عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
دست داد،- الوقت: فرصت را از دست داد،- عليه فرصة: فرصت را از
دست او گرفت،- الرجل: آن مرد داراى كشتزار بسيار شد.
=أضاف-
إضافة [ضيف] الرجل: از آن مرد حمايت كرد،- ه اليه: به او پناه داد،- فلانا على فلان: فلانى را به ميهمانى فلانى برد،- الشي ء الى الشي ء: چيزى را به چيزى پيوست كرد يا اسناد داد؛ «اضف الى ذلك أن»: علاوه بر اين،- الكلمة الى الكلمة:
كلمه اى را بگونه اى به كلمه ديگر نسبت داد،- الرجل: آن مرد دويد وشتاب كرد، ترسيد،- منه: از او بر حذر شد،- عليه:
بر آن چيز نظارت كرد.
=الإضافة-
[ضيف]: مص، اضافه، علاوه؛ «بالإضافة الى ذلك»: اضافه بر آن چيز.
=الإضافي-
[ضيف]: متمم، آنچه كه اضافه شود؛ «الساعات الإضافية»: اضافه
كارى كه در برابر آن دستمزد يا پاداش گيرند.
=أضاق-
إضاقة [ضيق] ه: او را در تنگنا قرار داد. اين واژه ضد (اوسعه) است،- الرجل:
آن مرد فقير وبى چيز شد.
=أضاليا-
(ن): به واژه (دهليا) رجوع شود.
=أضأن-
إضآنا [ضأن]: گوسفندان او بسيار شدند.
=أضب-
إضبابا [ضب]: ساكت شد، فرياد زد وسخن گفت،- على ما في نفسه: آنچه كه در دل داشت نگفت،- على الشي ء: آن چيز را پنهان كرد،- على غل فى قلبه:
كينه اى در دل خود نگهداشت،- على الأمر: آن كار را بدست آورد،-
على المطلوب: به خواسته خود رسيد،- القوم: آن قوم همگى براى آن كار بپا خاستند،- المكان: در آن مكان سوسمار فراوان شد،- ت الأرض: گياه زمين بسيار شد،- الشعر: موى بسيار شد،- اليوم: آن روز تيره ومه دار شد،- الماء او الريق: آب يا لعاب دهان روان شد،- الماء او الدم: آب يا خون را روان ساخت.
=الأضب-
م ضباء، ج ضب [ضب] من الجمال:
شتر كه به بيمارى ورم سينه يا پاى دچار شده باشد.
=الإضبارة-
ج أضابير [ضبر]: بسته اى از تير، بسته اى از كتاب يا روزنامه، پوشه.
=أضبن-
إضبانا [ضبن] الشي ء: آن چيز را بغل كرد.
=أضج-
إضجاجا [ضج] القوم: آن قوم داد وفرياد به راه انداختند.
=أضجر-
إضجارا [ضجر] ه: او را آزرده كرد وبه ستوه در آورد.
=أضجع-
إضجاعا [ضجع] ه: او را خوابانيد،- الشي ء: آن چيز را سبك كرد،- الحرف: حرف را با كسره تلفظ كرد،- جوالقه: توبره ها يا خورجين هاى خود را كه پر بودند خالى كرد وبيرون ريخت.
=اضجع-
اضجاعا [ضجع]: بر روى زمين دراز كشيد واستراحت كرد.
=أضحى-
إضحاء [ضحو]: به چاشت در آمد،- يفعل كذا: در چاشت آن كار را
كرد يا بطور مطلق آن كار را انجام مى داد (در اينجا مانند- كان- عمل مى كند).
=الأضحى-
[ضحو]: جمع (الأضحاة) است؛ «يوم الأضحى»: روز عيد قربان ،- م
ضحياء، ج ضحي من الخيل: اسبى كه رنگ پوست آن بين سياهى وسفيدى باشد (رنگ فلفل نمكى).
=الأضحاة-
- ج أضحى [ضحو]: قربانى، مترادف (الضحية) است.
=أضحك-
إضحاكا [ضحك] ه: او را خندانيد،- الحوض: حوض را پر كرد تا
لبريز شد.
=الأضحوكة-
ج أضاحيك [ضحك]: آنچه كه خنده دار شد يا بخنداند.
=الأضحية-
ج أضاحي [ضحو]: مترادف (الضحية) است.
=الإضحية-
ج أضاحي [ضحو]: مترادف (الضحية) است.
=الأضخم-
[ضخم]: بزرگ، تنومند، بسيار بزرگ.
=أضد-
إضدادا [ضد]: آن چيز را بر هم زد، خلاف آن چيز را بيان كرد،
خشمگين شد.
=الأضداد-
[ضد]: كلماتى كه دو معناى متضاد با هم داشته باشند؛ «هو ضده»:
او مخالف يا دشمن اوست.
=أضر-
إضرارا [ضر] الرجل: آن مرد نابينا شد، با داشتن همسر ازدواج
مجدد كرد،- ه: به او زيان رسانيد،- ه على الأمر: او را مجبور به كارى كرد، او را ناچار كرد،- به: به وى بسيار نزديك شد وبه او چسبيد.
=الإضراب-
[ضرب]: مص، ج اضرابات:
اعتصاب دسته جمعى، دست كشيدن از كار.
=أضرب-
إضرابا [ضرب]: ماندگار شد، اقامت كرد،- عنه: از او روى
گردانيد؛ «اضرب العامل عن العمل»: كارگر از كار دست كشيد،- صفحا عنه: از او دست كشيد واو را رها كرد،- فى المكان: در آن مكان اقامت كرد،- القوم: برف بر آن قوم فرود آمد،- الخبز: نان پخته شد.
=أضرس-
إضراسا [ضرس] ه: او را نگران كرد،- الحامض الأسنان: ترشى
دندانها را كند كرد يا ميناى دندان را خورد،- ه بالكلام: او را ساكت كرد.
=أضرع-
إضراعا [ضرع] ت الشاة: پستان گوسفند بر آمد، شير از پستان
گوسفند روان شد،- الرجل: آن مرد را خوار وزبون كرد،- ته الحاجة الى فلان: نيازمندى باعث شد كه به فلانى متوسل گردد،- ت الحمى فلانا: تب او را ناتوان كرد،- لفلان مالا: به فلانى مالي بخشيد.
=الأضرع-
[ضرع]: مترادف (الضارع) است.
=أضرم-
إضراما [ضرم] النار: آتش بر افروخت وروشن كرد.
=الإضريج-
[ضرج]: اسب بسيار تندرو، پوششى به رنگ زرد، رنگ سرخ، خز سرخ رنگ.
مخ ۸۷