158

Qaamuus Carabi Faarsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Noocyada

=أهاف-

إهافة [هيف] الرجل: شتران آن مرد تشنه شدند.

=الأهاليل-

[هل]: بارانها.

=أهان-

إهانة [هون] ه: به او اهانت كرد، او را خوار كرد.

=الأهاند-

[هند]: مردان هندى.

=أهب-

تأهيبا [أهب] للامر: براى آن امر يا كار آماده شد.

=أهب-

إهبابا [هب] السيف: شمشير را تكان داد،- الريح: باد را به وزش

درآورد،- ه من نومه: او را از خواب بيدار كرد.

=اهبى-

إهباء [هبو] الفرس: اسب گرد وخاك برانگيخت.

=الأهباء-

[هبو]: «أهباء الزوبعة»: گرد وغبار كه در اثر گرد باد پديد آيد.

=الأهبة-

[أهب]: ساز وبرگ؛ «اخذ للسفر اهبته»: ساز وبرگ مسافرت با خود

گرفت، آمادگى؛ «اهبة الحرب»: آمادگى جنگى؛ «على اهبة الرحيل» آماده ى رفتن وكوچ كردن.

=أهبر-

إهبارا [هبر] الرجل: آن مرد فربه وخوش اندام شد.

=الأهبر-

م هبراء، ج هبر [هبر]: فربه وپرگوشت.

=أهبط-

إهباطا [هبط] ه: او را پائين آورد،- الثمن: بها ونرخ را كاهش داد.

=أهبل-

إهبالا [هبل] الرجل: آن مرد بى فرزند شد، خرد خود را از دست

داد،- اللحم فلانا: گوشت بدن او بسيار شد وبر او سنگينى كرد.

=الأهبل-

ج هبل [هبل]: بى عقل وبىدراك.

=اهتاب-

اهتيابا [هيب] ه: از او ترسيد.

=اهتاج-

اهتياجا [هيج] الشي ء: آن چيز برانگيخته شد.

=اهتاض-

اهتياضا [هيض] العظم: استخوان را پس از جوش خوردن شكست.

=اهتاف-

اهتيافا [هيف]: تشنه شد.

=اهتال-

اهتيالا [هول]: ترسيد.

=اهتام-

اهتياما [هيم] لنفسه: براى خود چاره جوئى كرد.

=اهتبد-

اهتبادا [هبد] الهبيد: حنظل را چيد وشكست وپخت.

=اهتبر-

اهتبارا [هبر] فلانا بالسيف: فلانى را با شمشير به دو نيم

كرد،- البعير: گوشت شتر آب ولاغر شد.

=اهتبش-

اهتباشا [هبش] المال: مال وثروت فراهم شد،- الشي ء: آن چيز را

گردآورى كرد،- منه عطاء: از او عطائي به وى رسيد.

=اهتبص-

اهتباصا [هبص] في العمل: در آن كار شتاب كرد،- فى المشي: در

راه رفتن شتاب كرد،- للضحك: در خنديدن زياده روى كرد.

=اهتبل-

اهتبالا [هبل] على ولده: فرزند خود را از دست داد واندوهگين شد،- الشي ء: آن چيز را غنيمت شمرد،- لعياله: براى خانواده ى خود كسب روزى كرد،- فلان:

بسيار دروغ گفت وحيله زد،- الصيد:

شكار را با حيله وخدعه گرفت.

=اهتج-

اهتجاجا [هج] في الامر: آن كار را ادامه داد بىنكه با كسى

مشورت كند.

=اهتجى-

اهتجاء [هجو] الرجلان: آن دو مرد يكديگر را هجو كردند.

=الاهتجام-

[هجم]: پايان شب.

=اهتجر-

اهتجارا [هجر] القوم: آن قوم با هم قطع مراوده كردند،- ه: از

او جدا شد.

=اهتجم-

اهتجاما [هجم] ما في الضرع: آنچه كه در پستان بود دوشيد.

=اهتجم-

[هجم] الرجل: آن مرد ناتوان شد.

=اهتجن-

[هجن] ت الشاة: آبستنى گوسفند آشكار شد.

=اهتدى-

اهتداء [هدي]: اين واژه مطاوع (هدى) است؛ «اهتدى الى الطريق

واهتدى الطريق الى مكان كذا»: راهى را شناخت كه وى را به آن مكان برساند،- الرجل: آن مرد راهنمائى خواست، به راه راست هدايت شد،- الفرس الخيل: آن اسب بر گروه اسبان پيشى يافت،- العروس الى بعلها: عروس را به خانه ى شوهر فرستاد.

=اهتدب-

اهتدابا [هدب] الثمرة: ميوه را چيد.

=اهتذ-

اهتذاذا [هذ] الشي ء: آن چيز را با شتاب بريد.

=أهتر-

اهتارا [هتر] الرجل: آن مرد بر اثر سالخوردگى يا بيمارى يا اندوه خرد خود را از دست داد.

=أهتر-

[هتر] فلان: دوست داشت تا درباره ى چيزى سخن گويد،- القوم فى ذكر الله:

در حاليكه ذكر خدا مى كردند عقل خود را از دست داده بودند.

=اهترى-

اهتراء [هري] الثوب: جامه كهنه شد.

اين تعبير در زبان متداول رايج است.

=اهترش-

اهتراشا [هرش] ت الكلاب: سگها بر يكديگر پر خاش كردند.

=اهترع-

اهتراعا [هرع] العود: چوب را شكست.

=اهتز-

اهتزازا [هز]: تكان خورد، حركت كرد،- ت الإبل: شتر با سرود

ساربان به راه خود ادامه داد،- النبات: گياه جنبيد ودراز شد،- الماء فى جريانه: آب روان شد،- اليه قلبه: دل او براى وى طپيد وشادمان شد،- الكوكب فى انقضاضه: ستاره در فرو رفتن شتاب كرد،- ت الأرض: زمين گياه رويانيد.

=اهتزع-

اهتزاعا [هزع]: شتابيد، درهم وپريشان شد،- السيف ونحوه: شمشير

ومانند آن تكان خورد.

=اهتزم-

اهتزاما [هزم] الشاة: گوسفند را ذبح كرد،- ت السحابة بالماء:

ابر با صداى تندر يكباره باريد،- الفرس: صداى گام برداشتن اسب شنيده شد،- الشي ء: براى گرفتن آن چيز بسوى آن شتابيد.

=اهتش-

اهتشاشا [هش] لكذا: آن چيز را خواست وبه آن شادمان شد،- فلان بى:

فلانى به من روى آورد وشادمان شد.

=اهتشل-

اهتشالا [هشل] الفرس: اسب را بدون اجازه ى دارنده اش سوار شد.

Bogga 158