Arapça Farsça Sözlük

Fuat Efram el-Bustani d. 1324 AH
6

Arapça Farsça Sözlük

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Türler

گرفته وستبر شده باشد.

=أبحر-

إبحارا [بحر]: به دريا سفر كرد،- الماء: آب شور شد،- الرجل

الماء: آب را شور يافت،- ت الأرض: آب در گوشه وكنار زمين فراوان شد.

=الأبخر-

بد بوى، آنچه كه بوى بد دهد.

=الأبخص-

م بخصاء، ج بخص: آنكه در بالاى چشمان يا زير چشمانش پيله وباد

كرده باشد.

=أبخق-

إبخاقا [بخق] عينه: چشم او را كور كرد، چشم او را بركند.

=الأبخق-

مرد يك چشم، كور.

=أبخل-

إبخالا [بخل] ه: او را بخيل يافت.

=أبد-

- أبودا الحيوان: جانور رميد يا وحشى شد،-- ابودا بالمكان: در آن مكان اقامت گزيد،- الشاعر: شاعر شعرى سرود كه معناى آن مفهوم نيست.

=أبد-

- أبدا: وحشت كرد، رميد.

=أبد-

إبدادا [بد] الشي ء بينهم: از آن چيز به هر يك از آنها سهمى بخشيد.

=أبد-

تأبيدا [أبد] ه: آن را جاويدان كرد.

=الأبد-

ج آباد وأبود: دهر، زمان، گردون، روزگار، ازلي، دائم؛ «ابد

الأبدين والآبدين»؛ «ابد الأبد»: «ابد الآباد»؛ «ابد الدهر»؛ «الى الأبد»: روزگار بى پايان، هميشه؛ «ابدا»:

ظرف زمان براى تأكيد منفى است بمعناى قطعا ومطلقا؛ «لا افعله ابدا»: هرگز مطلقا اين كار را نخواهم كرد، وگاهى براى تأكيد مثبت بمعناى هميشه مىيد مانند «أفعله ابدا»: همواره اين كار را خواهم كرد.

=الأبد-

م بداء: آنكه دستها يا رانهايش از هم دور باشند، مرد بزرگ

اندام كه اعضاى بدنش از هم دور باشند.

=أبدى-

إبداء [بدو] الأمر: امر را آشكار كرد، بيان كرد،- رأيا فى كذا:

رأي خود را درباره چيزى بيان كرد،- فى كلامه: در سخن خود گستاخى كرد؛ «ابديت فى منطقك»: در سخن خود دليرى وگستاخى نمودى.

=أبدأ-

إبداء [بدأ] الله الخلق: خداوند مردم را آفريد واز عدم بوجود

آورد،- الرجل: آن مرد چيز نوينى آورد، بدعت گذارد؛ «فلان ما يبدئ وما يعيد»: فلانى هيچ سخنى نمى گويد.

=أبدر-

إبدارا [بدر]: ماه بر او طلوع كرد، در شب مهتابى سفر كرد.

=أبدع-

إبداعا [بدع]: در كار خود مهارت بخرج داد، كار خود را درست

انجام داد،- الرجل: آن مرد بدعت آورد،- الشي ء: آن چيز را ساخت وبوجود آورد.

=أبدل-

إبدالا [بدل] الشي ء منه: عوض آن چيز را گرفت.

=الأبدي-

بى پايان، بىنتها.

=الأبدية-

جاويدان، آخرت.

=أبذى-

إبذاء [بذو] عليه: به او ناسزا گفت.

=أبذأ-

إبذاء [بذأ]: دشنام وناسزا گفت ونكوهيد.

=أبر-

- أبرا وإبارا [أبر] ه: به او آمپول تزريق كرد، از او سخن چينى كرد، او را نابود كرد،- ت العقرب فلانا: عقرب فلانى را نيش زد،- الزرع (ز): درخت را پيوند يا گرد نرى زد.

=أبر-

إبرارا [بر]: در زمين به سير وسياحت پرداخت،- اليمين: به راستى

سوگند ياد كرد،- الله حجته: خداوند حج او را پذيرفت وقبول كرد،- عليه: بر او چيره وپيروز شد.

=الأبر-

اسم تفضيل است.

=الإبراز-

اظهار، بيان، آشكار كردن.

=أبرأ-

إبراء [برأ] المريض: بيمار را شفا بخشيد،- ه من الدين: او را

از بدهى كه داشت مبرى كرد؛ «ابرأ ذمته»: بدهى او را واريز كرد.

=الإبرة-

ج إبر وإبار وإبرات: سوزن خياطى كه با آن دوخت ودوز كنند

وبگونه بزرگ آن (المسلة) گويند؛ «شغل الإبرة»: كار سوزني، نيش عقرب ويا زنبور كه به آن (الحمة) گويند؛ «ابرة مغنطيسية» (ف): عقربه تعيين جهت در شمال؛ «ابرة المحقن» (طب): امپول تزريق دارو كه بر آن نيز (حقنة بإبرة) اطلاق مى شود.

=أبرج-

إبراجا [برج]: برجى بنا نهاد.

=أبرح-

إبراحا [برح] ه: آن چيز را از جايش بر كند وبيرون انداخت.

=أبرد-

إبرادا [برد] اليه البريد: پيك براى او فرستاد،- ه المرض:

بيمارى او را ناتوان كرد.

=أبرز-

إبرازا [برز] ه: آن را آشكار كرد، آن را نشان داد،- الكتاب:

كتاب را منتشر ساخت،- الرجل: آن مرد آماده سفر شد.

=ابرش-

ابرشاشا [برش]: بر روى پوست بدنش نقطه هاى سفيد وسياه پديد آمد.

=الأبرش-

م برشاء، ج برش: آنكه بر روى پوست بدنش نقطه هاى سفيد يا مخالف رنگ پوست پديد آيد؛ «مكان أبرش»:

جائيكه گياهان بسيار ورنگارنگ باشد.

=الأبرشية-

جائيكه زير نظر اسقف كليسا باشد وآنرا (الأسقفية) نيز نامند.

اين كلمه يونانى است.

=الأبرص-

م برصاء، ج برص: آنكه به بيمارى پيسى دچار باشد.

=أبرق-

إبراقا [برق]: تهديد كرد، تلگراف فرستاد، برق او را گرفت،- ت السماء:

آسمان برق زد،- بسيفه: به شمشير خود اشاره كرد،- عن وجهه: چهره

ى خود را آشكار ساخت،- ت المرأة: آن زن خود را آراست.

=الأبرق-

ج أبارق: زمين سخت وناهموار وآميخته به سنگ وشن وگل.

=أبرك-

إبراكا [برك] ه: مرادف (اناخه) است به معناى او را جاى داد.

=أبرم-

إبراما [برم]: آنرا بست، آنرا محكم كرد،- ه: او را خسته ودلتنگ

وبيتاب كرد،- عليه فى الجدال: با دليل وبرهان در اختلافى كه داشت كوشش نمود كه او را قانع ومنصرف كند.

=الإبريج-

شيرزنه كه با آن از شير كره بدست آورند.

=الإبريز-

طلاى ناب. اين كلمه يونانى

Sayfa 6