عربي / فارسي قاموس

فواد افرام البستاني d. 1324 AH
87

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

دست داد،- الوقت: فرصت را از دست داد،- عليه فرصة: فرصت را از

دست او گرفت،- الرجل: آن مرد داراى كشتزار بسيار شد.

=أضاف-

إضافة [ضيف] الرجل: از آن مرد حمايت كرد،- ه اليه: به او پناه داد،- فلانا على فلان: فلانى را به ميهمانى فلانى برد،- الشي ء الى الشي ء: چيزى را به چيزى پيوست كرد يا اسناد داد؛ «اضف الى ذلك أن»: علاوه بر اين،- الكلمة الى الكلمة:

كلمه اى را بگونه اى به كلمه ديگر نسبت داد،- الرجل: آن مرد دويد وشتاب كرد، ترسيد،- منه: از او بر حذر شد،- عليه:

بر آن چيز نظارت كرد.

=الإضافة-

[ضيف]: مص، اضافه، علاوه؛ «بالإضافة الى ذلك»: اضافه بر آن چيز.

=الإضافي-

[ضيف]: متمم، آنچه كه اضافه شود؛ «الساعات الإضافية»: اضافه

كارى كه در برابر آن دستمزد يا پاداش گيرند.

=أضاق-

إضاقة [ضيق] ه: او را در تنگنا قرار داد. اين واژه ضد (اوسعه) است،- الرجل:

آن مرد فقير وبى چيز شد.

=أضاليا-

(ن): به واژه (دهليا) رجوع شود.

=أضأن-

إضآنا [ضأن]: گوسفندان او بسيار شدند.

=أضب-

إضبابا [ضب]: ساكت شد، فرياد زد وسخن گفت،- على ما في نفسه: آنچه كه در دل داشت نگفت،- على الشي ء: آن چيز را پنهان كرد،- على غل فى قلبه:

كينه اى در دل خود نگهداشت،- على الأمر: آن كار را بدست آورد،-

على المطلوب: به خواسته خود رسيد،- القوم: آن قوم همگى براى آن كار بپا خاستند،- المكان: در آن مكان سوسمار فراوان شد،- ت الأرض: گياه زمين بسيار شد،- الشعر: موى بسيار شد،- اليوم: آن روز تيره ومه دار شد،- الماء او الريق: آب يا لعاب دهان روان شد،- الماء او الدم: آب يا خون را روان ساخت.

=الأضب-

م ضباء، ج ضب [ضب] من الجمال:

شتر كه به بيمارى ورم سينه يا پاى دچار شده باشد.

=الإضبارة-

ج أضابير [ضبر]: بسته اى از تير، بسته اى از كتاب يا روزنامه، پوشه.

=أضبن-

إضبانا [ضبن] الشي ء: آن چيز را بغل كرد.

=أضج-

إضجاجا [ضج] القوم: آن قوم داد وفرياد به راه انداختند.

=أضجر-

إضجارا [ضجر] ه: او را آزرده كرد وبه ستوه در آورد.

=أضجع-

إضجاعا [ضجع] ه: او را خوابانيد،- الشي ء: آن چيز را سبك كرد،- الحرف: حرف را با كسره تلفظ كرد،- جوالقه: توبره ها يا خورجين هاى خود را كه پر بودند خالى كرد وبيرون ريخت.

=اضجع-

اضجاعا [ضجع]: بر روى زمين دراز كشيد واستراحت كرد.

=أضحى-

إضحاء [ضحو]: به چاشت در آمد،- يفعل كذا: در چاشت آن كار را

كرد يا بطور مطلق آن كار را انجام مى داد (در اينجا مانند- كان- عمل مى كند).

=الأضحى-

[ضحو]: جمع (الأضحاة) است؛ «يوم الأضحى»: روز عيد قربان ،- م

ضحياء، ج ضحي من الخيل: اسبى كه رنگ پوست آن بين سياهى وسفيدى باشد (رنگ فلفل نمكى).

=الأضحاة-

- ج أضحى [ضحو]: قربانى، مترادف (الضحية) است.

=أضحك-

إضحاكا [ضحك] ه: او را خندانيد،- الحوض: حوض را پر كرد تا

لبريز شد.

=الأضحوكة-

ج أضاحيك [ضحك]: آنچه كه خنده دار شد يا بخنداند.

=الأضحية-

ج أضاحي [ضحو]: مترادف (الضحية) است.

=الإضحية-

ج أضاحي [ضحو]: مترادف (الضحية) است.

=الأضخم-

[ضخم]: بزرگ، تنومند، بسيار بزرگ.

=أضد-

إضدادا [ضد]: آن چيز را بر هم زد، خلاف آن چيز را بيان كرد،

خشمگين شد.

=الأضداد-

[ضد]: كلماتى كه دو معناى متضاد با هم داشته باشند؛ «هو ضده»:

او مخالف يا دشمن اوست.

=أضر-

إضرارا [ضر] الرجل: آن مرد نابينا شد، با داشتن همسر ازدواج

مجدد كرد،- ه: به او زيان رسانيد،- ه على الأمر: او را مجبور به كارى كرد، او را ناچار كرد،- به: به وى بسيار نزديك شد وبه او چسبيد.

=الإضراب-

[ضرب]: مص، ج اضرابات:

اعتصاب دسته جمعى، دست كشيدن از كار.

=أضرب-

إضرابا [ضرب]: ماندگار شد، اقامت كرد،- عنه: از او روى

گردانيد؛ «اضرب العامل عن العمل»: كارگر از كار دست كشيد،- صفحا عنه: از او دست كشيد واو را رها كرد،- فى المكان: در آن مكان اقامت كرد،- القوم: برف بر آن قوم فرود آمد،- الخبز: نان پخته شد.

=أضرس-

إضراسا [ضرس] ه: او را نگران كرد،- الحامض الأسنان: ترشى

دندانها را كند كرد يا ميناى دندان را خورد،- ه بالكلام: او را ساكت كرد.

=أضرع-

إضراعا [ضرع] ت الشاة: پستان گوسفند بر آمد، شير از پستان

گوسفند روان شد،- الرجل: آن مرد را خوار وزبون كرد،- ته الحاجة الى فلان: نيازمندى باعث شد كه به فلانى متوسل گردد،- ت الحمى فلانا: تب او را ناتوان كرد،- لفلان مالا: به فلانى مالي بخشيد.

=الأضرع-

[ضرع]: مترادف (الضارع) است.

=أضرم-

إضراما [ضرم] النار: آتش بر افروخت وروشن كرد.

=الإضريج-

[ضرج]: اسب بسيار تندرو، پوششى به رنگ زرد، رنگ سرخ، خز سرخ رنگ.

مخ ۸۷