226

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

پياپى بر زمين افتاد.

=تساكب-

تساكبا [سكب] الدمع: اشك روان شد.

=تساكر-

تساكرا [سكر]: اظهار مستى كرد، مست شد.

=تساكن-

تساكنا [سكن] القوم في الدار: آن قوم با هم در آن خانه سكونت كردند .

=تسالف-

تسالفا [سلف] الرجلان: آن دو مرد باجناق هم شدند.

=تسالم-

تسالما [سلم] القوم: آن قوم با هم آشتى وتوافق كردند،- ت

الخيل: اسبان بى آنكه يكديگر را برانگيزند به راه افتادند.

=تسامى-

تساميا [سمو] القوم: آن قوم با هم مفاخرت كردند، همديگر را با

نام خواندند،- القوم على الخيل: آن قوم سوار بر اسبان شدند.

=تسامح-

تسامحا [سمح] في كذا: آن كار را سهل وآسان گرفت.

=تسامر-

تسامرا [سمر] القوم: آن قوم شبانگاه با هم سخن گفتند.

=تسامع-

تسامعا [سمع] به الناس: مردم از آن چيز با خبر شدند وبه يكديگر گفتند.

=تساند-

تساندا [سند] اليه: بر او اعتماد كرد.

=تساهل-

تساهلا [سهل] الرجلان: آن دو مرد بر هم آسان گرفتند ونرمى

كردند،- الأمر عليه: امر بر او آسان شد. اين واژه ضد (تعاسر) است.

=تساهم-

تساهما [سهم] القوم: آن قوم با هم قرعه كشى كردند،- القوم الشي

ء: آن قوم آن چيز را بين خود تقسيم كردند.

=تساوق-

تساوقا [سوق] ت الماشية: چارپايان بدنبال هم به راه افتادند،

در رفتن انبوهى كردند.

=تساول-

تساولا [سأل] القوم: آن قوم از يكديگر سؤال كردند.

=تساوم-

تساوما [سوم] البائع والمشتري السلعة:

فروشنده وخريدار معامله را قولنامه كردند،- الرجلان فى السلعة:

آن دو مرد (فروشنده وخريدار) در معامله با هم چانه زدند.

=تساير-

تسايرا [سير] الرجلان: آن دو مرد با هم مسايرت كردند ورفتند،- عن وجهه الغضب:

خشم از او برطرف گرديد.

=تسايف-

تسايفا [سيف] القوم: آن قوم با شمشيرها بر يكديگر تاختند.

=تسايل-

تسايلا [سيل] القوم: آن قوم از هر طرف آمدند.

=تسأل-

تسؤلا [سأل]: چيزى خواست، تقاضا كرد، گدائى نمود.

=تسبى-

تسبيا [سبي] فلان لفلان: از فلانى استمالت وبا او دوستى كرد.

=تسبب-

تسببا [سب] الرجل: در طلب اسباب برآمد، كمى تجارت كرد،- بالأمر:

او علت وسبب ان امر شد،- به اليه: به او پناه برد،- عن كذا: از

آن چيز حاصل شد، بدست آمد.

=التسبحة-

[سبح]: مص، ج تسابيح : ستايش با تسبيح.

=تسبخ-

تسبخا [سبخ] الحر أو الغضب: گرما يا خشم آرام شد.

=تسبسب-

تسبسبا [سبسب] الماء: آب روان شد،- الشعر: موى افشان وفروهشته شد اين تعبير در زبان متداول رايج است-

تستر-

تسترا [ستر]: پوشيده شد.

=تسحسح-

تسحسحا [سحسح] الماء: آب از بالا روان شد.

=تسحن-

تسحنا [سحن] ه: به آب ورنگ چهره ى او نگاه كرد.

=تسخى-

تسخيا [سخو]: خود را به سخاوت وبخشندگى وانمود كرد.

=تسخر-

تسخرا [سخر] ه: او را بدون مزد بكار گرفت،- به ومنه: او را

ريشخند كرد.

=تسخط-

تسخطا [سخط] ه: از او راضى نشد وبر او خشم گرفت،- العطاء: عطا

را كم كرد واو را خشنود نكرد.

=تسخم-

تسخما [سخم] عليه: بر او كينه وخشم گرفت.

=تسدد-

تسددا-[سد]: مطاوع (سدده) است،- الشي ء: آن چيز راست واستوار شد.

=تسدر-

تسدرا [سدر] بثوبه: خود را با جامه پوشانيد.

=التسديد-

[سد]: مص؛ «تسديد الحساب عند التجار»: تسويه ى حساب در نزد

بازرگانان.

=تسرى-

تسريا [سرو]: به بخشندگى وجوانمردى خود را وانمود كرد، چيزى را

برگزيد.

=تسرب-

تسربا [سرب] من الماء: از آب پر شد،- الواحش فى جحره: آن جانور وحشى بداخل سوراخش شد،- فى البلاد: بطور پنهانى وارد كشور شد؛ «تسريت الجواسيس»:

جاسوسان به داخل كشور نفوذ كردند.

=تسربل-

تسربلا [سربل] بالسربال: شلوار پوشيد،- الرجل: آن مرد در كار خود سرگشته ودو دل شد بطوريكه نمى دانست چه كند.

اين تعبير در زبان متداول رايج است.

=تسرح-

تسرحا [سرح] من المكان: از آن مكان خارج شد،- عنه: اندوه از او

رفت،- الكتان: رشته هاى كتان از هم جدا شدند.

=تسرد-

تسردا [سرد] الدر: مرواريد در رشته منظم شد.

=تسرر-

تسررا [سر]: كنيزكى براى خود گرفت.

=تسرط-

تسرطا [سرط] الشي ء: آن چيز را بلعيد.

=تسرع-

تسرعا [سرع]: بدون انديشيدن در كارى شتاب كرد،- الأمر: آن كار

شتابان شد،- الى الأمر: به آن كار مبادرت وشتاب كرد،- بالأمر: به آن كار دست زد .

=تسرق-

تسرقا [سرق]: اندك اندك دزديد،- النظر او السمع: او استراق سمع

ويا نظر كرد،- عليه: خواست تا مشرف ومسلط بر او شود.

=تسرول-

تسرولا [سرول]: شلوار پوشيد.

=التسريج-

[سرج]: درشت دوزى، كوك زدن. اين واژه در زبان متداول رايج است

وفصيح آن (التشريج) است.

=التسريحة-

[سرح]: اسم نوع است از (سرح).

مخ ۲۲۷