Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
عضلات پديد مىيد.
=أرجس-
إرجاسا [رجس]: آب را با مرجاس اندازه گيرى كرد. ومرجاس سنگى
است كه در چاه اندازند تا گودى آن شناخته شود.
=أرجع-
إرجاعا [رجع] ه: آن چيز را بازگردانيد ويا پس داد،- الرجل فى
المصيبة: آن مرد بهنگام سوك (انا لله وانا اليه راجعون) گفت،- ت الدابة: ستور سرگين انداخت،- ت الناقة: ماده شتر پس از لاغرى فربه شد، لاغر شد،- الله بيعته: خداوند در معاملات خريد وفروش به او بركت بخشيد وسود داد.
=أرجف-
إرجافا [رجف]: به قصد برانگيختن مردم فتنه انگيزى كرد،- القوم بالشي ء وفيه:
آن قوم در آن چيز همت گماشتند وخوض كردند،- ت الريح الشجر: بادها درختان را تكان دادند،- ت الأرض: زمين لرزيد، زمين لرزه شد.
=أرجف-
[رجف] ت الأرض: زمين لرزه شد.
=أرجل-
إرجالا [رجل] ه: او را پياده كرد، به او مهلت داد،- الفصيل:
بچه شتر را با مادرش رها كرد تا هر چه بخواهد شير بخورد.
=الأرجل-
م رجلاء، ج رجل [رجل] من الدواب:
ستور كه يك پاى آن سفيد باشد؛ «ارجل الرجلين»: نيرومندترين آن
دو مرد؛ «هو ارجلهم»: او نيرومندترين وكاملترين آنها در مردانگى است؛ «رجل ارجل»: مرد بزرگ پاى.
=الأرجوان-
أو الزمزريق (ن): درخت ارغوان، رنگ سرخى كه در بكار بردن آن
فينيقيان بويژه اهالى صور مهارت داشته اند. اين رنگ را از صدف (موركس) بدست مىوردند، جامه هاى سرخرنگ كه با ارغوان رنگ شده باشد.
=الأرجوحة-
ج أراجيح [رجح]: تاب كه دو سوى آن را با رسن بر جائى بلند
بندند وكودكان در ميان آن نشسته وبا حركت دادن آن در هوا آيند وروند.
=الأرجوزه-
ج أراجيز [رجز]: قصيده شعرى كه، در بحر رجز سروده شود.
=الأرجون-
(ك): گازى است كمياب كه در هوا مقدار كمى از آن موجود است.
اين گاز در پر كردن لامپهاى برقى مورد استفاده قرار مى گيرد.
=الأرجية-
[رجو]: آنچه كه به تأخير افتاده باشد.
=أرحب-
إرحابا [رحب] المكان: آن مكان فراخ شد،- المكان: آن مكان را
فراخ كرد.
=أرحض-
إرحاضا [رحض] الثوب: جامه را شست.
=أرحل-
إرحالا [رحل]: شتران رفت وآمد كننده او بسيار شدند،- ت الدابة:
پشت ستور نيرومند شد يا ستور پس از لاغرى فربه وپرتوان شد،- ه: ماده شتر نيرومندى به او بخشيد،- الإبل او الناقة: شتر يا ماده شتر را پرورش داد تا (راحلة) يعنى پرتوان وآماده رفت وآمد شد.
=أرخ-
تأريخا [أرخ] الكتاب أو الحادث: بر آن كتاب يا آن پيشامد تاريخ نوشت.
=أرخ-
إرخاخا [رخ] العجين: آب خمير را افزود،- فى الأمر: در آن كار
مبالغه كرد.
=أرخى-
إرخاء [رخي] الشي ء: آن چيز را نرم كرد،- زمام الناقة: رسن
ماده شتر را نكشيد وآن را آزاد گذارد،- الفرس وللفرس: رسن اسب را دراز كرد، دابته: ستور را بدون خسته كردن راه برد،- له الحبل: دست او را در كارها آزاد گذاشت،- الستر: پرده را آويخت،- لحيته: ريش خود را بلند كرد،- ه: ضد (امسكه) است وبمعناى آنرا رها كرد مى باشد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.
=الأرخبيل-
نام تعدادى از جزاير يونانى است.
=أرخص-
إرخاصا [رخص] ه: آن چيز را ارزان كرد، آن را ارزان يافت، آن را
ارزان خريد.
=أرخف-
إرخافا [رخف] العجين: آب خمير را زياد كرد، خمير را نرم وسست كرد.
=أرخم-
إرخاما [رخم] ت الدجاجة على البيض:
مرغ تخم را زير بال خود گرفت.
=الأرخم-
م رخماء، ج رخم [رخم] من الخيل:
اسب كه سر آن سفيد وساير اندامش سياه باشد.
=أرخيولوجيا-
علم آثار وفنون قديمى كه بخشى از دانش باستانشناسى است.- اين
كلمه يونانى است.
=الأرد-
[رد]: سودمندتر.
=أردى-
إرداء [ردي] الفرس: اسب را به گونه اى بد راند،- الرجل: آن مرد را نابود كرد؛ «ارداه قتيلا»: او را كشت،- ه فى البئر:
او را در چاه افكند،- ماله: مال وثروت او بسيار شد،- على
الخمسين: از پنجاه گذشت.
=أردأ-
إرداء [ردأ]: كار ناپسنديده كرد، به چيزى ناپسند دست يافت،- ه:
آن چيز را تباه كرد،- ه على مائة: آن چيز را بر يكصد اضافه كرد.
=الإردب-
ج أرادب [ردب]: پيمانه اى بزرگ در اندازه 24 صاع وهر صاع 4
امداد است،- قنات آب كه در آن آب بر سطح زمين روان باشد.
=الإردبة-
[ردب]: چاهك فراخ كه از خزف يا سفال ساخته شده باشد.
=أردف-
إردافا [ردف]: پياپى درآمد، اضافه كرد؛ «اردف قائلا»: پياپى
گفت،- ه: اركبه معه: او را بر ترك خود سوار كرد،- له: پس از او آمد،- الشي ء بالشي ء وعليه: آن چيز را از پى چيز ديگر آورد،- الأمر القوم: آن كار پياپى بر آن قوم وارد آمد.
=أردم-
إرداما [ردم] السحاب: آن ابر دوام يافت،- ت الحمى عليه: تب در
او ثابت ماند.
=الأردم-
ج أردمون [ردم]: كشتيبان يا ملوان ماهر.
=أردن-
إردانا [ردن] القميص: براى جامه آستين ساخت.
=أرذ-
إرذاذا [رذ] ت السماء: آسمان باران نرم
Bogga 42