107

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

اصناف

=أفسل-

إفسالا [فسل] الفسيلة: خرما بن ريزه را از مادر جدا كرد ودر

جاى ديگر كاشت.

=الأفسنتين-

(ن): گياه افسنتين، اين گياه داراى گلهاى لوله اى وخوشبو وتلخ مزه است. اين گياه در ساخت برخى از گونه هاى الكل بكار مى رود. برگ اين گياه بسان برگ سعتر است.- اين واژه يونانى است-

أفشى-

إفشاء [فشو] الشي ء: آن چيز را افشا كرد،- سره لفلان: راز خود

را بر فلانى آشكار كرد،- الرجل: افشاگريهاى آن مرد بسيار شد.

=الأفشين-

ج أفاشين: قسمت ويژه اى از نماز وعبادت نزد روميان است.- اين واژه يونانى است-

أفصح-

إفصاحا [فصح]: با فصاحت سخن گفت، او فصيح شد، نظر خود را بيان كرد،- عن الشي ء: آن چيز را كشف وبيان كرد؛ «افصح عن رأيه»: نظر وعقيده ى خود را بيان كرد، نظر خود را خلاصه كرد،- الأمر: آن امر روشن وآشكار شد،- الصبح: روشنائى بامداد بر آمد،- النصارى او اليهود: عيد فصح نصارى يا يهود سررسيد،- من كذا: از چيزى رهائى يافت،- اللبن: كف شير رفت،- الفرس:

شيهه اسب صاف شد.

=الأفصح-

[فصح]: افعل التفضيل است بمعناى بهترين سخنران وفصيحترين ناطق.

=أفصد-

إفصادا [فصد] ت الشجرة: جاى بر آمدن برگ درخت باز وكناره هاى

برگ پيدا شد.

=أفصل-

إفصالا [فصل] المولود: هنگام از شير گرفتن كودك رسيد،- المريض:

بيمار مرد اين تعبير در زبان متداول رايج است.

=أفصم-

إفصاما [فصم] عنه المطر أو الحمى:

باران يا تب از او قطع شد.

=أفض-

إفضاضا [فض] العطاء: بخشندگى را بسيار كرد.

=أفضى-

إفضاء [فضو] بالأمر: امر را بگونه اى روشن بيان كرد؛ «افضى بتصريح»:

موضوعى را تصريح كرد،- اليه بسره: راز خود را به او گفت،-

المكان: آن جاى فراخ شد،- المكان: آن جاى را فراخ كرد،- إليه: به او رسيد،- به الى كذا: او را به آن چيز رسانيد،- بفلان: فلانى را به جاى فراخ وبا فضا برد،- الرجل: آن مرد فقير شد.

=أفضل-

إفضالا [فضل] عليه: بخشش به او را افزون كرد، از امكاناتى كه

داشت به وى بخشيد وبا او نكوئى كرد، از او در چيزى بيشتر بود،- عليه فى الحسب. از او فاضل تر شد،- من الشي ء: بازمانده آن چيز را ترك كرد.

=الأفضل-

ج أفضلون وأفاضل [فضل]: آنكه از همه فاضلتر است، آنكه

دانشمندتر است.

=الأفطح-

[فطح]: آنكه سر يا بينى او پهن باشد.

=أفطر-

إفطارا [فطر] الصائم: روزه دار افطار كرد، هنگام افطار وى رسيد،- الصائم:

روزه دار را وادار به افطار كرد، به او صبحانه يا ناشتائى داد.

=الأفطس-

م فطساء، ج فطس [فطس]: آنكه در استخوان بينى او فرو رفتگى

باشد؛ «انف افطس»: بينى پهن وفرو رفته.

=أفطم-

إفطاما [فطم] الرضيع: هنگام باز گرفتن كودك از شير رسيد، به سن

از شير گرفتن رسيد.

=أفظع-

إفظاعا [فظع] الأمر: آن كار به رسوائى سخت كشيده شد،- الأمر: آن كار را سخت ناپسنديده يافت،- ه: او را به كارى سخت رسوا كننده انداخت.

=أفظع-

[فظع]: دچار امرى رسوا كننده شد.

=الأفعى-

ج أفاع [فعي] (ح): مار درشت وسمي، افعي.

=أفعم-

إفعاما [فعم] الاناء: ظرف را پر كرد،- الرجل: آن مرد را بسيار

شادمان كرد، او را به خشم در آورد،- المسك البيت: مشك خانه را پر از بوى خوش كرد.

=الأفعوان-

[فعي] (ح): افعى نر.

=أفغم-

إفغاما [فغم] الرجل: آن مرد را بسيار شادمان كرد،- الإناء: جام

را پر كرد،- المكان: آن جاى را از بوى خوش خود پر كرد.

=أفف-

تأفيفا [أف]: بر اثر اندوه ويا خستگى (اف) گفت.

=الأفف-

[أف]: خستگى وملال، زمان وهنگام.

=أفق-

- أفقا: در گوشه وكنار جهان به سياحت پرداخت.

=الأفق-

ج آفاق: مترادف (الأفق) است.

=الأفق-

ج آفاق: ناحيه، كرانه ى دور دست؛ «آفاق البلاد» و«آفاق الأرض»:

كرانه هاى كشور، سرزمينهاى دور ؛ «هو جواب آفاق»: او بسيار سفر

كننده است، جاى وزش بادها،- (فك): آنچه از كرانه هاى آسمان وزمين كه مماس با هم بنظر آيد. نام ديگر آن «دائرة الأفق»: است.

=أفقد-

إفقادا [فقد] ه الشي ء: آن چيز را از او گرفت ونابود كرد.

=أفقر-

إفقارا [فقر] ه: او را فقير ومستمند ساخت. اين واژه ضد (اغنى)

است،- ظهر المهر: كمر كره ى اسب سفت شد وهنگام سوار شدن بر آن رسيد،- ه ظهر مهره: كره ى اسبش را بوى عاريت داد تا بر آن سوار شود،- ه الصيد: شكار از كنار وى گذشت،- ه الأرض: زمين را براى كشت به او عاريت داد.

=أفقع-

إفقاعا [فقع]: فقير وبى چيز شد، بد حال شد.

=الأفقع-

م فقعاء ج فقع [فقع]: بسيار سفيد، سخت سفيد.

=الأفقم-

م فقماء، ج فقم [فقم]: آنكه دندانهاى پيشين فك بالاى او به خارج از دهان بر آمده وبر روى فك پائين قرار نگيرد،- من الأمور: كارهاى سخت وبزرگ كه در مجراى طبيعى نباشد.

صفحہ 107