قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
اصناف
شد.
=تجشأ-
تجشؤا [جشأ]: آروغ زد.
=تجشع-
تجشعا [جشع]: به گونه ى سختى آزمند وحريص شد.
=تجعب-
تجعبا [جعب]: بر زمين افتاد.
=تجعجع-
تجعجعا [جعجع] البعير ونحوه: شتر ومانند آن از سختى درد خود را
بر زمين زد.
=تجعد-
تجعدا [جعد] الشعر: موى مجعد شد،- الشي ء: آن چيز ترنجيده شد.
=التجعدات-
[جعد]: فرورفتگيها وتاخوردگيها.
=التجفاف-
ج تجافيف [جف]: مترادف (التجفاف) است.
=التجفاف-
ج تجافيف [جف]: ابزارى جنگى است كه خود را در پناه آن گيرند
مانند سپر براى اسب وانسان.
=تجفجف-
تجفجفا [جفجف] الطائر: مرغ بالهاى خود را بر روى تخم گسترانيد.
=تجفف-
تجففا [جف]: خشك شد.
=تجفل-
تجفلا [جفل] القوم: آن قوم با شتاب گريختند،- الديك: خروس
پرهاى گردن خود را راست كرد.
=تجفن-
تجفنا [جفن] الكرم: درخت انگور بخود ريشه گرفت.
=التجفيف-
[جف]: مص، برگردانيدن آبهاى زائد از روى زمين وپاك كردن آن.
=تجلى-
تجليا [جلو] الشي ء: آن چيز آشكار ونمايان شد،- الشي ء: به آن
چيز نگاه كرد،- المكان: بر بالاى آن چيز رفت.
=تجلبب-
تجلببا [جلبب]: روپوش بر روى لباس پوشيد.
=التجلة-
[جل]: جلال وشكوه وبزرگى.
=تجلجل-
تجلجلا [جلجل] في الأرض: به زمين فرو رفت،- الأمر فى نفسه: آن
امر در دل او خطور كرد،- ت قواعد البيت: پايه هاى خانه فرو نشست.
=تجلد-
تجلدا [جلد]: تحمل صبر وشكيبائى كرد.
=تجلس-
تجلسا [جلس] الأمر: آن كار درست وبرابر شد. اين واژه در زبان
متداول رايج است.
=تجلف-
تجلفا [جلف]: لاغر وناتوان شد.
=تجلل-
تجللا [جل ]: بزرگوار شد،- بالثوب:
جامه پوشيد،- ه: بر بالاى آن رفت.
=التجلي-
[جلو]: ظهور، آشكار شدن، حالت نورانى حضرت عيسى مسيح كه بر سه
نفر از پيروانش بر كوه طابور تجلى كرد؛ «عيد التجلي»: در مسيحيت عيد تجلى مسيح است.
=التجليد-
[جلد]: مجلد ساختن كتاب، صحافى كتاب.
=تجمجم-
تجمجما [جمجم] الكلام: سخن را به وضوح بيان نكرد.
=تجمر-
تجمرا [جمر] الجيش: لشكر در سرزمين دشمن محاصره شد وبرنگشت،- ت
القبائل: ايلها گردهم آمدند،- بالمجمرة: با آتشدان بخور كرد.
=تجمع-
تجمعا [جمع] القوم: آن قوم آمدند وبهم پيوستند.
=تجمل-
تجملا [جمل]: آرايش كرد وزيبا شد، با زمانه ساخت واظهار زبونى
نكرد،- آزرمى وشكيبائى پيشه كرد واندوه سخت را آشكار نكرد.
=تجمم-
تجمما [جم] النبت: گياه فراوان شد وروى زمين را پوشانيد.
=تجمهر-
تجمهرا [جمهر] القوم: آن قوم گردهم آمده وجمع شدند.
=التجميد-
[جمد]: «تجميد الأموال» (ت):
سپردن نقدى پول در بانك براى دراز مدت همانند سپردن وثيقه ى
ملكى در برابر استفاده از اعتبارات بانكى.
=التجميل-
[جمل]: مص، آرايش ونقش ونگار كردن؛ «فن التجميل»: هنر آرايش
وزيبائى، فن نقاشى، توجه ورعايت زيبائى جسم.
=تجنى-
تجنيا [جني] عليه: او را به گناهى كه نكرده بود متهم كرد،-
الثمر: ميوه را چيد.
=تجنب-
تجنبا [جنب] ه: از او فاصله گرفت، دور شد:
تجند-
تجندا [جند]: سرباز شد، سرباز گرفت،- للأمر: براى آن كار آماده شد.
=تجنن-
تجننا [جن]: ديوانه شد.
=التجنيد-
[جند]: سربازگيرى،- الإجبارى:
خدمت زير پرچم الزامى، بسيج عمومى.
=تجهز-
تجهزا [جهز] للسفر: براى مسافرت خود را آماده ومجهز كرد،-
للأمر- براى آن كار آماده شد.
=تجهم-
تجهما [جهم] ه وله: با چهره اى گرفته وزشت از او استقبال كرد.
=التجهيز-
ج تجهيزات [جهز]: آماده كردن، آنچه كه براى هدفى يا كارى بكار
گرفته مى شود.
=التجوال-
[جول]: مصدر (جول) است، نقل وانتقال همانند بيابان نشينان كه
از جائى به جاى ديگر روند.
=تجود-
تجودا [جود]: كار خوب را برگزيد،- فى صنعته: در صنعت خود مهارت
بكار برد.
=تجور-
تجورا [جور] الرجل: آن مرد زمين خورد،- على الفراش: بر بستر
دراز كشيد، البناء: ساختمان ويران شد وفرو رفت.
=تجورب-
تجوربا [جورب]: جوراب پوشيد.
=تجوز-
تجوزا [جوز] في الأمر: احتمال آن كار را داد واز آن چشم پوشى كرد،- عنه: از او چشم پوشيد واو را بخشيد،- فى الكلام:
سخن به مجاز گفت،- فى كذا: از آن چيز به كمى بسنده كرد،- فى
الصلاة: اندكى نماز گذارد،- الدراهم: پولها را با درمهاى ناخالص كه داشت پذيرفت وبر نگردانيد.
=تجوع-
تجوعا [جوع]: خود را گرسنه نگهداشت.
=تجوف-
تجوفا [جوف]: آن چيز خالى وميان تهى شد،- ه: به ميان آن چيز درآمد.
=تجول-
تجولا [جول]: مسافرت كرد يا از جائى به جاى ديگر رفت.
=التجول-
[جول]: مص؛ «منع التجول»:
صفحہ 210