قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
اصناف
=تجاه-
[وجه]: روبرو، مقابل؛ «تجاهه»:
روبروى آن.
=تجاه-
[وجه]: مترادف (تجاه) است.
=تجاوب-
تجاوبا [جوب] القوم: آن قوم به هم پاسخ دادند وبا هم گفتگو كردند.
=التجاوب-
[جوب]: مص، توافق وتناسب.
=تجاود-
تجاودا [جود] القوم: آن قوم نگريستند تا به بينند كداميك دليل
واضحترى دارند؛ «هم يتجاودون الحديث»: آنها مسابقه ى بهترين سخن را مى دهند.
=تجاور-
تجاورا [جور] القوم: آن قوم با يكديگر همسايه شدند.
=تجاوز-
تجاوزا [جوز] المكان: از آن مكان گذشت،- عنه: از او چشم پوشى
كرد واو را بخشيد،- فى الشي ء: در آن چيز افراط كرد، زياده روى كرد.
=تجاول-
تجاولا [جول] القوم في الحرب: برخى از آن قوم در جنگ بر برخى
تاختند.
=التجاويد-
[جود]: بارانهاى خوب وسودمند. اين واژه مفرد ندارد.
=تجبر-
تجبرا [جبر]: تكبر كرد وگردنكشى سخت شد،- العظم: استخوان پس از شكستن جوش خورد ونيكو شد،- المريض:
بيمار بهبودى يافت.
=تجبل-
تجبلا [جبل] المسافر: مسافر به كوه درآمد.
=تجبن-
تجبنا [جبن] الرجل: آن مرد كلفت وسنگين شد،- اللبن: شير پنير
شد يا مانند پنير سفت شد.
=تجحر-
تجحرا [جحر] ت العين: چشم فرو رفت.
=تجحفل-
تجحفلا [جحف] القوم: آن قوم گردهم آمدند.
=تجحم-
تجحما [جحم]: آن مرد از حرص وبخل سوخت، در تنگى قرار گرفت.
=تجدب-
تجدبا [جدب] المكان: آن مكان بر اثر نيامدن باران خشك شد.
=تجدد-
تجددا [جد] الشي ء: آن چيز نو شد.
=التجدد-
[جد]: مص، نوآورى وبه وجود آوردن ونوين ساختن.
=تجدل-
تجدلا [جدل]: بر زمين افتاد.
=التجديد-
[جد]: مص، ابتكار، تجديد حيات بخشيدن، احياء، اعاده ى نظم،
اصلاح در هر چيزى.
=التجديف-
ج تجاديف [جدف]: ناسپاسى وكفر وناسزاگوئى به درگاه خداوند.
=تجذذ-
تجذذا [جذ]: بريده شد.
=تجذف-
تجذفا [جذف] في مشيه: در راه رفتن شتاب كرد.
=تجذم-
تجذما [جذم] الشي ء: آن چيز بريده شد.
=التجذير-
[جذر] (ع ح): در علم حساب به معناى بدست آوردن جذر عددى است.
=تجر-
- تجرا وتجارة: به داد وستد بازرگانى مشغول شد، تجارت كرد.
=التجربة-
ج تجارب [جرب]: آزمايش، آزمودن، امتحان، تجربه، اندوه وسختى.
=تجرجر-
تجرجرا [جرجر] الماء: آب را در گلو ريخت وآنرا به صدا درآورد.
=تجرد-
تجردا [جرد]: برهنه شد،- للأمر: به آن كار پرداخت وهمت گماشت،-
الفرس: اسب در مسابقه بر ساير اسبان سبقت گرفت واز ميان آنها بيرون شد.
=التجرد-
[جرد]: مص، تنهائى، بى طرفى،- عن او من: آزاد شدن از ...
=تجرس-
تجرسا [جرس]: سخن گفت وآواز خواند.
=تجرع-
تجرعا [جرع] الماء: آب را جرعه جرعه نوشيد،- الغيظ: خشم را فرو نشاند.
=تجرف-
تجرفا [جرف] الطين: گل ولاى را با بيل بركند وپاك كرد،- الشي
ء: بيشتر آن چيز يا همه ى آنرا برد.
=تجرم-
تجرما [جرم] الزمان أو الشتاء: روزگار يا زمستان گذشت،- عليه:
بر او تهمت بزهكارى زد.
=التجريب-
[جرب]: آزمايش وآزمون وامتحان.
=التجريبي-
آزمايشى؛ «علم النفس التجريبي»: روانشناسى آزمايشگاهى پيرامون
روش يابى در مجال زندگى عقلى وروانى ورفتار انساني.
=التجريبية-
[جرب]: يكى از مذاهب فلسفى است كه پيروان آن آزمون وآزمايش را
اساس هر دانشى مى دانند.
=التجريح-
[جرح]: مص، زخم زبان گفتن، بد زبانى وآبرو ريختن.
=التجريد-
[جرد]: مص،- عند النحاة: در اصطلاح نحويان مجرد شدن كلمه از
عوامل لفظى مانند «زيد قام»،- من السلاح: خلع سلاح، كنار گذاردن اسلحه.
=التجريدة-
[جرد]: گروهى پراكنده از لشكريان.
=تجزأ-
تجزؤا [جزأ]: آن چيز تقسيم شد،- بالشي: به آن چيز بسنده كرد
وقانع شد.
=التجزئة-
[جزأ]: مص؛ «تاجر التجزئة»:
بازرگان يا پيشه ور خرده فروش يا جزئي فروش.
=تجزر-
تجزرا [جزر] القوم القوم في القتال: آن گروه در جنگ گروه ديگر
را كشتند وكشته هاى پاره پاره شده را براى درندگان گذاشتند.
=تجزع-
تجزعا [جزع]: پاره شد، شكسته شد.
=تجزم-
تجزما [جزم] العود: آن چوب شكاف برداشت.
=تجسد-
تجسدا [جسد]: داراى جسم شد.
=التجسد-
[جسد]: مص؛ «سر التجسد»: به واژه ى (سر) رجوع شود.
=تجسس-
تجسسا [جس] الأخبار والأمور: در پى بدست آوردن اخبار يا امور
شتافت، جاسوسى كرد، آن چيز را جستجو كرد.
=تجسم-
تجسما [جسم]: تنومند شد،- الأمر أو الرمل: بدنبال آن كار بزرگ يا چيز افزون رفت،- الأرض: زمين را زير پاى خود گرفت ورفت- فلانا من بين القوم: از ميان آن قوم فلانى را برگزيد،- فى عينى كذا: آن چيز در چشمان من شكل گرفت ومجسم
صفحہ 209