160

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

بيهوده گفت.

=أهر-

إهرارا [هر] الكلب: سگ را راند ودور كرد،- بالغنم: گوسفندان را

به آب فرا خواند.

=الإهراق-

[هرق]: ريختن؛ «اهراق الدماء»:

خون ريختن.

=أهرأ-

إهراء [هرأ] الكلام وفي الكلام: سخن بسيار ونادرست گفت،- ه البرد: سرما بر او سخت شد به اندازه اى كه نزديك بود ويرا بكشد يا او را كشت،- فلان فلانا:

فلانى فلان را كشت،- اللحم: گوشت را خوب پخت.

=أهرب-

إهرابا [هرب] الرجل: با ترس ولرز يا بدون ترس كوشيد وفرار كرد،

از آن سرزمين دور شد، تمام وقت خود را صرف آن كار كرد،- فلان فلانا: او را ناگزير به گريختن كرد،- ت الريح: باد خاك از زمين پراكند.

=أهرت-

إهراتا [هرت] اللحم: گوشت را بسيار وخوب پخت.

=الأهرت-

[هرت]: آنكه دهان فراخ دارد.

=الأهرد-

[هرد]: «رجل أهرد الشدق»: مرد فراخ دهان.

=الأهرس-

[هرس]: سخت وسنگين،- (ح): شير شكار شكن وپرخور.

=أهرع-

إهراعا [هرع] الرجل: آن مرد شتاب كرد،- القوم رماحهم: آن قوم نيزه هاى خود را راست واستوار كردند.

=أهرع-

[هرع] الرجل: آن مرد كم خرد شد، با عجله شتابان شد؛ «اقبل

الشيخ يهرع»: آن پيرمرد با سرگردانى مى شتابيد، از فرط خشم يا ناتوانى يا ترس يا سرما به لرزه افتاده بود.

=أهرف-

اهرافا [هرف] ت النخلة: درخت نخل خرماى خود را زود رسانيد،- الرجل:

دارائى وثروت آن مرد افزون گرديد.

=أهرق-

إهراقا [هرق] الماء: آب را ريخت.

=أهرم-

إهراما [هرم] ه الدهر: روزگار او را پير كرد، او را ناتوان كرد.

=اهرورق-

اهريراقا [هرق] الدمع والمطر: اشك وباران روان شدند.

=أهزأ-

إهزاء [هزأ]: به سختى سرما درآمد،- ابله: شتران خود را سرما

داد وكشت،- ت به دابته: ستور او با شتاب وى را برد.

=أهزج-

إهزاجا [هزج] الشاعر: شاعر در بحر هزج شعر گفت همچنانكه گويند

«ارمل وارجز»: يعنى با رمل ورجز شعر گفت.

=الأهزع-

[هزع]: آخرين تير كه در تيردان باشد چه خوب يا چه بد.

=أهزق-

إهزاقا [هزق] في الضحك: بسيار خنديد.

=أهزل-

إهزالا [هزل] فلانا: فلانى را ناتوان كرد (لغتى است در هزله)،

او را شوخ يافت،- القوم: دارائى آن قوم كم شد، مال ودام خود را از تنگى وسختى بستند.

=الأهزوجة-

ج أهازيج [هزج]: آهنگهاى گوناگون مانند ترانه، آواز، سرود.

=أهشل-

إهشالا [هشل] الرجل: ستور يا شتران غصبى را برگردانيد.

=أهضب-

إهضابا [هضب] القوم: آن قوم بر روى تپه ها وزمينهاى بلند وقله

هاى كوه درآمدند.

=أهضل-

إهضالا [هضل] ت السماء: آسمان باران فرو ريخت،- ت الدلو: دلو

بر بدنه ى چاه خورد وآب از آن ريخت.

=الأهضم-

م هضماء، ج هضم [هضم]: آنكه ثنايا (دندانهاى پيشين) وى درشت

باشد، آنكه شكم وى لاغر وكمر وپهلوى او نيكو وخوش اندام باشد؛ «اهضم الكشحين»: كمر باريك وفرورفته شكم.

=الأهضوبة-

ج أهاضيب [هضب] من المطر:

يكبار باران درشت.

=الأهفاء-

[هفو]: مردمان احمق.

=أهل-

- أهلا وأهولا الرجل: آن مرد ازدواج كرد،- امرأة: زنى را به همسرى خود برگزيد.

=أهل-

- أهلا به: با او همدم شد وانس گرفت.

=أهل-

المكان أو البلد: آن مكان با مردم خود آباد شد.

=أهل-

تأهيلا به: به او عبارت «اهلا وسهلا»: خوش آمديد گفت،- ه للأمر: او را براى آن كار شايسته گردانيد، وى را شايسته ى آن كار يافت.

=أهل-

إهلالا [هل] الله السحاب: خداوند ابر را به باريدن واداشت،- الهلال: هلال در آمد ونمايان شد،- الشهر: هلال ماه در آمد وآشكار شد،- القوم الهلال: آن قوم بهنگام ديدن هلال صداى خود را بلند كردند،- الشهر: هلال ماه را ديد،- الرجل: آن مرد به هلال نگاه كرد،- الصبي: كودك بلند گريست،- الملبي: لبيك گو صداى خود را با لبيك بلند كرد،- فلان بذكر الله: با صداى بلند نام خدا را بر زبان جارى كرد؛ «اهل بالتسمية على الذبيحة»: هنگام ذبح قربانى بسم الله گفت،- السيف بفلان:

فلانى را با شمشير كشت،- العطشان: تشنه زبان خود را در دهان چرخانيد تا آب دهانش گرد آيد.

=أهل-

[هل] الهلال: هلال نمايان وديده شد،- الشهر: هلال ماه درآمد.

=الأهل-

ج أهلون وأهال وآهال وأهلات وأهلات:

فاميل وخويشاوندان؛ «اهل الرجل»: همسر مرد؛ «اهل البيت»: افراد ساكن در خانه؛ «اهل الأمر»: اولياء امر؛ «اهل الخبرة»:

كارشناسان، متخصصين، آزمودگان؛ «اهل الوجاهة»: بزرگان وصاحب نظران؛ «اهل المذهب»: همكيشان؛ «اهل الوبر»:

چادر نشينان؛ «اهل المدر او الحضر»:

شهرنشينان؛ «اهل لكذا»: شايسته ى آن چيز است.

=أهلا-

وسهلا نصب اين دو تعبير بنا بر مفعوليت است ودر خوش آمد گوئى بكار مى رود وتقدير آن چنين است:

«صادقت اهلا لا غرباء ووطئت سهلا لا وعرا» ونيز

Bogga 160