قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
اصناف
=أفقه-
إفقاها [فقه] فلانا: فلانى را علم آموخت وياد داد.
=الأفقى-
[أفق]: منسوب به (الأفق) است؛ «الخط الأفقى» (ه): خط افقى، خطى
كه بر روى آن خط عمودى قرار مى گيرد.
=أفك-
- أفكا وأفوكا: دروغ گفت،- افكا ه عن رأيه: رأى ونظر او را برگردانيد.
=أفك-
أفكا: دروغ گفت.
=أفك-
المكان: در آن مكان باران نيامد،- الرجل: آن مرد سست خرد شد.
=أفك-
تأفيكا: دروغ گفت.
=أفك-
إفكاكا [فك] الظبي من الحبالة: آهو بدام افتاد وسپس رها شد.
=الإفك-
دروغ.
=الأفك-
م فكاء، ج فك [فك]: آنكه استخوانى ازو جابجا شده باشد.
=الإفكة-
دروغ.
=أفكر-
إفكارا [فكر] في الأمر: در آن باره انديشيد وتأمل كرد.
=الأفكه-
[فكه]: افعل تفضيل است؛ «فلان من افكه الناس»: فلانى از افراد
بسيار شوخ طبع است، بسيار بذله گو.
=الأفكوهة-
ج أفاكيه [فكه]: لطيفه گوئى، بذله گوئى.
=أفل-
- أفولا القمر: ماه غروب كرد،- افلا ت المرضع: شير در پستان زن شيرده خشك شد.
=أفل-
إفلالا [فل] الرجل: دارائى آن مرد از دست رفت.
=الأفل-
[فل] من السيوف: شمشير كند يا لبه شكسته.
=أفلى-
إفلاء [فلو] الرجل: آن مرد به سوى بيابان رفت يا وارد بيابان
شد،- الصبي او المهر: آن كودك يا كره اسب را از شير گرفت واز مادرش جدا كرد،- الغلام: آن جوان را پرورش داد،- ت الفرس: كره ى اسب بهنگام از شير گرفتن رسيد، هنگام شير گرفتن كره ى اسب رسيد،- القوم: به ميان آن قوم رفت.
=أفلاذ-
[فلذ] الأرض: گنجها ومعادن زمين.
=أفلت-
إفلاتا [فلت]: رها شد،- ه: او را رهائى داد،- الى الشي ء:
درباره آن چيز كشمكش كرد.
=الأفلج-
[فلج]: آنكه ميان گامها ويا دستها ويا دندانهايش فاصله داشته
واز هم دور باشند.
=أفلح-
إفلاحا [فلح] الرجل: بر آنچه كه ميخواست دست يافت وپيروز شد،
آن مرد در كوشش خود پيروز ودر كارهايش توفيق يافت.
=الأفلح-
م فلحاء، ج فلح [فلح]: آنكه لب پايين وى شكافته شده باشد.
=أفلس-
إفلاسا [فلس]: آن مرد ورشكسته شد ومالى برايش نماند بگونه اى كه گويند:
«ليس معه فلس»: يك دانه پول خرد ندارد.
=أفلص-
إفلاصا [فلص]: رهائى يافت.
=أفلق-
إفلاقا [فلق] الشاعر: شاعر شعر شگفت آور سرود،- بالأمر: در آن
كار ماهر شد.
=الإفليكان-
[فلك] (ع ا): لوزتين كه چسبيده به زبان كوچك باشند.
=أفنى-
إفناء [فني] الشي ء: آن چيز را نابود كرد، آن چيز را فنا كرد.
=أفناد-
[فند] الليل: پاره هائي از شب.
=أفند-
إفنادا [فند]: دروغ گفت، كول وسست رأى شد،- في الرأي أو القول: در رأى وگفتار خود اشتباه وخطا رفت،- ه الكبر:
پيرى خرد آن مرد را فاسد كرد يا او را در تباهگوئى انداخت.
=الأفندي-
مهتر، آقا، اين واژه تركى است وبراى مجامله بكار مى رود.
=الأفنون-
ج أفانين [فن]: گونه يا رسته از چيزى است، شاخه ى در هم پيچيده
ى درخت، آغاز جوانى يا آغاز ابر، سخن نگران كننده.
=أفهق-
إفهاقا [فهق] الإناء: ظرف را پر كرد،- البرق وغيره: درخشندگى
وجز آن فراخ شد.
=أفهم-
إفهاما [فهم] ه الأمر: آن كار را به او فهمانيد.
=الأفواه-
[فوه]: جمع (الفم والفوه) است وبمعناى دهان مى باشد،- ج
أفاويه: ادويه كه غذا را خوشمزه كند، بوى خوش عطر، انواع واصناف ورسته هاى چيزى.
=الأفوك-
ج أفك [أفك]: دروغگو، بسيار دروغگو.
=الأفوكاتو-
وكيل دادگسترى. عربى اين واژه (المحامي) است،- (ن): درخت ميوه
اى از رسته (الغاريات) است كه داراى ميوه اى خوشمزه بسان گلابى است در حجمى بزرگتر ودر سرزمينهاى گرمسيرى كشت مى شود.
=الأفوه-
م فوهاء، ج فوه [فوه]: آنكه دهانش فراخ وگشاده باشد.
=الأفيح-
م فيحاء، ج فيح [فيح]: فراخ وگشاد.
=الأفيك-
الكذاب، ج أفكاء: آنكه در او خيرى نباشد، سست رأى وناتوان.
=الأفيكة-
ج أفائك: دروغ.
=الأفيون-
(ن): ترياك، چكيده ى خشخاش كه داراى مواد مخدر است.- اين كلمه فارسى است-
أقاء-
إقاءة [قيأ] فلانا ما أكله: او را به قي كردن آنچه را كه خورده
بود وادار كرد.
=أقات-
إقاتة [قوت] فلانا وعلى فلان: قوت وروزى فلان را داد، بر آن
چيز توانا شد، آن را نگهدارى كرد.
=أقاح-
إقاحة [قيح] الجرح (طب): زخم چرك كرد يا چرك از آن روان شد.
=أقاد-
إقادة [قود] ه خيلا: گروه اسبان را به او سپرد تا آنها را راه برد،- القاتل بالقتيل:
كشنده را قصاص واعدام كرد.
=أقاس-
إقاسة [قيس] الشي ء بغيره وعليه واليه:
چيزى را با چيزى ديگر مقايسه واندازه گيرى كرد.
=الأقاقيا-
نام ديگر آن «الشوكة المصرية» (ن):
درخت گلى است از رسته ى (القطانيات) كه در سرزمينهاى گرم كشت مى شود. اين گياه معمولا داراى گلهاى زرد رنگ و
صفحہ 108