73

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

=الأسروع-

[سرع]: واحد (الأساريع) است.

=أسس-

تأسيسا [أس] البيت: خانه را ساخت.

=أسطى-

إسطاء [سطو] عليه: بر او حمله كرد وچيره شد.

=الإسطاطية-

(ف ج): زيبا شناسى يا دانش زيبائى- اين كلمه يونانى است-

الإسطام-

[سطم]: آهنى كه با آن آتش را بهم زنند.

=الإسطبل-

ج إسطبلات: طويله، جاى ستوران- اين كلمه لاتين است-

الأسطراغالس-

(ن): گياهى است از رسته (القطانيات) از گياهان علفى كه غالبا

خاردار است از اين درخت صمغ بدست مىيد ودر امور پزشكى از آن استفاده مى شود.

=أسطرالصين-

أللؤلؤية (ن): گونه اى از گياهان زينتى از رسته (المركبات) است.

=الأسطرلاب-

(فك): اسطرلاب، دستگاهى قديمى كه در ستاره شناسى بكار مى رود

وگونه هاى بسيارى از قبيل مسطح وكروى وخطى دارد.- اين واژه يونانى است-

الأسطع-

م سطعاء، ج سطع: مرد گردن بلند.

=الأسطقس-

بمعناى اصل وعنصر است كه عبارت از آب وزمين وهوا وآتش بعقيده قديميان است.- اين واژه يونانى است-

الإسطقس-

مرادف (الأسطقس) است.

=- اين واژه يونانى است-

الأسطم-

ج أساطم [سطم] من كل شي ء: ميان وبيشتر هر چيزى،- من البحر:

امواج كوه پيكر دريا.

=الأسطمة-

مرادف (الأسطم)؛ «استطمة القوم»: مجتمع آن قوم، بزرگان آن قوم.

=الأسطوانة-

ج أساطين وأساطنة [سطن]:

ستون، عمود، صفحه فونوگراف يا گرامافون، يكى از پاهاى ستور،- (ه):

جسم مستدير ومستطيل، استوانه.

=الأسطواني-

[سطن]: منسوب به (الأسطوانة) است؛ «السطح الأسطواني»: (ه) سطح

مستوى واستواني شكل.

=الأسطورة-

ج أساطير [سطر]: داستان، اسطوره.

=الأسطول-

ج أساطيل [سطل]: ناوگان دريائى، ناوگان جنگى، ناوگان تجارى،

كشتى ماهيگيرى.

=الأسطيرة-

ج أساطير [سطر ]: مرادف (الأسطورة) است.

=أسعى-

إسعاء [سعي] الرجل: آن مرد را وادار به كوشش كرد،- القوم به:

آن قوم او را خواستند.

=الإسعاف-

[سعف] مص، يارى وكمك به افراد نيازمند؛ «سيارة الإسعاف»

آمبولانس، ماشينى كه بيماران را به بيمارستان رساند، ماشين امداد وكمك رسانى.

=أسعد-

إسعادا [سعد] ه الله: خداوند او را نيكبخت كند،- ه على الأمر:

در آن كار به او كمك كرد.

=أسعر-

إسعارا [سعر] النار: آتش بر افروخت،- البعير الإبل بجربه: شتر

گر بقيه شتران را گر كرد.

=الأسعر-

م سعراء، ج سعر [سعر]: آنكه رنگش به سياهى زند، مرد كم گوشت

ولاغر اندام.

=أسعط-

إسعاطا [سعط] ه الدواء: در بينى او دارو ريخت؛ «اسعطه الرمح»:

نيزه را به داخل بينى او زد.

=أسعف-

إسعافا [سعف] ه: آنچه كه نياز داشت به او داد؛ «اسعف المريض»:

بيمار را درمان كرد،- ه بحاجته: نيازمندى او را بر آورد،- ه على الأمر: در آن كار به او يارى كرد،- اليه: بسوى او روى آورد،- له الصيد: او را بر شكار توانا كرد،- ت الحاجة: هنگام بر آوردن نياز رسيد.

=الأسعف-

م سعفاء، ج سعف [سعف] من الإبل:

شتر كه در دهانش بيمارى گرى پديد آمده باشد،- من الخيل: اسب

پيشانى سفيد.

=أسغب-

إسغابا [سغب] القوم: آن قوم گرفتار گرسنگى وقحطى شدند.

=أسف-

أسفا عليه: بر او اندوهگين شد.

=أسف-

إسفافا [سف] الرجل: آن مرد گريخت، آن مرد به كارى پست دست زد،- الطائر او السحاب: پرنده يا ابر به زمين نزديك شد،- الشي ء: پاره اى از چيزى را بر آن چيز چسبانيد،- الأمر: به آن كار نزديك شد،- الخوص: برگهاى خرما را بافت،- النظر: تيز نگريست،- البعير: به شتر گياه خشك خورانيد،- الفرس اللجام:

لگام بر اسب بست.

=أسف-

[سف] وجهه: چهره او گرفته شد بگونه اى كه بر آن خاكستر ريخته اند.

=الأسف-

افسوس بر گذشته؛ «يا أسفى ويا أسفا ويا أسفاه ويا للأسف»:

(متأسفم، افسوس، متأسفانه)، عذر خواهى؛ «مع الأسف وبكل أسف»: با اظهار تأسف، با كمال تأسف.

=الأسف-

مرادف (الآسف) است.

=أسفى-

إسفاء [سفو] ت الريح: باد وزيد،- الزرع: دور خوشه هاى كشت زبر شد،- الرجل: آن مرد سفيه ونادان شد،- به: به او بد كرد،- فلانا: فلانى را به سبك مغزى وبى بند وبارى كشانيد.

=أسفى-

إسفاء [سفي] ت الريح التراب: باد گرد وخاك را بر انگيخت يا با

خود برد.

=الأسفى-

م سفواء [سفو] من البغال: استركم موى پيشانى، استر تيزرو.

=الأسفى-

م سفياء، ج سفي [سفي] من الخيل:

اسب كم موى پيشانى.

=أسفر-

إسفارا [سفر]: چهره خود را نمايان كرد،- الصبح: بامداد روشن شد،- الوجه:

چهره زيبا ونورانى شد،- ت الحرب:

جنگ سخت شد،- مقدم رأسه: موى جلوى پيشانى او ريخت،- الشجر:

برگهاى درخت فرو ريخت،- البعير: در بينى شتر (سفار) نهاد.

=الأسفع-

م سفعاء، ج سفع: سياه رنگى كه سياهى او به سرخى زند،- (ح): باز

شكارى،- (ح): گاو وحشى.

=الأسفل-

ج أسافل، م سفلى [سفل]: پايين. اين كلمه ضد (الأعلى) است.

مخ ۷۳