Qaamuus Carabi Faarsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Noocyada
=أهاف-
إهافة [هيف] الرجل: شتران آن مرد تشنه شدند.
=الأهاليل-
[هل]: بارانها.
=أهان-
إهانة [هون] ه: به او اهانت كرد، او را خوار كرد.
=الأهاند-
[هند]: مردان هندى.
=أهب-
تأهيبا [أهب] للامر: براى آن امر يا كار آماده شد.
=أهب-
إهبابا [هب] السيف: شمشير را تكان داد،- الريح: باد را به وزش
درآورد،- ه من نومه: او را از خواب بيدار كرد.
=اهبى-
إهباء [هبو] الفرس: اسب گرد وخاك برانگيخت.
=الأهباء-
[هبو]: «أهباء الزوبعة»: گرد وغبار كه در اثر گرد باد پديد آيد.
=الأهبة-
[أهب]: ساز وبرگ؛ «اخذ للسفر اهبته»: ساز وبرگ مسافرت با خود
گرفت، آمادگى؛ «اهبة الحرب»: آمادگى جنگى؛ «على اهبة الرحيل» آماده ى رفتن وكوچ كردن.
=أهبر-
إهبارا [هبر] الرجل: آن مرد فربه وخوش اندام شد.
=الأهبر-
م هبراء، ج هبر [هبر]: فربه وپرگوشت.
=أهبط-
إهباطا [هبط] ه: او را پائين آورد،- الثمن: بها ونرخ را كاهش داد.
=أهبل-
إهبالا [هبل] الرجل: آن مرد بى فرزند شد، خرد خود را از دست
داد،- اللحم فلانا: گوشت بدن او بسيار شد وبر او سنگينى كرد.
=الأهبل-
ج هبل [هبل]: بى عقل وبىدراك.
=اهتاب-
اهتيابا [هيب] ه: از او ترسيد.
=اهتاج-
اهتياجا [هيج] الشي ء: آن چيز برانگيخته شد.
=اهتاض-
اهتياضا [هيض] العظم: استخوان را پس از جوش خوردن شكست.
=اهتاف-
اهتيافا [هيف]: تشنه شد.
=اهتال-
اهتيالا [هول]: ترسيد.
=اهتام-
اهتياما [هيم] لنفسه: براى خود چاره جوئى كرد.
=اهتبد-
اهتبادا [هبد] الهبيد: حنظل را چيد وشكست وپخت.
=اهتبر-
اهتبارا [هبر] فلانا بالسيف: فلانى را با شمشير به دو نيم
كرد،- البعير: گوشت شتر آب ولاغر شد.
=اهتبش-
اهتباشا [هبش] المال: مال وثروت فراهم شد،- الشي ء: آن چيز را
گردآورى كرد،- منه عطاء: از او عطائي به وى رسيد.
=اهتبص-
اهتباصا [هبص] في العمل: در آن كار شتاب كرد،- فى المشي: در
راه رفتن شتاب كرد،- للضحك: در خنديدن زياده روى كرد.
=اهتبل-
اهتبالا [هبل] على ولده: فرزند خود را از دست داد واندوهگين شد،- الشي ء: آن چيز را غنيمت شمرد،- لعياله: براى خانواده ى خود كسب روزى كرد،- فلان:
بسيار دروغ گفت وحيله زد،- الصيد:
شكار را با حيله وخدعه گرفت.
=اهتج-
اهتجاجا [هج] في الامر: آن كار را ادامه داد بىنكه با كسى
مشورت كند.
=اهتجى-
اهتجاء [هجو] الرجلان: آن دو مرد يكديگر را هجو كردند.
=الاهتجام-
[هجم]: پايان شب.
=اهتجر-
اهتجارا [هجر] القوم: آن قوم با هم قطع مراوده كردند،- ه: از
او جدا شد.
=اهتجم-
اهتجاما [هجم] ما في الضرع: آنچه كه در پستان بود دوشيد.
=اهتجم-
[هجم] الرجل: آن مرد ناتوان شد.
=اهتجن-
[هجن] ت الشاة: آبستنى گوسفند آشكار شد.
=اهتدى-
اهتداء [هدي]: اين واژه مطاوع (هدى) است؛ «اهتدى الى الطريق
واهتدى الطريق الى مكان كذا»: راهى را شناخت كه وى را به آن مكان برساند،- الرجل: آن مرد راهنمائى خواست، به راه راست هدايت شد،- الفرس الخيل: آن اسب بر گروه اسبان پيشى يافت،- العروس الى بعلها: عروس را به خانه ى شوهر فرستاد.
=اهتدب-
اهتدابا [هدب] الثمرة: ميوه را چيد.
=اهتذ-
اهتذاذا [هذ] الشي ء: آن چيز را با شتاب بريد.
=أهتر-
اهتارا [هتر] الرجل: آن مرد بر اثر سالخوردگى يا بيمارى يا اندوه خرد خود را از دست داد.
=أهتر-
[هتر] فلان: دوست داشت تا درباره ى چيزى سخن گويد،- القوم فى ذكر الله:
در حاليكه ذكر خدا مى كردند عقل خود را از دست داده بودند.
=اهترى-
اهتراء [هري] الثوب: جامه كهنه شد.
اين تعبير در زبان متداول رايج است.
=اهترش-
اهتراشا [هرش] ت الكلاب: سگها بر يكديگر پر خاش كردند.
=اهترع-
اهتراعا [هرع] العود: چوب را شكست.
=اهتز-
اهتزازا [هز]: تكان خورد، حركت كرد،- ت الإبل: شتر با سرود
ساربان به راه خود ادامه داد،- النبات: گياه جنبيد ودراز شد،- الماء فى جريانه: آب روان شد،- اليه قلبه: دل او براى وى طپيد وشادمان شد،- الكوكب فى انقضاضه: ستاره در فرو رفتن شتاب كرد،- ت الأرض: زمين گياه رويانيد.
=اهتزع-
اهتزاعا [هزع]: شتابيد، درهم وپريشان شد،- السيف ونحوه: شمشير
ومانند آن تكان خورد.
=اهتزم-
اهتزاما [هزم] الشاة: گوسفند را ذبح كرد،- ت السحابة بالماء:
ابر با صداى تندر يكباره باريد،- الفرس: صداى گام برداشتن اسب شنيده شد،- الشي ء: براى گرفتن آن چيز بسوى آن شتابيد.
=اهتش-
اهتشاشا [هش] لكذا: آن چيز را خواست وبه آن شادمان شد،- فلان بى:
فلانى به من روى آورد وشادمان شد.
=اهتشل-
اهتشالا [هشل] الفرس: اسب را بدون اجازه ى دارنده اش سوار شد.
Bogga 158