Qaamuus Carabi Faarsi

Fuad Afram Bustani d. 1324 AH
96

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

باد وباران وشدت آنها؛ «اعراف الحجاب او الرمل»: پشت كوه يا

تپه شن وريك.

=أعرب-

إعرابا [عرب] كلامه: سخن خود را نيكو وفصيح وبدون غلط بيان كرد،- الرجل: در سخن خود لحن يا اشتباه نداشت، داراى اسب وشتر اصيل نژاد شد،- الاسم الأعجمي: اسم غير عربي را معرب ساخت،- الفرس العربي: اسب عربى اصيل را از اسب نا اصيل بهنگام شيهه كشيدن شناخت،- الشي ء: آن چيز را آشكار ساخت،- بالكلام: سخن را توضيح داد وبيان كرد،- الكلمة: حالت اعراب كلمه را بيان كرد،- بحجته: دليل خود را بگونه اى بليغ وروشن گفت،- عن حاجته:

نياز خود را آشكار كرد؛ «اعرب عن شعوره»:

احساسات خود را آشكار ساخت،- المشترى: خريدار بيعانه پرداخت.

=الأعرب-

[عرب]:؛ «هو اعربهم احسابا»: او آشكارترين آنها از نظر حسب

ونسب است؛ «هو اعربهم السنة»: او خالص ترين نسب عربى را دارد.

=أعرج-

إعراجا [عرج]: بهنگام غروب خورشيد وارد شد،- ه الله: خداوند او

را لنگ گردانيد.

=أعرس-

إعراسا [عرس]: عروس گرفت وميهمانى داد،- الشي ء: ملازم آن چيز

شد وبا آن انس گرفت.

=أعرش-

إعراشا [عرش]: كلبه اى ساخت.

=أعرض-

إعراضا [عرض] عنه: از او روى گردانيد وپشت به وى كرد،- الأمر:

آن امر آشكار شد؛ «عرضته فاعرض»: آنرا آشكار ساختم وآشكار شد،- الثوب: جامه فراخ شد،- الشي ء: آن چيز را فراخ وپهن كرد،- المسألة: مسأله را با شرح وتفصيل بسيار بيان كرد،- فى المكارم: در كارهاى نيكو از همه جهت پرداخت.

=أعرف-

إعرافا [عرف] فلانا: فلانى را به گناهى كه كرده بود تذكر داد

واو را بخشيد،- الفرس: يال اسب دراز شد.

=الأعرف-

[عرف]: افعل تفضيل است، آنچه كه يالدار يا تاجدار باشد مانند

اسب وخروس؛ «حزن اعرف»: زمين بلند.

=أعرق-

إعراقا [عرق] الرجل: در شرف وبزرگى ريشه دار شد، به كشور عراق

آمد،- الشجر: شاخه هاى درخت بلند شد،- الخمر والإناء: در مي وجام آب ريخت.

=الأعرق-

[عرق]: آنكه داراى نسب وحسب عالى است؛ «هو اعرق منك فى كذا»:

او با كفايت تر از تو در فلان امر است.

=أعز-

إعزازا [عز] ه: او را گرامى داشت، او را عزيز وگرامى كرد.

=الأعز-

[عز]: اسم تفضيل است، عزيز وگرامى.

=أعزب-

إعزابا [عزب]: دور شد،- ه: او را دور كرد، او را مجرد كرد.

=الأعزب-

م عزباء ، ج عزب [عزب]: آنكه مجرد زندگى كند وازدواج نكرده باشد.

=الأعزل-

م عزلاء، ج عزل وأعزال وعزل وعزلان [عزل]: آنكه اسلحه در دست

ندارد، ابر بى باران، شنزار جدا افتاده از زمين،- (فك): يكى از دو ستاره ى سماكين است كه آنرا اعزل نامند وديگرى را (الرامح) گويند.

=أعسر-

إعسارا [عسر]: فقير وبى چيز شد،- الغريم: با آنكه پولى نداشت

از وى مطالبه ى پرداخت بدهى را كرد.

=الأعسر-

م عسراء، ج عسر [عسر]: آنكه با دست چپ كار كند. ودر زبان

متداول به او (عسراوي) گويند؛ «يوم اعسر»: روزى سخت وبد يمن.

=أعسف-

إعسافا [عسف]: بدون راهنما واطلاع در شب به راه افتاد، با غلام

خود رفتارى سخت كرد.

=أعش-

إعشاشا [عش] البدن: جسم را لاغر وناتوان كرد،- ه عن الأمر: او

را از آن كار باز داشت،- الظبى: آهو را از لانه اش برانگيخت وآزار كرد.

=أعشى-

إعشاء [عشو] الرجل: به آن مرد شام خورانيد، به او چيزى بخشيد،- الله الرجل:

خداوند آن مرد را نابينا كند.

=الأعشى-

م عشواء، ج عشو [عشو]: آنكه شبانه روز چشمانش ناتوان وكم بيند

يا آنكه در روز بيند ودر شب نبيند.

=الأعشار-

[عشر]: پرهاى بلند بالهاى پرنده.

=الأعشاري-

ج عشر [عشر]: منسوب به (الأعشار) است.

=أعشب-

إعشابا [عشب] القوم: آن قوم به جاى پر گياه در آمدند،- المكان:

آن مكان سبزه وگياه رويانيد.

=أعشر-

إعشارا [عشر] العدد: عدد را به ده رسانيد،- القوم: آن گروه ده

نفر شدند،- ت الناقة: ده ماه از باردارى ماده شتر گذشت.

=الأعشر-

م عشراء، ج عشر [عشر]: احمق ونادان.

=اعشوشب-

اعشيشابا [عشب]: به جاى پر گياه دست يافت،- المكان: سبزه وگياه

آن زمين بسيار شد.

=الإعصار-

ج أعاصر وأعاصير [عصر]: بادى كه سخت بوزد وخاك يا آب دريا را

برانگيزد وبسان ستونى گرد بالا برد.

=أعصب-

إعصابا [عصب] ت الإبل: شتران در راه پيمايى بسيار كوشيدند.

=أعصر-

إعصارا [عصر]: بهنگام عصر آمد،- ت المرأة: آن زن به سن جواني

وبلوغ رسيد،- ت الريح: باد گرد وخاك آورد.

=أعصف-

إعصافا [عصف] ت الريح: باد سخت وزيد،- الرجل: آن مرد نابود

شد،- ت الحرب بهم: جنگ آنها را از پاى در آورد ونابود كرد،- الزرع: هنگام درو كشت رسيد،- الرجل: آن مرد بى راهه رفت.

=أعصل-

إعصالا [عصل]: سخت شد، شدت يافت.

=الأعصل-

م عصلاء، ج عصل [عصل]: آنكه ساق پايش كج شده باشد.

Bogga 96