66

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

يافت.

=استمخر-

استمخارا [مخر] الريح: با بينى خود مواجه با باد شد، جهت وزش

باد را يافت وپشت به آن نمود.

=استمد-

استمدادا [مد] من الدواة: از آن دوات جوهر يا مركب برداشت،- منه كذا:

### || از او چيزى گرفت، القوم الأمير على العدو: آن قوم

از فرمانده بر عليه دشمن كمك ويارى خواستند.

=استمر-

استمرارا [مر]: بر يك روش ويا يك حال همواره ثبات ودوام داشت،

رفت وگذشت،- به على كذا: او را بر آن چيز تثبيت كرد،- بالشي ء: در برداشتن آن چيز توانا شد،- الرجل: كار آن مرد استوار ونيكو شد،- الشي ء: آن چيز را تلخ يافت.

=استمرى-

استمراء [مري] اللبن ونحوه: شير ومانند آنرا بيرون آورد وروان ساخت.

=استمرأ-

استمراء [مرأ] الطعام: غذا را نيكو يافت ويا آنرا گوارا شمرد.

=استمزج-

استمزاجا [مزج] ه: با او آميزش كرد تا خواسته او را دريابد؛

«استمزج رأيه» رأي ونظر او را خواست.

=استمسك-

استمساكا [مسك] به: به او گرايش كرد،- عن كذا: از آن چيز خود

دارى كرد،- بوله: پيشاب او بند آمد،- الرجل على الراحلة: توانست بر شتر سوار شود وخود را بر آن نگهدارد.

=استمشى-

استمشاء [مشو] الرجل: آن مرد داروى مسهل نوشيد.

=استمطر-

استمطارا [مطر] الله: از خداوند خواست تا باران ببارد،- ثوبه:

جامه خود را در باران پوشيد،- المكان او الزرع: آن مكان يا آن كشت نيازمند باران شد،- الرجل: آن مرد خود را از باران پوشانيد، آن مرد خاموش شد،- فلانا من فلان: فلانى از فلان نكوئى خواست،- للسياط: خود را در معرض ضربات تازيانه قرار داد.

=استمع-

استماعا [سمع] له واليه: به او گوش داد.

=استمعز-

استمعازا [معز]: در آن كار كوشش كرد.

=استمكن-

استمكانا [مكن] من الأمر: در آن كار توانائى يافت يا پيروز شد.

=استمل-

استمالا [سمل] عينه: چشم او را از كاسه در آورد.

=استمل-

استملالا [مل] الشي ء: از آن چيز خسته ودلگير شد.

=استملى-

استملاء [ملو] ه الكتاب: از او خواست تا كتاب يا نامه را برايش

ديكته كند يا نويساند.

=استملح-

استملاحا [ملح] الشي ء: آن چيز را زيبا ودلپذير يافت.

=استملق-

استملاقا [ملق] الولد أمه: كودك از پستان مادر شير خورد .

=استملك-

استملاكا [ملك] الشي ء: از راه قانون مالك ودارنده آن چيز شد

وبا دادن عوض آن چيز را از تصرف مالك قبلى در آورد.

=استمن-

استمنانا [من] ه: از او مهربانى ومرحمت خواست.

=استمنح-

استمناحا [منح] ه: از او عطا وبخشش خواست.

=استمهى-

استمهاء [مهي] الفرس: تا آنجا كه توانست اسب را دوانيد،-

القوم: آن قوم بر دشمن تاختند واو را از پاى در آوردند.

=استمهد-

استمهادا [مهد] فراشا: فرش گسترانيد.

=استمهل-

استمهالا [مهل] ه: از او انتظار داشت، از او مهلت خواست.

=استن-

استنانا [سن] الرجل: آن مرد دندانهاى خود را خلال وپاك كرد،- الطريق: راه آشكار شد،- بسنته: به روش او عمل كرد،- الفرس: اسب رو به جلو وبه عقب دويد،- الماء: آب ريخته شد،- السراب:

سراب تكان خورد.

=استناء-

استناءة [نوأ] النجم: ستاره در مغرب غروب كرد ودر همان وقت

ستاره اى ديگر در مقابلش از مشرق طلوع نمود،- فلانا: از فلانى طلب بخشندگى كرد.

=استناب-

استنابة [نوب] ه: او را نماينده يا جانشين خود قرار داد.

=استناح-

استناحة [نوح] الرجل: آن مرد بگونه اى گريست كه ديگرى را به

گريه در آورد،- ت المرأة: آن زن شيون وزارى كرد،- فلانا: فلانى را به گريه در آورد،- الذئب: گرگ زوزه كشيد.

=استناخ-

استناخة [نوخ] الجمل: شتر روى زانو خوابيد.

=استنار-

استنارة [نور] البيت: خانه روشن شد،- به: از آن چيز كسب

روشنائى كرد،- عليه: بر او دست يافت وپيروز شد،- المرأة: آن زن را از شك وترديد بدور كرد.

=استنال-

استنالة [نيل] ه: از او خواستار برآورده شدن خواسته اش شد.

=استنام-

استنامة [نوم] الرجل: آن مرد خوابيد، خواست كه بخوابد، خود را

به خواب زد،- اليه: بسان خفته آرام به او اعتماد كرد،- الى الشي ء: با آن چيز مأنوس وسرگرم شد.

=استنبأ-

استنبائا [نبأ] الرجل: از آن مرد كسب خبر واطلاعات كرد،-

النبأ: بدنبال كسب خبر رفت.

=استنبث-

استنباثا [نبث] عن السر: براى پى بردن به راز كوشيد.

=استنبح-

استنباحا [نبح] ه: سگ را به پارس كردن وزوزه كشيدن در آورد.

=استنبط-

استنباطا [نبط] الشي ء: آن چيز را پس از پنهان بودن آشكار كرد، آن چيز را اختراع كرد،- الفقيه: فقيه با درايت واجتهادى كه داشت توانست نظر خود را درباره موضوعي از فقه بيان كند؛ «استنبط رأيا حسنا او معنى صائبا»: نظرى خوب ويا معنائى درست بدست آورد،- من فلان خيرا: از فلانى نتيجه خوبى گرفت،- البئر: آب

مخ ۶۶