Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
لياقت كه از طرف دولت بعنوان قدردانى از خدمات به شخص داده مى شود.
=استحقب-
استحقابا [حقب] الشي ء: آن چيز را پس انداز كرد، آن چيز را پشت
رحل شتر بست.
=استحقر-
استحقارا [حقر] ه: او را كوچك شمرد.
=استحك-
استحكاكا [حك] ه رأسه: سر او خارش گرفت.
=الاستحكام-
[حكم]: مص،- ج استحكامات: محكم كارى واستوارى.
=استحكم-
استحكاما [حكم] الأمر: آن كار ثابت واستوار شد، امكان پذير
شد:- عليه الكلام: سخن بر او پوشيده ومبهم شد.
=استحل-
استحلالا [حل] الشي ء: آن چيز را حلال دانست،- ه الشي ء: از او
خواست آن چيز را برايش حلال كند.
=استحلى-
استحلاء [حلو] الشي ء: آن چيز را شيرين يافت.
=استحلب-
استحلابا [حلب]: شير دوشيد،- القوم: آن قوم براى كمك رسانى
گردهم آمدند.
=استحلف-
استحلافا [حلف] ه: او را سوگند داد.
=استحلك-
استحلاكا [حلك]: سياهى آن چيز بسيار شد.
=استحم-
استحماما [حم]: خود را با آب شست، به گرمابه رفت، بدن او عرق كرد.
=استحمد-
استحمادا [حمد] الله الى خلقه:
خداوند مردم را در برابر نعمتهائى كه به آنها داده به ستايش
خود خواند.
=استحمق-
استحماقا [حمق]: حماقت كرد،- ه: او را احمق ونادان شمرد.
=استحمل-
استحمالا [حمل]: در باركشى نيرومند شد،- فلانا: از او خواست تا
آن چيز را بردارد وبر دوش كشد.
=استحن-
استحنانا [حن] إليه: بسوى او گرايش نمود،- الشوق فلانا: عشق
فلانى را شادمان كرد.
=استحوذ-
استحواذا [حوذ] عليه: بر او چيره ومستولى شد.
=استحوش-
استحواشا [حوش] الصيد: از كنار شكار آمد تا آنرا بدام افكند.
=استحوض-
استحواضا [حوض] الماء: آن آب بسان حوض گرد آمد.
=استحيا-
استحياء [حيي] ه: او را زنده رها كرد،- منه: از او شرمسار شد،
شرمگين شد،- ه واستحيا منه: از او دلخور شد وخجالت كشيد.
=استحين-
استحيانا [حين]: منتظر فرصت مناسب بود.
=استخار-
استخارة [خور] ه: از او مهربانى خواست،- المنزل: خانه را پاكيزه يافت.
=استخار-
استخارة [خير]: از او طلب خير كرد،- الله: از خداوند خواست
آنچه را كه در صلاح او مى باشد برگزيند.
=استخال-
استخالة [خول] فيهم: هر يك از آن افراد را دائى خود شمرد.
=استخال-
استخالة [خيل] السحابة: به ابر نگريست وگمان كرد بارنده است.
=استخان-
استخانة [خون] ه: كوشيد كه به او خيانت كند.
=استخبى-
استخباء [خبي] الخباء: چادر را برافراشت، داخل چادر شد.
=الاستخبار-
[خبر]: مص؛ «دائرة الاستخبارات»:
اداره اطلاعات كشور.
=استخبث-
استخباثا [خبث]: تبهكار شد،- ه: او را خبيث وتبهكار يافت.
=استخبر-
استخبارا [خبر] ه: از او خبر پرسيد.
=استخبل-
استخبالا [خبل] ه الإبل: شتران را از او به عاريت گرفت تا از
آن بهره مند شود.
=استخدم-
استخداما [خدم] ه: او را خدمتگزار خود كرد، از او خدمت خواست.
=استخذى-
استخذاء [خذو]: تواضع وفروتنى كرد.
=استخرج-
استخراجا [خرج] ه: از او خواست تا بيرون رود،- الشي ء: آن چيز
را دريافت واستنباط كرد،- المسألة: مسأله را حل كرد،- ت الأرض: زمين براى كشت آماده شد.
=استخرس-
استخراسا [خرس] ت الارض: زمين قابل كشت نشد.
=استخزى-
استخزاء [خزي]: شرمگين شد.
=استخزن-
استخزانا [خزن] المال: مال را اندوخت،- ه المال: از او خواست
كه مال را اندوخته كند.
=استخس-
استخساسا [خس] ه: او را خسيس يافت، او را كوچك شمرد.
=استخشن-
استخشانا [خشن] الشي ء: آن چيز را زبر وخشن يافت.
=استخص-
استخصاصا [خص] الشي ء: آن چيز را ويژه خود خواست.
=استخف-
استخفافا [خف] ه: او را سبك يافت، او را از راه حق منحرف كرد،
او را نادان شمرد،- به: او را خوار شمرد،- ه الغناء: آواز وشادمانى او را به طرب انداخت،- ه الطرب: شادمانى وطرب او را بى بند وبار كرد.
=استخفى-
استخفاء [خفي]: پنهان ومتوارى شد.
=استخلى-
استخلاء [خلو] المكان: آن مكان خالى شد،- ه: از او خواست تا با
وى خلوت كند،- بالمليك: با مالك خانه خلوت كرد.
=استخلب-
استخلابا [خلب] ه بظفره: او را با ناخن خود خراشيد.
=استخلص-
استخلاصا [خلص] ه: او را براى خود برگزيد،- الشي ء منه: آن چيز
را بدست آورد؛ «استخلص فائدة من ... »: از چيزى فائده يا سود بدست آورد.
=استخلف-
استخلافا [خلف] ه: او را جانشين خود كرد،- فلانا من فلان:
فلانى را بجاى فلان برگزيد،- ت الأرض: زمين گياه تابستانى پس از خشكيدن گياه بهارى رويانيد.
=استخن-
استخنانا [خن] ت البئر: چاه بدبو شد.
Bogga 55