239

============================================================

حرف الجيم 179 مايل باشد و اورا ساقى ياشد و اكليل او بر سر آن ساق بود بشكل اكليل شبت ودر و ميانهآ اكليل او شكوفههاى سپيد باشد و در ميانهآ شكوفه چيزى باشد كه به پنبه(5) مشابهت دارد ولون او بنفسجى باشد و بيخ نبات او باندازه بدستى بود و سطبرى اويه به اندازهآ انگشت باشد و بوى او خوش بود و اورا بپزند انگاه بخورند. اهوازى ر گويد گزر را بلغت رومى كزرش گويند و دشتى را از او شقاقل و ششقاقل گويند.

1. منقول از نسخ خطى مذكور ترجمهآ قارسى.2. الآن در بعضى از شهرهاى آذربايجان من جمله زادگاه من، خوى، گزررا كشير گويند. در ترجمهآ عرب ديسقوريدس ذيل سطافولينس اغريوس (شمارهآ 49 از مقاله سوم) آمده است: «من الناس من يسميه قارش وهو الجزر البرى» شايد كشور با قارش ازيك اصل باشد. 3. شايد زوفس همان دوقس باشد (كريموف 348).4. ل18. 5. در ترجه عربى ديسقوريدس (موضع مذكور) در اين جا چنين دارد: «و فى وسط الزهر شيء صغير شبيه بالفطر» فطر وه قارچ است. شايد در نسخه ابوريحان به جاى «فطره، «قطن» بوده است كه به پنبه ترجمه شده است.

5ك2. چشميزج(1) =1581781ع1 يا .ا قل05ق (3)ح چشميزج را پارسيان چاكشو(2) گويند و به لغت رومى انقيلا مى(2)گويند و به لغت هندى جاكله گويند و اهل هرى اورا جخجن(2) گويند و په سيستان تشن(5) گويند ب و به لغت خوارزمى جاكج گويند و جاكجو، دانه ايست كه پوست او سياه بود و نرم و وروشن و جرم او پهن باشد و پوست اوصلب بود و از عدس اندكى بزرگتر باشد، و ور .اودو نوح است هندى و زنگى، و زنگى آنست كه صفت او گفتيم وهندى را پوست ز درشت تر بود و بعضى از او به سپيدى مايل بود و كافور را باونگاه دارند چنانكه به جو نگاهدارند و او را جمسينج(6) نيز گويند.

و 1. منقول از نسخ خطى مذكور ترجمبه فارسى. در نسخهآ مب عنوان اين دارو لاجشمه (چشم) است ولى ور درمغ ومج چشميزج است كه در اغلب كتب مفردات به همين عنوان است و در بعضى از كتب مفردات تشميزج هم آمده است.2. در مب جاكشو و در مغ و مج جاكسو (باسين). در برهان قاطع: چاكسو و چاكشو. 3. در هر سه نسخهآ خطى كه دردست من است « اتعيلامى»! من گمان مى كنم انقيلا يا نقيلا است كه اسم لاتيتى آن است (8لا576). و شايد چنين بوده است: به لغت رومى انقيلاى گويند» . 4 .

«جخجن بفتح اول و كسر ثانى و سكون جيم ونون جاكشو را گويند و بر وزن مخزن و گوزن هم امده ه

Bogga 239