99

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

اصناف

گردن بند آويخت،- الزرع: گياه روئيد وخوشه آن بر آمد،- ت

الدابة: ستور راه بسيار دور ودراز رفت،- ت البلاد: شهرها دور شدند،- النجم: ستاره غروب كرد،- ت الريح: باد خاك بر افراشت.

=الأعنق-

م عنقاء، ج عنق [عنق]: گردن بلند.

=أعنم-

إعناما [عنم] ت الماشية: دام وستور سر درختيها را چرا كردند.

=الأعنق-

م عنقاء، ج عنق [عنق]: دام وستور سر درختيها را چرا كردند.

=أعهد-

إعهادا [عهد] فلانا [من كذا: فلانى را از چيزى تأمين وتبرئه يا

تكفل كرد.

=اعوج-

اعوجاجا [عوج] العود: چوب كج شد،- الشي ء: آن چيز ناموزون شد.

=الأعوج-

م عوجاء، ج عوج [عوج]: آنكه كجى آشكار دارد، خميده، بد اخلاق.

=الأعود-

[عود]: سودمندتر؛ «هذا اعود عليك»: اين براى تو سودمندتر است.

=أعوذ-

إعواذا [عوذ] ه: براى او دعا وتعويذ كرد.

=أعور-

إعوارا [عور] ه: او را كور كرد،- الشي ء: آن چيز آشكار شد، عورت او آشكار شد،- الفارس: جائى از بدن اسب سوار پديدار شد تا به آن ضربه خورد،- الرجل: آن مرد در شك وترديد افتاد.

=اعور-

اعورارا [عور]: بينائى يكى از دو چشمانش از دست رفت.

=الأعور-

م عوراء، ج عور وعوران وعيران [عور]:

كور،- ج اعاور (ح): كلاغ كه با آن فال بد زنند، آنكه از پدر

ومادر خود برادر ندارد، راهى كه نشانه اى در آن نيست زيرا آن نشانه همانند چشم آنست، بد ونامرغوب از هر چيزى، ناتوان وترسو وپليد كه در او خيرى نباشد، راهنماى بد، كتاب كهنه وپوشيده،- (ع ا): روده كور در بدن انسان.

=أعوز-

إعوازا [عوز] الرجل: آن مرد فقير وبد احوال شد،- الشي ء: آن چيز دشوار شد،- الدهر فلانا: زمانه فلانى را تنگدست ومستمند ساخت،- ه المطلوب: رسيدن به آن خواسته سخت ودشوار شد؛ «أعوزني الشي ء»: به آن چيز نيازمند شدم ولى آنرا بدست نياوردم.

=اعوز-

اعوزازا [عوز]: وضع او مختل ودگرگون شد، حيله كرد.

=الأعوز-

[عوز]: فقير ومستمندى كه چيزى ندارد.

=أعوص-

عوصا وعياصا والقياس إعواصا [عوص] في الكلام: سخن را بگونه ى

دشوار آورد،- بخصمه وعلى خصمه: حجتهاى دشوارى بر دشمن خود آورد كه وى نتواند خود را برهاند.

=الأعوص-

م عوصاء، ج عوص [عوص]: دشوار، سخن دشوار ونامفهوم.

=أعول-

إعوالا [عول]: صداى خود را با گريه بلند كرد،- ت القوس: كمان

صدا داد،- الرجل: آزمند شد،- مع فلان: براى فلانى دليل محكم واستوار آورد.

=أعوم-

إعواما [عوم]: يكسال بر او گذشت، در آغاز سال در آمد.

=أعوه-

إعواها [عوه]: آفت در كشت وستوران او افتاد.

=أعيا-

إعياء [عيي] الماشي: ستور خسته ودرمانده شد (اين كلمه غير از)

عجز وناتوانى است)،- ه: او را خسته ودرمانده كرد،- الداء الطبيب: آن بيمارى پزشك را ناتوان ودرمانده كرد،- الأمر عليه: آن كار او را ناتوان كرد،- ته الحيلة: راه به جائى نبرد وهمه راهها بر او بسته شد.

=الإعياء-

[عيي]: مص،- (طب): خستگى مفرط در مفصلها وعضلات نام ديگر آن

(تعب) است.

=الأعيان-

[عين]: جمع (العين) است؛ «اعيان القوم»: بزرگان ودانشمندان قوم.

=أعيل-

إعيالا [عول وعيل] الرجل: آن مرد عيالمند شد.

=أعيل-

إعيالا [عول]: حريص وآزمند شد.

=الأعين-

م عيناء، ج عين [عين]: آنكه سياهى چشمش بزرگ باشد،- (ح): گاو

نر وحشى.

=أغاب-

إغابة [غيب] القوم: آن قوم بهنگام غروب در آمدند،- ت المرأة:

شوهر آن زن غايب شد.

=أغاث-

إغانة ومغونة [غوث] ه: او را كمك ويارى كرد؛،- اغاثنا الله

بالمطر»: خداوند سختى ودشوارى ما را بوسيله باران بر طرف كرد.

=أغار-

إغارة وغارة ومغارا [غور] عليهم: بر آنها حمله برد وكشتار كرد،- الفرس: اسب بسيار سخت دويد،- بهم واليهم: بسوى آنها آمد تا وى را يارى كنند،- إغارة: به زمين پست ونشيب در آمد، در رفتن شتاب كرد، به سير وسياحت پرداخت،- الحبل:

ريسمان را سخت بافت.

=اغار-

إغارة [غير] ه: او را به رشك وغيرت برانگيخت، از او يارى

خواست،- الرجل امرأته: بر سر زن خود هوو آورد واو را به رشك واداشت.

=أغاض -

إغاضة [غيض] الماء أو الثمن: آب يا بها را كم كرد،- دمعه: جلوى

اشك خود را گرفت.

=أغاظ-

إغاظة [غيظ] ه: او را به خشم در آورد.

=أغال-

إغالة [غيل] ت المرأة ولدها: آن زن در حاليكه آبستن بود فرزند

خود را شير داد.

=أغام-

إغامة [غيم] ت السماء: آسمان ابرى شد.

=أغب-

إغبابا [غب] الماشية: ستور را يك روز در ميان به آب آورد،-

القوم: يك روز در ميان نزد آن قوم آمد؛ «اغبته الحمى واغبت عليه: يك روز در ميان تب بر او مىمد،- الطعام: غذا بد بوى شد وگنديد،- عنده: شب را نزد وى بسر برد.

=أغبى-

إغباء [غبي] السحاب: ابر يك بار باريد.

صفحہ 99