232

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

=تصاف-

تصافا [صف] القوم: آن قوم در يك صف گردهم آمدند.

=تصافى-

تصافيا [صفو] القوم: آن قوم نسبت به هم اظهار دوستى وصفا ومحبت كردند.

=تصافح-

تصافحا [صفح] القوم: آن قوم با يكديگر مصافحه نمودند؛ «تصافحت

الأجفان»: پلكهاى چشم به روى هم بسته شد.

=تصافع-

تصافعا [صفع] الرجلان: آن دو مرد بر يكديگر سيلى زدند.

=تصافق-

تصافقا [صفق] القوم: آن قوم با هم بيعت كردند ومتفق شدند.

=تصافن-

تصافنا [صفن] القوم الماء: آن قوم آبرا ميان خود سهم بندى

وتقسيم كردند.

=تصاك-

تصاكا [صك] ت الركب: زانوها سابيده شدند.

=تصالح-

تصالحا [صلح] القوم: آن قوم با هم آشتى كردند. اين واژه ضد

(تخاصم) است .

=تصام-

تصاما [صم] عن الحديث: خود را از سخن گفتن بازداشت ووانمود كرد

كه كر است.

=التصانيف-

[صنف]: كتابهاى تصنيف ونوشته شده.

=تصاهل-

تصاهلا [صهل] ت الخيل: اسبان بر يكديگر شيهه كشيدند.

=تصاول-

تصاولا [صول] الرجلان: آن دو مرد بر يكديگر پرخاش وحمله

نمودند.

=تصاون-

تصاونا [صون] من العيب: از بدى وعيب خود را پاك نگهداشت.

=تصايح-

تصايحا [صيح] القوم: آن قوم بر يكديگر داد وفرياد كشيدند،- جفن

السيف: غلاف شمشير شكاف برداشت.

=تصأصأ-

تصأصؤا [صأصأ] منه: از او ترسيد،- له: به او خردى وزبونى كرد.

=تصبى-

تصبيا [صبو]: به بازى ولهو ولعب گرائيد،- المرأة: آن زن را

فريب داد وبه فتنه انداخت،- ه الشي ء: آن چيز را خواست وبه آن گرايش كرد.

=تصبب-

تصببا [صبب] الماء ونحوه: آب ومانند آن سرازير شد،- العرق من

جبينه: عرق از پيشانى وى ريخت وسرازير شد.

=تصبح-

تصبحا [صبح]: كمى پيش غذاى صبحانه خورد تا غذا حاضر شود، در

بامداد خوابيد،- به: او را در بامداد ديد وملاقات كرد.

=تصبر-

تصبرا [صبر]: شكيبائى بخود گرفت،- عليه: بر آن چيز شكيبائى كرد.

=التصبن-

[صبن] (ك): آميختگى اتر نمك وآب است كه از آن الكل واسيد بدست

مىيد، اين واژه را (تصبن) ناميده اند بدليل اينكه از اينگونه تفاعلات صابون ساخته مى شود.

=تصحح-

تصححا [صح] بكذا: به چيزى معالجه ودرمان كرد.

=تصحف-

تصحفا [صحف] القارئ: خواننده در خواندن كتاب خطا واشتباه كرد.

=تصدى-

تصديا [صدي] له: متعرض او شد،- للأمر: سر خود را بسوى آن بلند كرد.

=التصداع-

[صدع]: جدائى افكندن، پراكندگى.

=تصدأ-

تصدؤا [صدأ] له: متعرض او شد، آهنگ او كرد، جلو او را گرفت.

=تصدد-

تصددا [صدد] له: مترادف (تصدأ) است.

=تصدر-

تصدرا [صدر]: در صدر مجلس نشست؛ «تصدر المجلس»: رئيس مجلس شد،

بهنگام نشستن سينه ى خود را به جلو آورد،- الفرس: آن اسب در پيشاپيش اسبان شد.

=تصدع-

تصدعا [صدع] القوم: آن قوم پراكنده شدند،- ت الأرض به: از آن مكان ناپديد شد وگريخت،- الشي ء: آن چيز شكافته شد؛ «تصدعت الأرض بالنبات»:

زمين از بسيارى گياه شكافته شد.

=تصدف-

تصدفا [صدف]: متعرض او شد،- عنه: از او روى گردانيد،- الأمر:

آن امر اتفاق افتاد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.

=تصدق-

تصدقا [صدق]: صدقه داد،- على الفقير بكذا: چيزى به فقير بعنوان

صدقه داد.

=التصدير-

[صدر]: مص، كمربند شتر،- (ت): صادر كردن محصولات وفراورده هاى

داخلى به خارج از كشور.

=التصديق-

[صدق]: مص؛ «سريع التصديق»:

زود باور.

=تصرح-

تصرحا [صرح] الزبد عن الخمر: كف روى مي رفت ومي خالص شد.

=تصرخ-

تصرخا [صرخ]: با تكلف فرياد كشيد.

=تصرع-

تصرعا [صرع] لصاحبه: بدوست خود فروتنى نمود.

=تصرف-

تصرفا [صرف] ت به الأحوال:

روزگار بر او دگرگون شد،- فى الأمر: در آن كار دسيسه وتقلب

بكار برد.

=التصرف-

[صرف]: مص راه وروش؛ «حرية التصرف»: آزادى عمل وكار؛ «وضعه تحت

التصرف»: آنرا زير تصرف خود قرار داد.

=تصرم-

تصرما [صرم]: پاره پاره شد،- ت السنة: سال بپايان رسيد،-

الرجل: آن مرد شكيبائى كرد.

=التصريح-

[صرح]: مص، اجازه، پروانه ى كار، اعلاميه پرداخت ماليات، اطلاعيه ى اداره ى گمرك درباره كالا به بازرگان يا مسافر، بيانيه ى دولتى:

تصعب-

تصعبا [صعب]: آن چيز سخت ومشكل شد،- الأمر: آن چيز را سخت كرد.

=تصعد-

تصعدا [صعد]: بالا رفت،- النفس: نفس كشيدن سخت شد،- ه الأمر:

آن كار بر او سخت شد.

=التصعد-

[صعد]: مص،- (ك): تبديل حالت جسم جامد به گاز بى آنكه مايع شود

مانند يد وكافور.

=تصعر-

تصعرا [صعر]: آن مرد روى خود را از تكبر وخودپسندى كج كرد.

=تصعلك-

تصعلكا [صعلك]: فقير شد، بينوا شد.

Bogga 233