114

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

آنكه بينى او بسيار كوتاه ونوك آن خميده باشد.

=أقف-

إقفافا [قف]: چراگاهها را خشكيده يافت،- ت الدجاجة: مرغ از تخم

افتاد،- ت العين: اشك چشم ته كشيد.

=أقفى-

إقفاء [قفو] الرجل بأمر: او را به پيروى از كارى واداشت وبه آن

اختصاص داد،- كذا على كذا: چيزى را بر چيزى برترى داد.

=الأقفد-

م قفداء، ج قفد [قفد]: آنكه گردن نرم وسست يا ستبر دارد، آنكه

بر پنجه هاى پايش راه رود وپاشنه هايش به زمين نرسد، آنكه دست وپايش فربه وانگشتانش كوتاه باشد.

=أقفر-

إقفارا [قفر] المكان: آن جاى خالى از مردم وآب وگياه شد،-

البلد: آن شهر را خالى از سكنه ومردم ديد،- الرجل من اهله: از خانواده ى خود جدا شد وتنها ماند،- رأسه من الشعر: سر او بى موى شد،- العظم: بر روى استخوان چيزى نماند،- الرجل: آن مرد به بيابان در آمد، آذوقه وطعام او تمام شد ، گرسنه شد، نان بى نانخورش خورد.

=الأقفع-

م قفعاء، ج قفع [قفع]: دارنده ى گوش در هم پيچيده وترنجيده،

آنكه انگشتان پايش به عقب برگشته باشد، آنكه همواره سر افكنده باشد، حيوان دم كوتاه.

=أقفل-

إقفالا [قفل] الباب: درب را بست،- الباب وعلى الباب: قفل بر

روى در نصب كرد،- الجيش: لشكر برگشت،- القوم: نگاه خود را بر آن قوم داشت،- القوم عن مبعثهم: آن قوم را از جائيكه آمده بودند برگردانيد،- القوم على الأمر: آن قوم را براى آن كار گرد هم آورد،- المال: مال را يكباره به او داد.

=أقل-

إقلالا [قل] الشي ء: آن چيز را كم كرد، برداشت،- الرجل: دارائى

آن مرد كم شد وبى چيز گرديد،- ته الرعدة: لرز او را گرفت.

=الأقل-

[قل]: كمتر، اين واژه ضد (الأكثر) است؛ «على الأقل»: حد اقل،

دست كم؛ «على اقل تقدير»: كمترين حد، بى چيز وبينوا.

=الإقلاع-

[قلع]: مص؛ «اقلاع الحمى»:

بر طرف شدن تب.

=أقلب-

إقلابا [قلب] الشي ء: آن چيز را از روى برگردانيد،- الخبز: هنگام برگردانيدن نان از روى آتش فرا رسيد،- العنب:

پوسته ى انگور خشك شد،- القوم: شتران آن قوم دچار قلاب (بيمارى)

قلبى) شدند،- ه الله اليه: خداوند او را بكشد.

=الأقلب-

م قلباء، ج قلب [قلب]: آنكه لب برگشته باشد.

=الأقلح-

م قلحاء، ج قلح [قلح]: آنكه روى دندانهايش زردى باشد.

=أقلع-

إقلاعا [قلع] عن كذا: از آن چيز روى، گردانيد وآنرا رها كرد،-

ت الحمى عن فلان: تب از فلانى رفت،- ت الطائرة او السفينة: هواپيما به پرواز در آمد، كشتى به راه افتاد،- اصحاب السفينة: مسافران كشتى به راه افتادند،- الملاح السفينة: ملوان بادبان كشتى را بر پا كرد،- الشي ء: آن چيز روشن وآشكار شد،- الأمير: حاكم قلعه اى ساخت.

=أقلق-

إقلاقا [قلق] ه: او را آزرده ساخت،- الشي ء من مكانه: آن چيز را از جاى خود تكان داد،- القوم السيوف فى الغمد:

آن قوم شمشيرها را در داخل غلاف حركت دادند تا هنگام نياز به

آن آسان كشيده شود.

=الأقلية-

ج أقليات [قل]: اقليت مذهبى يا نژادى در هر كشورى، اقليت گروهى

يا حزبى؛ «الأقلية البرلمانية»: اقليت پارلمانى يا گروه اقليت در مجلس شورى.

=الإقليد-

ج أقاليد [قلد]: مترادف (القلاد) است، كليد- يونانى است-

الإقليم-

ج أقاليم [قلم]: بخشى از روى زمين كه نام ونشان ويژه بخود

داشته باشد.

=الإقليمي-

[قلم]: آنچه كه به واژه ى (الإقليم) اختصاص دارد؛ «المياه

الإقليمية»:

آبهاى ساحلى كشورى، آنكه قائل به مذهب وطريقه ى اقليمى باشد.

=الإقليمية-

[قلم]: روش گروهى است كه به سياست عدم تمركز ادارى وسياسى

معتقدند كه به آن (ريجيوناليسم) گويند.

=أقمح-

إقماحا [قمح] السنبل: خوشه ى گندم دانه بخود گرفت،- البر: دانه

هاى گندم رسيده شدند،- فلان: فلانى نبيذ نوشيد،- بانفه: بينى خود را برافراشت وتكبر كرد.

=أقمر-

إقمارا [قمر] الليل: شب با نور ماه روشن شد،- الهلال: هلال

بگونه ى قرص كامل ماه در آمد،- القوم: ماه بر آن قوم در آمد، آن قوم منتظر در آمدن ماه شدند.

=الأقمر-

م قمراء، ج قمر [قمر]: سفيد، آنچه كه به رنگ مهتابى باشد؛ «وجه اقمر»:

چهره اى مانند ماه؛ «سحاب اقمر»: ابر پر آب.

=أقمع-

اقماعا [قمع] ه: او را خوار وزبون كرد وبرگردانيد.

=أقمل-

إقمالا [قمل] المرعى: چراگاه پر از گياهان شد وبرنگ سياه در

آمد چنانكه گوئى شپش بر آورده است.

=الأقنى-

م قنواء [قنو] من الأنوف: بينى برجسته كه سوراخ آن تنگ باشد؛ «هو أقنى الأنف»:

او داراى بينى بلند كه سوراخهايش تنگ است مى باشد.

=أقنت-

إقناتا [قنت]: براى خدا فروتنى كرد، نماز خود را طولانى كرد.

=الأقنة-

ج أقنات [وقن]: آشيانه پرنده وجاى تخم گذارى آن.

=الأقنثا-

(ن): درختى است داراى برگهاى زيبا از رسته ى (الأقنثيات) كه

بيشتر در كرانه هاى درياى مديترانه يافت مى شود.

=الأقنثوس-

(ن): مترادف (الأقنثا) است.

=أقنط-

إقناطا [قنط] ه: او را نااميد كرد .

=أقنع-

إقناعا [قنع] ه: او را راضى وقانع

Page 114