عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
دست كشيد،- ما عند فلان: آنچه را كه فلانى داشت آزمود،- ولدا
له: فرزند بزرگ خود را از دست داد، وهرگاه اين فرزند كوچك باشد گفته مى شود «افترطة».
=احتش-
احتشاشا [حش] الحشيش: در جمع آورى گياه وعلف كوشش كرد.
=احتشى-
احتشاء [حشو]: آن چيز پر شد؛ «احتشت الرمانة بالحب»: انار پر
از دانه شد؛ «احتشى من الطعام»: شكم او از غذا پر شد؛- ت المرأة الحشية وبها: آن زن حائض نوار بهداشتى بخود گرفت.
=احتشد-
احتشادا [حشد] القوم: آن قوم براى كارى گرد هم آمدند.
=احتشم-
احتشاما منه وعنه: از او شرمگين شد، از او گرفته شد،- ه: او را
شرمنده ساخت،- الرجل: آن مرد خشمگين شد،- منه: از او خشمناك شد.
=احتصد-
احتصادا [حصد] الزرع: كشت را درو كرد،- القوم بالسيف: آن قوم
را با شمشير كشت وبسان كشت آنها را درو كرد.
=احتصر-
احتصارا [حصر] البعير: بر پشت شتر بالش بست.
=احتضر-
احتضارا [حضر]: حاضر شد،- الرجل: آن مرد را حاضر كرد،- الفرس:
اسب دويد.
=احتضر-
[حضر]: مرگ بر او فرا رسيد.
=احتضن-
احتضانا [حضن] الصبي: كودك را در آغوش گرفت،- الطير بيضه وعلى بيضه:
پرنده تخمهاى خود را زير بال گرفت تا جوجه شوند.
=احتط-
احتطاطا [حط] الحمل: بار را از روى ستور پائين آورد،- الشي ء:
بمعناى (حطه) است.
=احتظر-
احتظارا [حظر] به: در پناه او قرار گرفت.
=احتف-
احتفافا [حف] القوم به: آن قوم او را در ميان خود گرفتند،-
الشي ء: روى آن چيز را تراشيد يا بريد،- النبت: گياه را از زمين بريد.
=احتفى-
احتفاء [حفو]: با پاى برهنه راه رفت، كفش خود را از پاى درآورد،- به:
او را بزرگداشت واكرام كرد،- البقل: گياه وبقولات را بعلت
كوتاهى با انگشت از بيخ كند،- القوم المرعى: آن قوم از چراگاه چيزى بر جاى نگذاشتند.
=الاحتفاء-
[حفو]: مص، خوش آمد گوئى وبزرگداشت؛ «احتفاء بقدومه»: جشن
وسرور به احترام آمدن او.
=احتفد-
احتفادا [حفد] في العمل: در آن كار شتاب كرد.
=احتفز-
احتفازا [حفز]: براى حمله كردن آماده شد، بر روى دو پاى خود
نشست،- فى مشيه: در راه رفتن خود كوشيد.
=احتفظ-
احتفاظا [حفظ]: در خشم شد،- به: آن چيز را نگهدارى كرد،- بحقوقه:
حق خود را از دست نداد،- الشي ء وبالشي ء لنفسه: آن چيز را
براى خود اختصاص داد.
=احتفل-
احتفالا [حفل]: اهميت داد؛ «ما احتفل به»: به او اهميت نداد، او را تحويل نگرفت،- القوم: آن قوم گرد هم آمدند،- القوم به: آن قوم براى بزرگداشت وتجليل از وى دور هم گرد آمدند،- المجلس بالناس:
مجلس پر از جمعيت مردم شد،- بالأمر: آن كار را نيكو اقدام
كرد،- الوادي بالسيل: سيل دره را پر از آب كرد، الطريق: راه آشكار شد،- فى الأمر: در آن كار مبالغه كرد.
=احتفن-
احتفانا [حفن] الرجل: دو دست خود را زير زانوى او گذاشت وبا
زانو او را برداشت.،- الشجرة: درخت را از بيخ بركند،- الشي ء لنفسه: آن چيز را ويژه خود قرار داد،- من الشي ء: به آن چيز ميل ورغبت بسيار كرد.
=احتق-
احتقاقا [حق] القوم: آن قوم حق خود را خواستند وهر يك از آنها گفت «الحق بيدى»: حق با من است،- ت الطعنة به:
ضربه نيزه او را جابجا كشت،- الفرس: آن اسب لاغر شد،- ت
الناقة: ماده شتر فربه شد.
=احتقب-
احتقابا [حقب] زيدا على ناقته: زيد را پشت سر خود بر روى ناقه
اش سوار كرد،- الشي ء: آن چيز را در عقب پالان بست.
=احتقد-
احتقادا [حقد] على فلان: مرادف (حفد) است،- المطر: باران باز
ايستاد.
=احتقر-
احتقارا [حقر] ه: او را كوچك شمرد، او را خوار وناچيز دانست.
=احتقن-
احتقانا [حقن] المريض: بول بيمار بند آمد، بيمار حقنه كرد،-
الدم: خون بر اثر ضربه در يك نقطه از بدن گرد آمد.
=احتك-
احتكاكا [حك] بالشي ء: خود را به آن چيز ماليد،- ه رأسه: سر او
خارش كرد،- الكلام فى صدره: سخن در او اثر كرد،- بفلان: رأى فلانى را درباره چيزى خواست.
=احتكى-
احتكاء [حكي] الأمر: آن امر استوار وپا بر جا شد.
=الاحتكار-
ج احتكارات: مص، چيزى يا كارى را بخود اختصاص دادن؛ «احتكار
الوظائف»: كارهاى دولتى را بخود اختصاص دادن، انبار كردن كالاها براى گران شدن وگران فروختن، احتكار، دادن امتياز قانونى به اشخاص حقيقى يا حقوقى يا دولت جهت صنايع وساختن وفروختن كالاهاى اختصاصى.
=احتكر-
احتكارا [حكر] الشي ء: آن چيز را جمع آورى واحتكار كرد تا
هنگام گران شدن با بهاى بيشترى آن را بفروش رساند،- العقار: اموال غير منقول را احتكار كرد ودر اختيار خود گرفت.
=احتكل-
احتكالا [حكل] الأمر عليه: آن امر درهم وبر هم شد وحقيقت آشكار
نگرديد.
=احتكم-
احتكاما [حكم] الأمر: آن كار محكم واستوار شد،- الناس الى الحاكم:
مردم بسوى حاكم رفتند وشكايت كردند،- على فلان: آنچه را كه از فلانى مى خواست طلب كرد،- فى الشي ء: در آن چيز مطابق ميل وخواسته خود تصرف كرد،- فى الأمر:
مخ ۲۱