208

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

اصناف

=تجاه-

[وجه]: روبرو، مقابل؛ «تجاهه»:

روبروى آن.

=تجاه-

[وجه]: مترادف (تجاه) است.

=تجاوب-

تجاوبا [جوب] القوم: آن قوم به هم پاسخ دادند وبا هم گفتگو كردند.

=التجاوب-

[جوب]: مص، توافق وتناسب.

=تجاود-

تجاودا [جود] القوم: آن قوم نگريستند تا به بينند كداميك دليل

واضحترى دارند؛ «هم يتجاودون الحديث»: آنها مسابقه ى بهترين سخن را مى دهند.

=تجاور-

تجاورا [جور] القوم: آن قوم با يكديگر همسايه شدند.

=تجاوز-

تجاوزا [جوز] المكان: از آن مكان گذشت،- عنه: از او چشم پوشى

كرد واو را بخشيد،- فى الشي ء: در آن چيز افراط كرد، زياده روى كرد.

=تجاول-

تجاولا [جول] القوم في الحرب: برخى از آن قوم در جنگ بر برخى

تاختند.

=التجاويد-

[جود]: بارانهاى خوب وسودمند. اين واژه مفرد ندارد.

=تجبر-

تجبرا [جبر]: تكبر كرد وگردنكشى سخت شد،- العظم: استخوان پس از شكستن جوش خورد ونيكو شد،- المريض:

بيمار بهبودى يافت.

=تجبل-

تجبلا [جبل] المسافر: مسافر به كوه درآمد.

=تجبن-

تجبنا [جبن] الرجل: آن مرد كلفت وسنگين شد،- اللبن: شير پنير

شد يا مانند پنير سفت شد.

=تجحر-

تجحرا [جحر] ت العين: چشم فرو رفت.

=تجحفل-

تجحفلا [جحف] القوم: آن قوم گردهم آمدند.

=تجحم-

تجحما [جحم]: آن مرد از حرص وبخل سوخت، در تنگى قرار گرفت.

=تجدب-

تجدبا [جدب] المكان: آن مكان بر اثر نيامدن باران خشك شد.

=تجدد-

تجددا [جد] الشي ء: آن چيز نو شد.

=التجدد-

[جد]: مص، نوآورى وبه وجود آوردن ونوين ساختن.

=تجدل-

تجدلا [جدل]: بر زمين افتاد.

=التجديد-

[جد]: مص، ابتكار، تجديد حيات بخشيدن، احياء، اعاده ى نظم،

اصلاح در هر چيزى.

=التجديف-

ج تجاديف [جدف]: ناسپاسى وكفر وناسزاگوئى به درگاه خداوند.

=تجذذ-

تجذذا [جذ]: بريده شد.

=تجذف-

تجذفا [جذف] في مشيه: در راه رفتن شتاب كرد.

=تجذم-

تجذما [جذم] الشي ء: آن چيز بريده شد.

=التجذير-

[جذر] (ع ح): در علم حساب به معناى بدست آوردن جذر عددى است.

=تجر-

- تجرا وتجارة: به داد وستد بازرگانى مشغول شد، تجارت كرد.

=التجربة-

ج تجارب [جرب]: آزمايش، آزمودن، امتحان، تجربه، اندوه وسختى.

=تجرجر-

تجرجرا [جرجر] الماء: آب را در گلو ريخت وآنرا به صدا درآورد.

=تجرد-

تجردا [جرد]: برهنه شد،- للأمر: به آن كار پرداخت وهمت گماشت،-

الفرس: اسب در مسابقه بر ساير اسبان سبقت گرفت واز ميان آنها بيرون شد.

=التجرد-

[جرد]: مص، تنهائى، بى طرفى،- عن او من: آزاد شدن از ...

=تجرس-

تجرسا [جرس]: سخن گفت وآواز خواند.

=تجرع-

تجرعا [جرع] الماء: آب را جرعه جرعه نوشيد،- الغيظ: خشم را فرو نشاند.

=تجرف-

تجرفا [جرف] الطين: گل ولاى را با بيل بركند وپاك كرد،- الشي

ء: بيشتر آن چيز يا همه ى آنرا برد.

=تجرم-

تجرما [جرم] الزمان أو الشتاء: روزگار يا زمستان گذشت،- عليه:

بر او تهمت بزهكارى زد.

=التجريب-

[جرب]: آزمايش وآزمون وامتحان.

=التجريبي-

آزمايشى؛ «علم النفس التجريبي»: روانشناسى آزمايشگاهى پيرامون

روش يابى در مجال زندگى عقلى وروانى ورفتار انساني.

=التجريبية-

[جرب]: يكى از مذاهب فلسفى است كه پيروان آن آزمون وآزمايش را

اساس هر دانشى مى دانند.

=التجريح-

[جرح]: مص، زخم زبان گفتن، بد زبانى وآبرو ريختن.

=التجريد-

[جرد]: مص،- عند النحاة: در اصطلاح نحويان مجرد شدن كلمه از

عوامل لفظى مانند «زيد قام»،- من السلاح: خلع سلاح، كنار گذاردن اسلحه.

=التجريدة-

[جرد]: گروهى پراكنده از لشكريان.

=تجزأ-

تجزؤا [جزأ]: آن چيز تقسيم شد،- بالشي: به آن چيز بسنده كرد

وقانع شد.

=التجزئة-

[جزأ]: مص؛ «تاجر التجزئة»:

بازرگان يا پيشه ور خرده فروش يا جزئي فروش.

=تجزر-

تجزرا [جزر] القوم القوم في القتال: آن گروه در جنگ گروه ديگر

را كشتند وكشته هاى پاره پاره شده را براى درندگان گذاشتند.

=تجزع-

تجزعا [جزع]: پاره شد، شكسته شد.

=تجزم-

تجزما [جزم] العود: آن چوب شكاف برداشت.

=تجسد-

تجسدا [جسد]: داراى جسم شد.

=التجسد-

[جسد]: مص؛ «سر التجسد»: به واژه ى (سر) رجوع شود.

=تجسس-

تجسسا [جس] الأخبار والأمور: در پى بدست آوردن اخبار يا امور

شتافت، جاسوسى كرد، آن چيز را جستجو كرد.

=تجسم-

تجسما [جسم]: تنومند شد،- الأمر أو الرمل: بدنبال آن كار بزرگ يا چيز افزون رفت،- الأرض: زمين را زير پاى خود گرفت ورفت- فلانا من بين القوم: از ميان آن قوم فلانى را برگزيد،- فى عينى كذا: آن چيز در چشمان من شكل گرفت ومجسم

صفحہ 209