108

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

اصناف

=أفقه-

إفقاها [فقه] فلانا: فلانى را علم آموخت وياد داد.

=الأفقى-

[أفق]: منسوب به (الأفق) است؛ «الخط الأفقى» (ه): خط افقى، خطى

كه بر روى آن خط عمودى قرار مى گيرد.

=أفك-

- أفكا وأفوكا: دروغ گفت،- افكا ه عن رأيه: رأى ونظر او را برگردانيد.

=أفك-

أفكا: دروغ گفت.

=أفك-

المكان: در آن مكان باران نيامد،- الرجل: آن مرد سست خرد شد.

=أفك-

تأفيكا: دروغ گفت.

=أفك-

إفكاكا [فك] الظبي من الحبالة: آهو بدام افتاد وسپس رها شد.

=الإفك-

دروغ.

=الأفك-

م فكاء، ج فك [فك]: آنكه استخوانى ازو جابجا شده باشد.

=الإفكة-

دروغ.

=أفكر-

إفكارا [فكر] في الأمر: در آن باره انديشيد وتأمل كرد.

=الأفكه-

[فكه]: افعل تفضيل است؛ «فلان من افكه الناس»: فلانى از افراد

بسيار شوخ طبع است، بسيار بذله گو.

=الأفكوهة-

ج أفاكيه [فكه]: لطيفه گوئى، بذله گوئى.

=أفل-

- أفولا القمر: ماه غروب كرد،- افلا ت المرضع: شير در پستان زن شيرده خشك شد.

=أفل-

إفلالا [فل] الرجل: دارائى آن مرد از دست رفت.

=الأفل-

[فل] من السيوف: شمشير كند يا لبه شكسته.

=أفلى-

إفلاء [فلو] الرجل: آن مرد به سوى بيابان رفت يا وارد بيابان

شد،- الصبي او المهر: آن كودك يا كره اسب را از شير گرفت واز مادرش جدا كرد،- الغلام: آن جوان را پرورش داد،- ت الفرس: كره ى اسب بهنگام از شير گرفتن رسيد، هنگام شير گرفتن كره ى اسب رسيد،- القوم: به ميان آن قوم رفت.

=أفلاذ-

[فلذ] الأرض: گنجها ومعادن زمين.

=أفلت-

إفلاتا [فلت]: رها شد،- ه: او را رهائى داد،- الى الشي ء:

درباره آن چيز كشمكش كرد.

=الأفلج-

[فلج]: آنكه ميان گامها ويا دستها ويا دندانهايش فاصله داشته

واز هم دور باشند.

=أفلح-

إفلاحا [فلح] الرجل: بر آنچه كه ميخواست دست يافت وپيروز شد،

آن مرد در كوشش خود پيروز ودر كارهايش توفيق يافت.

=الأفلح-

م فلحاء، ج فلح [فلح]: آنكه لب پايين وى شكافته شده باشد.

=أفلس-

إفلاسا [فلس]: آن مرد ورشكسته شد ومالى برايش نماند بگونه اى كه گويند:

«ليس معه فلس»: يك دانه پول خرد ندارد.

=أفلص-

إفلاصا [فلص]: رهائى يافت.

=أفلق-

إفلاقا [فلق] الشاعر: شاعر شعر شگفت آور سرود،- بالأمر: در آن

كار ماهر شد.

=الإفليكان-

[فلك] (ع ا): لوزتين كه چسبيده به زبان كوچك باشند.

=أفنى-

إفناء [فني] الشي ء: آن چيز را نابود كرد، آن چيز را فنا كرد.

=أفناد-

[فند] الليل: پاره هائي از شب.

=أفند-

إفنادا [فند]: دروغ گفت، كول وسست رأى شد،- في الرأي أو القول: در رأى وگفتار خود اشتباه وخطا رفت،- ه الكبر:

پيرى خرد آن مرد را فاسد كرد يا او را در تباهگوئى انداخت.

=الأفندي-

مهتر، آقا، اين واژه تركى است وبراى مجامله بكار مى رود.

=الأفنون-

ج أفانين [فن]: گونه يا رسته از چيزى است، شاخه ى در هم پيچيده

ى درخت، آغاز جوانى يا آغاز ابر، سخن نگران كننده.

=أفهق-

إفهاقا [فهق] الإناء: ظرف را پر كرد،- البرق وغيره: درخشندگى

وجز آن فراخ شد.

=أفهم-

إفهاما [فهم] ه الأمر: آن كار را به او فهمانيد.

=الأفواه-

[فوه]: جمع (الفم والفوه) است وبمعناى دهان مى باشد،- ج

أفاويه: ادويه كه غذا را خوشمزه كند، بوى خوش عطر، انواع واصناف ورسته هاى چيزى.

=الأفوك-

ج أفك [أفك]: دروغگو، بسيار دروغگو.

=الأفوكاتو-

وكيل دادگسترى. عربى اين واژه (المحامي) است،- (ن): درخت ميوه

اى از رسته (الغاريات) است كه داراى ميوه اى خوشمزه بسان گلابى است در حجمى بزرگتر ودر سرزمينهاى گرمسيرى كشت مى شود.

=الأفوه-

م فوهاء، ج فوه [فوه]: آنكه دهانش فراخ وگشاده باشد.

=الأفيح-

م فيحاء، ج فيح [فيح]: فراخ وگشاد.

=الأفيك-

الكذاب، ج أفكاء: آنكه در او خيرى نباشد، سست رأى وناتوان.

=الأفيكة-

ج أفائك: دروغ.

=الأفيون-

(ن): ترياك، چكيده ى خشخاش كه داراى مواد مخدر است.- اين كلمه فارسى است-

أقاء-

إقاءة [قيأ] فلانا ما أكله: او را به قي كردن آنچه را كه خورده

بود وادار كرد.

=أقات-

إقاتة [قوت] فلانا وعلى فلان: قوت وروزى فلان را داد، بر آن

چيز توانا شد، آن را نگهدارى كرد.

=أقاح-

إقاحة [قيح] الجرح (طب): زخم چرك كرد يا چرك از آن روان شد.

=أقاد-

إقادة [قود] ه خيلا: گروه اسبان را به او سپرد تا آنها را راه برد،- القاتل بالقتيل:

كشنده را قصاص واعدام كرد.

=أقاس-

إقاسة [قيس] الشي ء بغيره وعليه واليه:

چيزى را با چيزى ديگر مقايسه واندازه گيرى كرد.

=الأقاقيا-

نام ديگر آن «الشوكة المصرية» (ن):

درخت گلى است از رسته ى (القطانيات) كه در سرزمينهاى گرم كشت مى شود. اين گياه معمولا داراى گلهاى زرد رنگ و

صفحہ 108