Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
ريخت.
=تشمت-
تشمتا [شمت] القوم: آن قوم دست خالى وبدون غنيمت بازگشتند.
=تشمخ-
تشمخا [شمخ] بأنفه: تكبر كرد.
=تشمر-
تشمرا [شمر]: آن مرد با شتاب رفت،- للأمر: آن چيز را خواست
وآماده ى آن شد.
=تشمس-
تشمسا [شمس]: آفتاب گرفت، در آفتاب نشست، در آفتاب ايستاد.
=تشمعل-
تشمعلا [شمعل] القوم: آن قوم پراكنده وپخش شدند.
=تشمل-
تشملا [شمل] بالشملة: خود را در چادر پيچيد.
=تشمم-
تشمما [شم] ه: آنرا آهسته بوئيد.
=تشنج-
تشنجا [شنج] الجلد: پوست متشنج ودرهم كشيده شد.
=التشنج-
[شنج]: مص،- (طب): انقباض عضله وتشنج آن.
=تشنع-
تشنعا [شنع] القوم: امر آن قوم بعلت اختلاف آراء كه با هم داشتند زشت وقبيح شد،- الثوب: جامه كهنه شد،- الرجل: آن مرد به كارى زشت اهتمام ورزيد، در راه رفتن كوشيد،- للأمر: براى آن كار آماده شد،- السلاح: اسلحه در بر كرد،- الفرس:
بر روى اسب سوار شد،- الغارة: به غارت وچپاول پرداخت.
=تشنف-
تشنفا [شنف] ت الجارية: آن زن گوشواره گرفت وبه گوش خود آويخت.
=تشنن-
تشننا [شن] الجلد: پوست خشك وترنجيده شد،- جلد الإنسان: پوست بدن انسان بهنگام پيرى چروكيده شد،- السقاء:
مشك پوسيده وچروكيده شد
تشهى-
تشهيا [شهو] الشي ء: آن چيز را دوست داشت وميل به آن كرد،-
عليه كذا: خواسته اى پس از خواسته اى به او پيشنهاد كرد وخواست.
=تشهد-
تشهدا [شهد]: شهادت خواست،- المسلم: مسلمان بهنگام اداى نماز
شهادتين گفت.
=تشهق-
تشهقا [شهق] عليه: نگاه را بر او ادامه داد تا به وى چشم زخم زند.
=تشوش-
تشوشا [شوش] عليه الأمر: آن كار بر او نابسامان وشوريده گشت.
=تشوف-
تشوفا [شوف]: آرايش كرد،- الشي ء: آن چيز برآمد،- من السطح: از
بالاى بام نگريست،- الى الشي ء: بسوى آن چيز چشم داشت ونگريست.
=تشوق-
تشوقا [شوق] الشي ء وإليه: اشتياق بسيار خود را به آن آشكار كرد.
=تشوه-
تشوها [شوه]: مطاوع (شوه) است،- لفلان: چهره ى خود را از فلانى
درهم كشيد، چشم خود را بسوى او گشود تا وى را تيز بنگرد،- الرجل شاة: آن مرد گوسفندى را شكار كرد.
=التشويش-
[شوش]: مص پارازيت كه در موجهاى راديوئى ايجاد كنند تا خبرها
شنيده نشوند.
=تشيخ-
تشيخا [شيخ]: آن مرد پير شد، مهتر شد.
=تشيط-
تشيطا [شيط]: آن چيز سوخت.
=تشيطن-
تشيطنا [شطن]: شيطانى كرد، كار بد كرد.
=تشيع-
تشيعا [شيع]: ادعاى شيعه گرى كرد،- لفلان: پيرو فلانى شد واز وى جانبدارى كرد،- ه الشيب: پيرى در او پديدار شد،- ه الغضب: خشم دل او را آتشين كرد،- فلان فى الشي ء: فلانى در هوا وهوس به آن چيز خود را به نابودى كشانيد،- اللبن فى الماء:
شير در آب پراكنده شد.
=تشيم-
تشيما [شيم] أباه: در خوى وسرشت مانند پدر خود شد،- الشيب
فلانا: پيرى بر فلانى چيره شد،- الشي ء فى الشي ء: آن چيز در آن چيز داخل شد.
=التشييط-
[شيط]: مص، گوشت كه براى قوم يا ميهمان بريانى كنند.
=تصاءى-
تصائيا [صأي] الفرخ: جوجه يا عقرب صدا كرد.
=تصابى-
تصابيا [صبو]: به بازى وسرگرمى وهوى پرداخت،- المرأة: آن زن را
گول زد وبه فتنه انداخت.
=تصاحب-
تصاحبا [صحب] الرجلان: آن دو مرد با هم دوستى كردند،- معه: او
را دوست ويار خود گرفت- اين تعبير در زبان متداول رايج است.
=تصاخب-
تصاخبا [صخب] القوم: آن قوم سر وصدا راه انداختند وبا هم پيكار كردند.
=تصادر-
تصادرا [صدر] القوم على ما شاؤوا:
آنقوم هر چه كه خواستند فرستادند يا انجام دادند.
=تصادف-
تصادفا [صدف] الرجلان: آن دو مرد با يكديگر روبرو شدند.
=تصادق-
تصادقا [صدق] الرجلان: آن دو مرد با هم يكدلى ودوستى كردند،-
الرجلان الحديث او المودة وفيهما: آن دو مرد در گفتگو واظهار دوستى ومودت يكديگر را تصديق وتأييد نمودند.
=تصادم-
تصادما [صدم] الفارسان: آن دو اسب سوار بر يكديگر تاختند وزد
وخورد كردند.
=تصارخ-
تصارخا [صرخ] القوم: برخى از آن قوم برخى ديگر را فرياد زدند
ويارى طلبيدند.
=تصارع-
تصارعا [صرع] الرجلان: آن دو مرد با هم كشتى گرفتند.
=تصارم-
تصارما [صرم] القوم: آن قوم با هم قطع رابطه كردند.
=التصاريف-
[صرف]: «تصاريف الدهر»: غم واندوه وحوادث روزگار.
=تصاعب-
تصاعبا [صعب]: سخت گرفت.
اين واژه ضد (تساهل) است.
=تصاعد-
تصاعدا [صعد]: بالا رفت،- ه الأمر: آن كار بر او دشوار شد.
=التصاعدي-
[صعد]: تدريجى، تصاعدى؛ «الضريبة التصاعدية»: ماليات تصاعدى كه
هر چه درآمد بيشتر شود افزون گردد.
=تصاعر-
تصاعرا [صعر]: روى خود را كج كرد وتكبر ورزيد.
=تصاغر-
تصاغرا [صغر] الرجل: آن مرد خود را خوار وزبون وكوچك شمرد.
Bogga 232