115

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

كرد،- بالشي ء: او را وادار به اقرار بر آن چيز كرد.

=أقنف-

إقنافا [قنف]: داراى ارتشى بزرگ شد، انديشه وكار او در امر

معاش وزندگى با هم يكسان شد، گوش وى سست شد.

=الأقنف-

م قنفاء، ج قنف [قنف]: آنكه گوش سفت وكوچك دارد،- من الخيل:

اسب گردن سفيد.

=الأقنم-

[قنم]: آنچه كه گنديده وبدبو شده باشد.

=الأقنوم-

ج أقانيم [قنم]: شخص، اصل ونژاد.- اين واژه سريانى است-

أقهى-

إقهاء [قهو]: پيوسته قهوه نوشيد،- عن الطعام: اشتهاى او به غذا كم شد.

=أقهر-

إقهارا [قهر] ه: آن مرد را ناكام ومقهور يافت،- الرجل: كار آن

مرد به خوارى وزبونى كشيده شد، ياران او ناكام ومقهور شدند.

=أقوى-

إقواء [قوي] الرجل: آن مرد داراى ستورى نيرومند شد، آن مرد به سرزمينى خشك در آمد، توانگر شد، مستمند شد، گرسنه شد ولى با خود چيزى نداشت،- القوم: توشه ى آن قوم تمام شد،- ت الدار: خانه از ساكنين خود خالى شد،- الحبل: قسمتى از ريسمان را كلفت تر از قسمت ديگر قرار داد،- الشعر:

قافيه هاى شعر را با رفع بيت وجربيتى ديگر نابسامان كرد.

=الأقود-

م قوداء، ج قود [قود]: دراز پشت وگردن از اسب وجز آن، اسب زبون

وفرمانبردار، كوه بلند، آنكه به كارى روى آورد واز آن منصرف شود، آنكه گردنى ستبر وسخت دارد، بخيل.

=اقور-

اقورارا [قور] الجلد: پوست از فرط لاغرى ترنجيده شد، سست شد،- الفرس:

اسب لاغر وكمر باريك شد.

=الأقور-

م قوراء [قور]: آنچه كه فراخ وپهن باشد.

=الأقوس-

[قوس]: خميده پشت، ريگ توده ى بلند مانند چنبر؛ «دليل اقوس»:

شبى سخت طولانى.

=أقول-

إقوالا [قول] فلانا ما لم يقل: چيزى را كه فلانى نگفته بود به

او نسبت داد.

=الأقوم-

افعل تفضيل است؛ «فلان اقوم كلاما من فلان»: سخن فلانى بهتر

ومناسبتر است از فلان.

=الأقيحيان-

[قحو] (ن): اين اسم مصغر (اقحوان) است.

=الأقيحيانة-

[قحو ] (ن): واحد (الأقيحيان) است.

=الإكاد-

[وكد]: واحد (الوكائد) است، ريسمان يا تسمه اى كه با آن گاو را

هنگام دوشيدن شير بندند.

=الأكاديد-

[كد]: فراريان- اين واژه مفرد ندارد-؛ «قوم أكاديد» گروه

فرارى؛ «رأيتهم أكاديد»: آنان را پراكنده ديدم.

=الأكار-

ج أكرة وأكارون [أكر]: شخم كننده، كشاورز.

=الأكارينا-

(مو): گونه اى از ابزار موسيقى است بشكل ناى كه داراى هشت

سوراخ مى باشد.

=الأكاسيا-

أو الرونينية (ن): درخت گلى است از رسته ى (القطانيات) كه

داراى شاخه هاى تيغى وگلهاى سفيد رنگ يا صورتى وخوشبو است.

=الأكاف-

ج أكف وآكفة [أكف]: پالان خر يا ستور.

=الإكاف-

ج وكف [وكف]: به معناى (الأكاف) است.

=الأكاف-

[أكف]: پالان دوز، پالان ساز، پالان فروش.

=الأكال-

[أكل]: پر خور.

=أكأب-

إكآبا [كأب] الرجل: آن مرد اندوهگين شد، در معرض هلاك قرار

گرفت،- الرجل: آن مرد را اندوهگين كرد.

=الأكأب-

[كأب]: «ما أكأبه»: چه بسيار سخت است اندوه او.

=أكب-

إكبابا [كب] فلانا: فلانى را بر زمين زد،- الرجل: آن مرد بر

زمين افتاد،- على العلم وغيره: به دانش روى آورد، وبه آن پرداخت،- عليه: براى نگهدارى آن شخص خود را بر روى وى افكند.

=أكبى-

إكباء [كبو] الزند: فندك روشن نشد،- الزند: فندك را به دود

انداخت ولى روشن نشد،- وجهه: چهره خود را دگرگون ساخت.

=أكبح-

إكباحا [كبح] الدابة باللجام: ستور را با كشيدن لگام نگهداشت.

=الأكبد-

م كبداء، ج كبد [كبد]: آنكه داراى كبدى درشت باشد، آنكه جاى

كبدش بر آمده باشد، مرد شكم گنده، مرد كندرو،- (ح): نام پرنده ايست از رسته ى بازهاى شكارى.

=أكبر-

إكبارا [كبر] الأمر: آن امر را بزرگ يافت واز نظر وى بزرگ شد،-

الرجل: آن مرد را بزرگ شمرد، او را بزرگ يافت.

=الأكبر-

[كبر]: مترادف (الإكبر) است،- ج أكابر واكبرون: اسم تفضيل است؛ «الأكبر والأصغر»: بزرگ وكوچك؛ «اكابر القوم»:

بزرگان وبزرگواران قوم.

=الإكبر-

[كبر]: چيزى است بسان حلواى كم شيرينى كه زنبور عسل آنرا با

خود مىورد ولى نه موم است ونه عسل.

=الأكبس-

م كبساء، ج كبس [كبس]: آنكه سرى ستبر ودرشت دارد.

=أكبن-

إكبانا [كبن] لسانه عنه: زبان خود را از وى باز داشت.

=أكت-

إكتاتا [كت] الكلام في أذنه: سخن را آهسته در گوش او گفت.

=اكتاب-

اكتيابا [كوب]: با كوپ (فنجان) آب نوشيد.

=اكتاد-

اكتيادا [كيد] ه: او را نيرنگ زد وفريب داد.

=اكتاز-

اكتيازا [كوز]: با كوزه آب نوشيد،- الماء: با كوزه آب گرفت.

=اكتال-

اكتيالا [كيل] منه وعليه: پيمانه را از او

Page 115