-
دانشى است كه از خداوند متعال وآنچه به وى تعلق دارد بحث كند.
=الألهية-
[لهو]: مترادف (الألهوة) است.
=الإلهية-
وجود يا صفات والاى خداوند است.
=الألوف-
### || ج ألف: آنكه پر محبت وبسيار همدم باشد؛ «صديق
الوف»: دوست صميمى وبا محبت بسيار.
=الألوقة-
[لوق]: كره.
=الألومينيوم-
(ك): آلمينيوم، فلزى است ساده وسفيد رنگ وسبك كه جريان برق
وحرارت را به سرعت به خود مى گيرد واز آن در ساختن لوازم خانه وآشپزخانه استفاده مى شود.
=الألوهة-
[أله]: وجود يا صفت والاى خداوند بى همتاست.
=الألوهية-
[أله]: وجود يا صفت والاى خداوند بى همتاست.
=ألوى-
### || إلواء [لوو] بحق فلان: حق فلانى را انكار كرد،-
بكلامه: سخن خود را بر خلاف واقع گفت،- بيده او بثوبه: با دست يا جامه خود اشاره كرد،- فلان اللواء: پرچم را برافراشت ونصب كرد،- الأمير له لواء: امير يا حاكم او را پرچمدار كرد،- به: او را با خود برد،- بهم الدهر: روزگار آنانرا نابود كرد،- بما فى الإناء: آنچه كه در ظرف بود براى خود برگزيد،- البقل: سبزى وگياه خوردنى پژمرده شد،- النبت: گياه خشك شد،- الرجل: مزرعه ى آن مرد خشك شد غذاى شخص ديگرى را خورد، بسيار آرزو وخواهش كرد،- القوم: آن قوم به ريگزار پر پيچ وخم رسيدند.
=ألوى-
إلواء [لوي] برأسه: سر خود را كج كرد،- ت الناقة بذنبها: ماده
شتر دم خود را تكان داد.
=الألوى-
[لوو]: شاخ كج، دمى كه همواره خميده باشد، ج لي (با ضمه است)
ولى از نظر قياس به مناسبت وجود ياء بايد با كسره «لي» باشد) مرد رزمنده كه بر دشمن خود مى پيچد، مرد سخت ستيز، سخت روش، مرد تنها وگوشه گير،- من الطريق: راه دور وناشناخته.
=الألواء-
[لوو]: پيچ وخم دره، نواحى مختلف كشور.
=الألوث-
م لوثاء؛ ج لوث [لوث]: سست وناتوان، كندرو، كند زبان، سست خرد،
نيرومند.
=الألوس-
[لوس]: آنكه همواره بدنبال بدست آوردن انواع شيرينى است تا
آنرا بخورد.
=الألوط-
[لوط]: اسم تفضيل است؛ «هو الوط بقلبى»: او به دل من چسبنده تر است.
=الألوق-
[لوق]: احمق،- عند العامة: ودر زبان متداول بمعناى (الأعرج):
شل است.
=ألي-
- أليا الكبش: دنبه ى قوچ بزرگ ودرشت شد.
=الإلي-
ج آلاء: نعمت، روزى فراخ.
=الألية-
مثناها أليان بدون تاء ج ألايا وأليات:
سرين، دنبه، كفلى كه گوشت ودنبه ى آويخته دارد.
=الأليس-
م ليساء، ج ليس [ليس]: قهرمان ودليرى كه به چيزى اهميت ندهد
واز چيزى نترسد، آنكه از منزل خود خارج نشود، خوش خلق،- (ح): شير.
=أليص-
[لوص] الرجل: آن مرد لرزيد وتكان خورد.
=الأليغ-
م ليغاء، ج ليغ [ليغ]: آنكه سخن خود را واضح نگويد، احمق.
=الأليف-
دوست وهمدم وهمنشين.
=إليك-
اسم فعل است بمعناى (ابعد) مانند «اليك عنى»: از من دور شو،
ونيز بمعناى (خذ) مىيد مانند «اليك الكتاب»: كتابرا بگير. در اينجا (الكتاب) منصوب ومفعول به است.
=أليل-
إليالا [ليل] القوم: آن قوم به شب در آمدند.
=الأليم-
دردناك مانند (السميع) كه به معناى (المسمع) است.
=ألين-
إليانا [لين] الشى ء: آن چيز را نرم كرد.
=الألين-
ج ألاين [لين]: چيز نرم، بسيار نرم.
=أم-
حرف عطف است براى معادله كه پس از همزه ى استفهام مىيد مانند «أقريب أم بعيد»: آيا نزديك است يا دور. وگاهى بمعناى (بل) مىيد كه در اينصورت آنرا منقطعه نامند زيرا ميان دو جمله ى مستقل مى باشد ومعناى برگشتن از چيزى را ميرساند مانند «هل يستوى الأعمى والبصير ام هل تستوي الظلمات والنور».
=أم -
- أماه: به سوى او رفت، قصد او كرد، بر مغز سر او زد وسرش را شكست،- امامة وأما واماما القوم وبالقوم: امام وپيشواى آن قوم شد،- امومة ت المرأة: آن زن مادر شد.
=الأم-
ج- أمات وأمهات: مادر، برخى گفته اند كه (الأمهات) براى مردم
است، و(الأمات) براى حيوانات است، ريشه ى هر چيزى؛ «لا ام لك»: اين تعبير براى مذمت وبدگوئى است وگويند كه براى ستايش وخوبگوئى نيز مى باشد.
=أم أدراص-
[درص]: بلا وپيشامد، بلاى سخت،- (ح): كلاكموش.
=أم أربع وأربعين-
[ربع] (ح): حشره ى هزار پا.
=أم جابر-
[جبر]: غذاى حليم.
=أم الرأس-
(ع ا): پوسته ى روى مغز سر.
=أم الطريق-
بيشترين قسمت راه.
Page 126