Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
شد.
=بعل-
- بعلا بأمره: سرگردان شد وندانست چه كند.
=البعل-
ج بعول وبعال وبعولة: همسر، شوهر، پرورش دهنده، مهتر، نام خداى بزرگ نزد كنعانيان، زمينى كه بر آن باران نبارد.
=البعل-
م بعلة: سرگردان، سرگشته.
=البعلي-
آنچه كه با آب باران آبيارى شده باشد.
=البعوض-
(ح): پشه كه از حشرات دو بال است ودر آبهاى راكد وگند آب
ومردابها تخم ريزى ورشد مى كند. اين حشره با نيش خود بسيارى از بيماريها را به مردم تزريق مى كند. نام ديگر آن (البرغش) است.
=البعوضة-
(ح): واحد (البعوض) است؛ «بعوضة الأجمية» (ح): به واژه ى (الأنوفيليس):
پشه ى مالاريا رجوع شود.
=البعيث-
مترادف (المبعوث) است بمعناى فرستاده شده.
=البعيج-
للمذكر وللمؤنث، ج بعجى: مترادف (المبعوج) است بمعناى شكافته شده.
=البعيد-
ج بعداء وبعد وبعدان: دور، متضاد (القريب) است، جدا شده؛ «بعيد عن»: دور است از، مخالف است به؛ «من بعيد»: از مسافتى دور؛ «بعيد الأثر»: داراى اثرى بزرگ؛ «بعيد التاريخ»: به زمان گذشته وقديم بر مى گردد؛ «بعيد الغور»: به آن دسترسى نيست، درك نمى شود.
=بعيد-
بزودى، در فاصله اى نه چندان دور.
=البعير-
ج بعران وأبعرة وجج أباعر وأباعير: شتر مسن، اين واژه در مذكر
ومؤنث يكسان بكار مى رود.
=بغا-
- بغوا [بغو] عليه: بر او تعدى وستم كرد،- الشي ء: به آن چيز
نگاه كرد تا كيفيت آنرا دريابد.
=بغى-
- بغاء وبغى وبغيا وبغية وبغية [بغي] الشي ء: آن چيز را خواست،
طلب كرد،- بغيا الرجل: آن مرد از حق عدول كرد، گناه كرد،- ت المرأة: آن زن زنا كرد،- عليه: بر او ستم كرد، بر او تكليف شاق وغرضورزى كرد،- الجرح: زخم ورم كرد وفاسد وچركين شد.
=البغاث-
ج بغثان بتثليث الباء (ح): پرنده ايست كند پرواز ودر حجم
كوچكتر از كركس است.
=البغال-
دارنده ى استر (قاطر)، استر سوار.
=البغام-
آواز آهو، آواز ماده شتر.
=بغت-
- بغثا ه: ناگهان بر او وارد شد.
=البغتة-
ج بغتات: ناگهاني؛ «بغتة»:
ناگهان.
=البغثاء-
من الناس: گروههاى مردم آميخته بهم؛ «دخلنا في البغثاء»: به
ميان گروهها ومردم مختلف در آمديم.
=بغش-
- بغشا [بغش] الصبي إلى أمه: كودك ترسيد وبه مادر خود پناه برد،- ت السماء:
آسمان باران نرمى باريد،- ت الأرض:
بر زمين كمى باران آمد.
=البغشة-
باران نرم وسبك.
=بغض-
- بغاضة: مورد بغض وكينه قرار گرفت،- بغضا ه: از وى انتقاد كرد واو را مكروه شمرد.
=بغض-
- بغاضة: مورد بغض وكينه قرار گرفت.
=بغض-
- بغاضة: مترادف (بغض) است.
=بغض-
تبغيضا ه اليه: او را نزد وى مكروه داشت.
=البغض-
كراهت وانزجار. متضاد (الحب) است.
=البغضاء-
بغض وكينه ى شديد.
=بغل-
- بغلا القوم: فرزندان آن قوم را از ديدگاه پدر بد نژاد كرد.
=بغل-
تبغيلا القوم: مترادف (بغل) است،- فى المشي: از راه رفتن مانده
وخسته شد.
=البغل-
ج بغال وأبغال، م بغلة ج بغلات وبغال (ح): استر، قاطر. حيوانى
است كه متولد از دو حيوان مختلف است، ومعروف است كه اين واژه بر حيوان اهلى كه از اسب وخر يا بر عكس متولد شده اطلاق مى گردد.
=بغم-
- بغاما ت الناقة: ماده شتر آواز خود را قطع كرد وآنرا نكشيد،-
الرجل صاحبه: با دوست خود سخن فصيح وآشكار نگفت،- بغوما وبغاما ت الظبية: آهو با نرمترين صدا آواز داد.
=البغمة-
ج بغم: گردن بند زنانه.- اين واژه تركى است-
البغوة-
[بغو]: ميوه قبل از آنكه رسيده شود،- من النبات: ميوه ى كال ونارس.
=البغونيا-
(ن): از گياهان مناطق گرمسيرى است داراى گلهاى رنگارنگ وبراى
زينت كاشت مى شود.
=البغي-
ستم؛ «البغي مرتعه وخيم»: ستم وجنايت پايان بدى دارد، گناه، معصيت، فساد؛ «برئ جرحه على بغي»: زخم او بر پايه ى تباهى وفساد خوب شد.
=البغي-
ج بغايا: زن زناكار.
=البغية-
خواسته، آنچه را كه دوست دارند وبخواهند، قصد؛ «بغية أن» به خاطر آنكه.
=البغية-
مترادف (البغية) است.
=البغيض-
كينه توز، دشمن سرسخت.
=بق-
- بقا وبقوقا النبت: گياه روئيد،- الماء من فيه: آب را با شتاب
از دهان بيرون ريخت،- ت السماء: آسمان پياپي وبسيار باريد،- ت المرأة: آن زن فرزند بسيار آورد،- على القوم: با آن قوم سخن بسيار گفت،- البيت: پشه در خانه بسيار شد،- بقا الجراب: توشه دان را شكافت،- ماله: مال خود را تقسيم وپراكنده كرد،- لنا العطاء: عطاى بسيار به ما داد.
=البق-
(ح): پشه كه حشره اى از رسته ى (البقيات) است وخون انسان را مى مكد ومعمولا در اماكن گرم پرورش مى يابد.
گونه ى ديگر اين حشره بر درختان ودر باغها زيست مى كنند؛ «شجرة البق» (ن):
درختى است تنومند با گلهائى زرد ومعروف به درخت پشه وآنرا در عربى
Bogga 189