Qaamuus Carabi Faarsi

Fuad Afram Bustani d. 1324 AH
95

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

كرد،- ه على السر وغيره: او را از آن راز وجز آن آگاه كرد،- ه

على اصحابه: او را به ياران خويش راهنمائى كرد،- به عند الأمير: از او نزد امير بد گوئى كرد.

=أعج-

إعجاجا [عج] ت الريح: باد تند وزيد وگرد وخاك برافراشت.

=الأعجام-

[عجم]: مترادف (العجم) است.

=أعجب-

إعجابا [عجب] ه: او را به شگفتى واداشت،- الشي ء فلانا: آن چيز فلانى را به شگفتى در آورد وشادمان كرد.

=أعجب-

[عجب] بالشى ء: آن چيز او را شادمان كرد واز آن در شگفت شد،-

بنفسه: خود بزرگ بين شد.

=الأعجر-

[عجر] من الثمار: ميوه نارس.- اين كلمه در زبان متداول رايج است-

أعجزه-

اعجازا [عجز] ه: او را ناتوان كرد يا ناتوان يافت؛ «اعجزه عن

الفهم»: او را از دريافت مطلب ناتوان كرد،- الشي ء: آن چيز از او گذشت وبر او دست نيافت،- فى الكلام: با بهترين روش به سخن پرداخت واداى معنا كرد.

=الأعجز-

[عجز]: آنكه سرين بزرگ دارد؛ «كيس اعجز»: كسيه پر.

=أعجف-

إعجافا [عجف] الدابة: ستور را لاغر كرد،- القوم: دام وستور آن

قوم ناتوان شدند.

=الأعجف-

م عجفاء، ج عجاف [عجف]: لاغر؛ «نصل اعجف»: پيكان باريك.

=أعجل-

إعجالا [عجل] ه: از او سبقت گرفت، او را برانگيخت،- ت الناقة: ماده شتر بچه ى ناتمام افكند،- ه الوقت عن:

وقت بسيار كمى براى او ماند تا،- الشي ء: آن چيز را با شتاب خورد.

=أعجم-

إعجاما [عجم] الكتاب: كتاب را با نقطه واعراب گذارى وتفسير

خوانا كرد،- الكلام: سخن را نادرست تلفظ كرد،- الباب: درب را قفل كرد.

=الأعجم-

م عجماء، ج عجم [عجم]: آنكه سخن را به عربى درست نگويد هر چند عرب باشد، گنگ،- ج اعجمون وأعاجم:

آنكه عرب نباشد هر چند به زبان غير عرب فصيح باشد.

=الأعجمي-

[عجم]: آنكه منسوب به (العجم) است، آنكه از نژاد غير عرب باشد.

=الأعجوبة-

ج أعاجيب [عجب]: اسم است از آنچه شگفت آور باشد، معجزه.

=أعد-

إعدادا [عد] ه لأمر: او را براى كارى آماده واحضار كرد.

=أعدى-

إعداء [عدو] الرجل: آن مرد را به دويدن واداشت،- الأمر: ديگرى

را براى آن كار فرستاد،- فلانا على فلان: فلان را بر فلانى يارى داد واو را نيرومند ساخت،- شرا: او را دچار شر خود كرد،- ه من علة او خلق: بيمارى يا خوى خود را به او سرايت داد،- عليه: بر او ستم كرد،- فى كلامه: سخن خود را با تندى وخشونت بكار برد.

=الاعدام-

[عدم]: مص؛ «الحكم بالإعدام»:

حكم اعدام ويا مرگ.

=أعدل-

إعدالا [عدل] الشي ء: آن چيز را استوار وهموار كرد.

=أعدم-

إعداما [عدم] الرجل: آن مرد فقير ومستمند شد،- ه الشي ء: آن

چيز را براى او نابود كرد،- ه الشي ء: آن چيز را پيدا نكرد،- فلانا: او را از چيزى باز داشت،- محكوما عليه: حكم اعدام را بر محكوم عليه اجرا كرد.

=الإعذار-

[عذر]: مص غذائى كه در جشن شادماني داده مى شود مانند ختنه سوران.

=أعذب-

إعذابا [عذب]: به آب گوارائى دست يافت،- الله الماء: خداوند آن

آب را گوارا ساخت،- القوم: آب آن قوم گوارا شد،- عنه: از آن دست برداشت وامتناع كرد،- ه عن الأمر: از آن كار او را باز داشت.

=أعذر-

إعذارا [عذر] ه في أو على ما صنع: عذر خواهى او را از كارى كه كرده بود پذيرفت،- من نفسه: به چيزى كه برايش معذور بود توضيح داد؛ «اعذر من انذر»:

اخطار كننده يا هشدار دهنده از امرى كه بر ديگرى واقع شود معذور است،- الرجل:

آن مرد معذرت خواست، منصفانه بيان كرد،- فى الأمر: در آن كار

كوتاهى كرد وزياده روى نكرد زيرا مى پنداشت كه زياده روى كرده است، گناهان او بسيار شد،- الفرس: اسب را با لگام بست،- ه فى ظهره: بر پشت او سخت زد واثر آن باقى ماند،- الغلام: آن پسر را ختنه كرد،- بفلان: در فلانى اثر زخمى بجاى گذارد.

=اعذوذب-

اعذيذابا [عذب] الشراب: مى گوارا شد.

=أعر-

إعرارا [عر] ت الدار: در آن خانه بيمارى گرى پديد آمد.

=الأعر-

م عراء، ج عر [عر]: افراد گر از مردم يا شتران.

=أعرى-

إعراء [عرو] القميص: براى پيراهن مادگى دوخت،- صاحبه: يار ودوست خود را رها كرد.

=أعرى-

إعراء [عري] الرجل الثوب ومن الثوب:

جامه آن مرد را از تنش بيرون كشيد،- فلانا صديقه: از دوست خود

كناره گرفت واو را يارى نكرد،- النخلة: خرماى يكسال نخل را به او بخشيد،- الرجل: آن مرد برخواست وراه بيابان پيش گرفت، دچار سرماى شب شد.

=الأعراب-

[عرب]: مردم عرب بويژه عرب بيابان.

=الأعرابي-

[عرب]: آنكه منسوب به (الأعراب) باشد، مرد عربى كه نادان باشد.

=الأعرابية-

حالت وچگونگى (الأعرابي) است مانند چادر نشينى وباديه نشينى.

=الأعراف-

[عرف]: ديوارى است ميان بهشت ودوزخ،- ن: گونه اى نخل خرماست؛ «اعراف الرياح والسحاب»: آغاز

Bogga 95