عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
باد وباران وشدت آنها؛ «اعراف الحجاب او الرمل»: پشت كوه يا
تپه شن وريك.
=أعرب-
إعرابا [عرب] كلامه: سخن خود را نيكو وفصيح وبدون غلط بيان كرد،- الرجل: در سخن خود لحن يا اشتباه نداشت، داراى اسب وشتر اصيل نژاد شد،- الاسم الأعجمي: اسم غير عربي را معرب ساخت،- الفرس العربي: اسب عربى اصيل را از اسب نا اصيل بهنگام شيهه كشيدن شناخت،- الشي ء: آن چيز را آشكار ساخت،- بالكلام: سخن را توضيح داد وبيان كرد،- الكلمة: حالت اعراب كلمه را بيان كرد،- بحجته: دليل خود را بگونه اى بليغ وروشن گفت،- عن حاجته:
نياز خود را آشكار كرد؛ «اعرب عن شعوره»:
احساسات خود را آشكار ساخت،- المشترى: خريدار بيعانه پرداخت.
=الأعرب-
[عرب]:؛ «هو اعربهم احسابا»: او آشكارترين آنها از نظر حسب
ونسب است؛ «هو اعربهم السنة»: او خالص ترين نسب عربى را دارد.
=أعرج-
إعراجا [عرج]: بهنگام غروب خورشيد وارد شد،- ه الله: خداوند او
را لنگ گردانيد.
=أعرس-
إعراسا [عرس]: عروس گرفت وميهمانى داد،- الشي ء: ملازم آن چيز
شد وبا آن انس گرفت.
=أعرش-
إعراشا [عرش]: كلبه اى ساخت.
=أعرض-
إعراضا [عرض] عنه: از او روى گردانيد وپشت به وى كرد،- الأمر:
آن امر آشكار شد؛ «عرضته فاعرض»: آنرا آشكار ساختم وآشكار شد،- الثوب: جامه فراخ شد،- الشي ء: آن چيز را فراخ وپهن كرد،- المسألة: مسأله را با شرح وتفصيل بسيار بيان كرد،- فى المكارم: در كارهاى نيكو از همه جهت پرداخت.
=أعرف-
إعرافا [عرف] فلانا: فلانى را به گناهى كه كرده بود تذكر داد
واو را بخشيد،- الفرس: يال اسب دراز شد.
=الأعرف-
[عرف]: افعل تفضيل است، آنچه كه يالدار يا تاجدار باشد مانند
اسب وخروس؛ «حزن اعرف»: زمين بلند.
=أعرق-
إعراقا [عرق] الرجل: در شرف وبزرگى ريشه دار شد، به كشور عراق
آمد،- الشجر: شاخه هاى درخت بلند شد،- الخمر والإناء: در مي وجام آب ريخت.
=الأعرق-
[عرق]: آنكه داراى نسب وحسب عالى است؛ «هو اعرق منك فى كذا»:
او با كفايت تر از تو در فلان امر است.
=أعز-
إعزازا [عز] ه: او را گرامى داشت، او را عزيز وگرامى كرد.
=الأعز-
[عز]: اسم تفضيل است، عزيز وگرامى.
=أعزب-
إعزابا [عزب]: دور شد،- ه: او را دور كرد، او را مجرد كرد.
=الأعزب-
م عزباء ، ج عزب [عزب]: آنكه مجرد زندگى كند وازدواج نكرده باشد.
=الأعزل-
م عزلاء، ج عزل وأعزال وعزل وعزلان [عزل]: آنكه اسلحه در دست
ندارد، ابر بى باران، شنزار جدا افتاده از زمين،- (فك): يكى از دو ستاره ى سماكين است كه آنرا اعزل نامند وديگرى را (الرامح) گويند.
=أعسر-
إعسارا [عسر]: فقير وبى چيز شد،- الغريم: با آنكه پولى نداشت
از وى مطالبه ى پرداخت بدهى را كرد.
=الأعسر-
م عسراء، ج عسر [عسر]: آنكه با دست چپ كار كند. ودر زبان
متداول به او (عسراوي) گويند؛ «يوم اعسر»: روزى سخت وبد يمن.
=أعسف-
إعسافا [عسف]: بدون راهنما واطلاع در شب به راه افتاد، با غلام
خود رفتارى سخت كرد.
=أعش-
إعشاشا [عش] البدن: جسم را لاغر وناتوان كرد،- ه عن الأمر: او
را از آن كار باز داشت،- الظبى: آهو را از لانه اش برانگيخت وآزار كرد.
=أعشى-
إعشاء [عشو] الرجل: به آن مرد شام خورانيد، به او چيزى بخشيد،- الله الرجل:
خداوند آن مرد را نابينا كند.
=الأعشى-
م عشواء، ج عشو [عشو]: آنكه شبانه روز چشمانش ناتوان وكم بيند
يا آنكه در روز بيند ودر شب نبيند.
=الأعشار-
[عشر]: پرهاى بلند بالهاى پرنده.
=الأعشاري-
ج عشر [عشر]: منسوب به (الأعشار) است.
=أعشب-
إعشابا [عشب] القوم: آن قوم به جاى پر گياه در آمدند،- المكان:
آن مكان سبزه وگياه رويانيد.
=أعشر-
إعشارا [عشر] العدد: عدد را به ده رسانيد،- القوم: آن گروه ده
نفر شدند،- ت الناقة: ده ماه از باردارى ماده شتر گذشت.
=الأعشر-
م عشراء، ج عشر [عشر]: احمق ونادان.
=اعشوشب-
اعشيشابا [عشب]: به جاى پر گياه دست يافت،- المكان: سبزه وگياه
آن زمين بسيار شد.
=الإعصار-
ج أعاصر وأعاصير [عصر]: بادى كه سخت بوزد وخاك يا آب دريا را
برانگيزد وبسان ستونى گرد بالا برد.
=أعصب-
إعصابا [عصب] ت الإبل: شتران در راه پيمايى بسيار كوشيدند.
=أعصر-
إعصارا [عصر]: بهنگام عصر آمد،- ت المرأة: آن زن به سن جواني
وبلوغ رسيد،- ت الريح: باد گرد وخاك آورد.
=أعصف-
إعصافا [عصف] ت الريح: باد سخت وزيد،- الرجل: آن مرد نابود
شد،- ت الحرب بهم: جنگ آنها را از پاى در آورد ونابود كرد،- الزرع: هنگام درو كشت رسيد،- الرجل: آن مرد بى راهه رفت.
=أعصل-
إعصالا [عصل]: سخت شد، شدت يافت.
=الأعصل-
م عصلاء، ج عصل [عصل]: آنكه ساق پايش كج شده باشد.
مخ ۹۶