عربي / فارسي قاموس

فواد افرام البستاني d. 1324 AH
84

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

سنگ بسيار شد.

=أصد-

تأصيدا [أصد] الباب: درب را بست.

=أصد-

إصدادا [صد] ه عن كذا: او را از چيزى باز داشت ومنع كرد،-

الجرح: زخم چرك كرد يا چرك از آن روان شد.

=أصدى-

إصداء [صدي]: بدرود زندگى گفت،- الجبل: كوه صدا را برگردانيد.

=الإصدار-

[صدر]: مص برقرارى قانون وعمل بموجب آن از طرف دولت؛ «مصرف

الإصدار»: بانك ناشر اسكناس؛ «إصدار البضائع الى الخارج»: فرستادن كالاهاى تجارى به خارج. صادرات.

=أصدأ-

إصداء [صدأ] ه: آن چيز را زنگ زده كرد.

=الأصدأ-

م صدآء: ج صدء [صدأ]: آنچه كه زنگ زده باشد.

=أصدر-

إصدارا [صدر] الأمر: دستور صريح داد،- الرجل: آن مرد را برد،- ه عن كذا:

او را از آن چيز باز گردانيد.

=الأصدر-

[صدر]: آنكه سينه بزرگ وفراخ دارد.

=الأصدران-

[صدر] (ع ا): دو رگى كه زير بنا گوش است.

=الأصدغان-

[صدغ] (ع ا): دو رگى كه زير بنا گوش است.

=أصدف-

إصدافا [صدف] ه عنه: او را از آن چيز باز داشت وروى گردان كرد.

=الأصدف-

[صدف] من الخيل: اسبى كه رانهايش بهم نزديك وسمهايش از هم دور باشند.

=أصدق-

إصداقا [صدق] الابنة: براى آن دختر مهريه يا كابين تعيين كرد.

=الأصدق-

[صدق]: خالص تر، سالمتر، درستتر.

=الأصدم-

[صدم]: آنكه موى دو طرف پيشانيش ريخته شده باشد.

=أصر-

- أصرا فلانا عليه: فلانى را به چيزى مايل كرد.

=أصر-

إصرارا [صر] على الأمر: بر آن كار تصميم گرفت وپافشارى كرد.

اين تعبير را بيشتر در شر وگناه بكار مى برند؛ «اصر على الذنب»: بر ارتكاب گناه پافشارى كرد،- الفرس اذنه وباذنه: اسب گوشش را راست كرد،- السنبل: خوشه كشت كم وزيان بار شد.

=أصرح-

إصراحا [صرح] الأمر: آن امر را بيان كرد وآشكار ساخت.

=أصرخ-

إصراخا [صرخ] ه: به كمك وى شتافت واو را يارى كرد.

=أصرد-

إصرادا [صرد] السهم: تير به خطا رفت،- الرامي السهم: تير انداز

تير را به هدف زد.

=أصرف-

إصرافا [صرف] ه عن كذا: او را از فلان كار باز گرداند ودور كرد،- الشراب:

مي را به چيزى نياميخت.

=أصرم-

إصراما [صرم] النخل: هنگام چيدن خرماى نخل رسيد،- الرجل: آن

مرد بينوا شد.

=الأصرم-

م صرماء، ج صرم [صرم]: آنكه كناره دو گوشش بريده شده باشد،

آنكه فقير وبينوا وبسيار عيال باشد.

=الأصرمان-

[صرم]: شب وروز،- (ح):

گرگ وكلاغ.

=أصص-

تأصيصا [أص] الشي ء: آن چيز را محكم بست.

=اصطاد-

اصطيادا [صيد] الطير: پرنده را با حيله شكار كرد،- المكان: در

آن مكان شكار كرد.

=اصطاف-

اصطيافا [صيف] بالمكان: در آن مكان بهنگام تابستان اقامت كرد.

=إصطام-

اصطياما [صوم]: روزه گرفت.

=اصطبح-

اصطباحا [صبح] الرجل: صبوح را كه در بامداد نوشند تناول كرد،- الرجل:

آن مرد چراغ را روشن كرد.

=اصطبر-

اصطبارا [صبر]: شكيبائى وپافشارى كرد،- عليه: بر آن چيز شكيبا

شد،- منه: از او قصاص گرفت.

=اصطبغ-

اصطباغا [صبغ]: اعتماد كرد،- بكذا: رنگ يا شيوه چيزى را بخود

گرفت؛ «اصطبغ عهده بالدم»: با خون عهد وپيمان بست،- بالصبغ اي الإدام: آن مرد با نان خورش نان خورد.

=الإصطبل-

اصطبل، جاى نگهدارى ستوران.

=اصطحب-

اصطحابا [سحب] فلانا: از فلانى نگهدارى كرد،- القوم: آن قوم با

يكديگر دوست وهمنشين شدند.

=اصطخب-

اصطخابا [صخب] ت الطير أو الضفادع: بانگ پرندگان يا قورباغه ها

در هم آميخته شد.

=الاصطدام-

[صدم]: مص؛ «اصطدام سيارتين»: تصادف دو ماشين با هم، تصادف

رانندگى.

=اصطدم-

اصطداما [صدم] الفارسان. آن دو مرد سوار بر يكديگر تاختند وبا

هم برخورد كردند،- بكذا: بدن او به چيزى با سختى برخورد كرد،- بصعوبة: سختى كشيد واز كار خود باز ماند.

=اصطرخ-

اصطراخا [صرخ] الرجل: بمعناى (صرخ) است،- القوم: آن قوم فرياد زدند.

=اصطرع-

اصطراعا [صرع] الرجلان: آن دو مرد با هم كشتى گرفتند وهر يك

كوشيد تا ديگرى را زمين زند.

=الأصطرك-

(ن): درختى است معروف به (اللبنى) از رسته استركها. اين گياه

در كرانه هاى درياى مديترانه بسيار كشت مى شود.

=اصطعد-

اصطعادا [صعد]: مترادف (صعد) است.

=اصطف-

اصطفافا [صف] القوم: آن قوم به صف در آمدند.

=اصطفق-

اصطفاقا [صفق] البحر: موجهاى دريا خروشان شد،- القوم: آن قوم سرگردان شدند،- العود: تارهاى عود تكان خورد،- ت الأشجار: درختان با وزش باد تكان خوردند،- ت النساء على الميت: زنان بر مرده شيون ونوحه سرائى كردند.

مخ ۸۴