56

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

=استخول-

استخوالا [خول] فيهم: آنها را خال (دائي) خود خواند.

=استد-

استدادا [سد]: بسته شد،- الشي ء:

آن چيز راست ومستقيم شد.

=استدار-

استدارة [دور]: دور زد، چرخيد،- الشي ء: آن چيز گرد شد،- الشي

ء وبه: گرد آن چيز برآمد.

=استدام-

استدامة [دوم] الشي ء: پايدارى آن چيز را خواست،- غريمه: با بدهكار خود به نرمى ومهربانى رفتار كرد،- الطائر:

پرنده در هوا پريد.

=استدان-

استدانة [دين]: وام گرفت.

=استدبر-

استدبارا [دبر] ه: او را برگزيد واز پى او آمد، ضد (استقبله) است،- الأمر:

عاقبت كارى را ديد كه در اول آن نديده بود.

=استدر-

استدرارا [در] اللبن: شير زياد شد،- ه: آن چيز را روان ساخت،-

ت الريح السحاب: باد ابر آورد.

=الاستدراك-

[درك]: مص، رفع پوشيدگى يا ابهام سخنى كه قبلا گفته شده باشد،

تصحيح يا اصلاح.

=استدرج -

استدراجا [درج] ه: او را از درجه اى به درجه اى بالاتر ترفيع

داد، او را گول زد،- ه الى كذا: آن را به چيزى نزديك كرد.

=استدرك-

استدراكا [درك] ما فات: جبران گذشته را كرد،- الأمر: جلوى آن كار را گرفت،- الكلام: سخن را برگردانيد،- الشي ء بالشي ء: به چيزى از چيز ديگرى پى برد؛ «استدرك النجاة بالفرار»:

با گريختن كوشش كرد تا خود را رهائى دهد،- الخطأ بالصواب: خطاى

او را اصلاح كرد،- عليه القول: اشتباه سخن او را به وى گوشزد كرد.

=استدعى-

استدعاء [دعو] ه: او را احضار كرد، با فرياد او را فراخواند،-

الشي ء آن چيز را خواست، او را به چيزى ملزم كرد.

=الاستدعاء-

[دعو]: مص، تقاضا، درخواست، دادخواست، عريضه.

=استدف-

استدفافا [دف] الطائر: پرنده از نزديك زمين پرواز كرد،- الأمر:

آن كار آماده ومهيا شد،- الرجل الموسى: آن مرد با تيغ موى خود را تراشيد.

=استدفأ-

استدفاء [دفأ]: خود را گرم كرد، جامه گرم پوشيد.

=استدفع-

استدفاعا [دفع] الله الشر: از خداوند متعال خواست تا گزند را

از او برطرف كند.

=استدق-

استدقاقا [دق]: آن چيز باريك شد.

=استدل-

استدلالا [دل] عليه: از او خواست كه بر آن چيز دليل آورده شود،- بكذا على الأمر: دليلى براى آن كار آورد،- بالنجوم:

در سير وسفر شبانه از ستارگان راهنمائى گرفت.

=الاستدلال-

مص، ثابت نمودن سخن با دليل وبرهان.

=استدمى-

استدماء [دمي] الرجل: آن مرد در حاليكه خون از بينى او ميچكيد

سر خود را پائين آورد بود، خون قربانى را گرفت،- من غريمه: از بدهكار خود به نرمى ومهربانى طلب خود را وصول كرد.

=استدمع-

استدماعا: چشمان وى اشك ريختند.

=استدنى-

استدناء [دنو] ه: از او خواست كه به وى نزديك شود.

=استذاق-

استذاقة [ذوق] ه: آن چيز را چشيد يا آزمود،- له الأمر: آن كار

به ميل وخواسته او شد.

=استذأب-

استذآبا [ذأب]: مانند گرگ شد.

=استذرى-

استذراء [ذرو] به: به او پناه برد،- بالشجرة: از سايه درخت

استفاده برد.

=استذرع-

استذراعا [ذرع] بالشي ء: خود را به آن چيز پوشانيد وآنرا

دستاويزى براى خود گرفت.

=استذرف-

استذرافا [ذرف] الشي ء: آن چيز را تقطير كرد،- الضرع: پستان

آماده دوشيدن شير شد.

=استذكى-

استذكاء [ذكو] النار: آتش را روشن كرد،- ت النار: شعله آتش

افزون شد،- ت الشمس: گرماى آفتاب سخت شد،- ت الحرب: آتش جنگ روشن شد.

=استذكر-

استذكارا [ذكر] الشي ء: آن چيز را در ذهن خود حفظ كرد، آن چيز

را آموخت وحفظ كرد،- الرجل: پاره نخى به انگشت خود بست تا مورد نياز خود را فراموش نكند وبياد داشته باشد.

=استذل-

استذلالا [ذل] ه: او را خوار وزبون كرد، او را خوار يافت.

=استذم-

استذماما [ذم]: كارى كرد كه مورد مذمت ونكوهش قرار گرفت،- الى فلان:

كارى كرد كه فلانى او را نكوهش كند،- به: از او خواست كه وى را

نجات دهد.

=استذنب-

استذنابا [ذنب] ه: از او پيروى كرد، تابع او شد، او را گناهكار

شمرد،- الأمر: آن كار ثبات گرفت.

=استذهن-

استذهانا [ذهن] الرجل عن الأمر: آن مرد را به فراموشى كار

واداشت.

=استرى-

استراء [سرو]: برگزيد،- الموت القوم: مرگ بزرگان آن قوم را گرفت.

=استرى-

استراء [سري]: شب هنگام به راه افتاد،- به: او را شبانگاه راه برد.

=استراب-

استرابة [ريب]: در شك وشبهه افتاد،- به: از او چيزى ديد كه

باعث شك وى شد.

=الإستراتيجي-

؛ «مركز إستراتيجي»: نقطه سوق الجيشى كه داراى اهميت جنگى است،

استراتژى.

=الإستراتيجية-

(اع): يكى از فنون نظامى است كه وسائل جنگى لازم را در رهبرى

نظامى اتخاذ مى كنند. دانش فنون نظامى.

=استراث-

استراثة [ريث] ه: او را كند وسست يافت.

=استراح-

استراحة [روح]: آسايش

Bogga 56