عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
خوبى باشد.
=البلكون-
بالكن خانه، تراس.- اين واژه فرانسه است-
بلل-
### || تبليلا [بل] الثوب: جامه را خيس كرد.
=البلم-
(ح): گونه اى ماهى ريز دريائى.
=بله-
- بلها وبلاهة: سست خرد وناتوان رأى شد.
=بله-
اسم فعل است بمعناى (دع يا اترك):
ترك كن؛ «بله هذا الأمر»: اين كار را ترك ورها كن.
=البلهنية-
«بلهنية العيش»: فراخ وخوشى زندگانى.
=البلو-
ج أبلاء [بلي]: كهنه وفرسوده، آزموده وبا تجربه؛ «هو بلو
اسفار»: آنكه سختيها كشيده وسفرها ديده وتجربه ها اندوخته است؛ «بلو شر» او چيره بر مشكلات است، با سختيها دست وپنجه نرم مى كند.
=البلوى-
[بلي]: آزمايش، سختى، اندوه ومصيبت.
=البلوة-
ج بلى: مترادف (البلوى) است.
=البلور-
بلور، گوهرى است سفيد رنگ وبراق وروشن.- اين واژه فارسى است-
البلور-
مترادف (البلور) است.- اين واژه فارسى است-
البلوصي-
(مو): قسمت دهنى ني يا قره نى كه در دهان قرار مى گيرد وبا آن
مى نوازند.
=البلوط-
(ن): درخت بلوط، ميوه ى بلوط؛ البلوط العقصي» (ن): بلوطى كه از
چكيده ى آن رنگ ويا مركب سازند؛ «بلوط الأرض» (ن): گياهى است كه برگهاى آن مانند برگ كاسنى است؛ «شاه بلوط» (ن): دانه ى درشت بلوط است كه به (الكستنة) معروف است.
=البلوطة-
يك دانه بلوط.
=البلوع-
آنكه بسيار مى بلعد.
=البلوعة-
ج بواليع وبلاليع: مترادف (البالوعة) است بمعناى چاه فاضلاب.
=البلوغ-
رسيدن به ... ، پايان يافتن به ... ،
بالغ شدن، رسيدن به سن رشد وبلوغ.
=البلوق-
ج بلاليق: بيابان، زمينى كه در آن، گياه نرويد.
=البلوقة-
ج بلاليق: مترادف (البلوق) است.
=بلي-
- بلى وبلاء الثوب: جامه يا پيراهن كهنه وفرسوده شد.
=بلي-
الرجل: آن مرد در سختيها مورد آزمايش قرار گرفت.
=البلي-
ج أبلاء: مترادف (البلو) است؛ «هو بلي اسفار»: امتحان يافته ى اندوهها ومسافرتها وتجربه ها است؛ «بلي شر»: مبتلا به شر است، بر شر پر توان است.
=البلي-
مترادف (البالي) است.
=البليار-
بازى بليارد.- اين واژه فرانسه است-
البلية-
[بلي]: مترادف (البلوى) است.
=البلية-
ج بلايا [بلي]: مترادف (البلوى) است،- (ح): ماده شترى كه در
دوره ى جاهليت پس از مرگ صاحبش بر سر قبر وى بسته مى شد وبه آن آب وآذوقه نمى دادند تا اينكه مى مرد.
=البليحاء-
(ن): گونه اى گل است از رسته ى (البليحاويات) كه داراى عطرى
خوشبو است. اين بوته در مصر كشت مى شود.
=البليد-
پليد، كودن، سست همت، بى نشاط.
=البليغ-
ج بلغاء: فصيح، سخنور.
=البليل-
[بل]: باد سردى كه همراه با نم باشد.
=البليلة-
البليل: مترادف (البليل) است.
=البم-
ج بموم (مو): درشتترين تارهاى عود، سنگين ترين آواى عود، آواز
بم عود.
=البن-
(ن): قهوه، درختى است از رسته ى (الفويات) داراى دانه هاى ريز
است واز آن قهوه بعمل مىيد. از انواع آن قهوه ى عدن وقهوه ى برازيل است.
=بنى-
- بنيا وبناء وبنيانا وبنية وبناية البيت: خانه را ساخت، اين واژه ضد (هدم) است،- الأرض: در آن زمين خانه اى ساخت،- على: بر پايه چيزى تأسيس كرد،- الرجل: به آن مرد احسان ونكوئى كرد،- الطعام بدنه : غذا بدن او را فربه كرد،- على كلامه: سخن خود را دنبال كرد،- الكلمة: كلمه را مبنى كرد، صيغه ى آن كلمه را بيان كرد.
=بنى-
تبنية ه: مترادف (بنى) است وتشديد براى فزونى است.
=البناء-
ج أبنية وجج أبنيات: آنچه كه ساخته شده باشد؛ «بناء عليه»: بنا بر اين. نصب اين واژه بعلت (مفعول له) بودن است؛ «بناء الكلمة على حركة من حركات الإعراب»: حركت آخر كلمه ى مبنى مانند «امس» كه مبنى بر كسر است.
=البناء-
ج بناؤون: بنا، سازنده ى ساختمان، آنكه حرفه ى بنائى دارد.
=بنات الأرض-
رودخانه هاى كوچك.
=بنات الأوبر-
وبنات أوبر قارچ دنبلان.
=بنات بئس-
[بأس]: بلاها، سختيها، مشكلات.
=بنات درزة-
[درز]: شپش ورشك وكنه.
=بنات الدهر-
[دهر]: مصيبتها، آزردگيها.
=بنات الصدر-
[صدر]: غمها، اندوهها.
=بنات طبق-
[طبق]: مارها، بلاها، لاكپشتها.
=بنات الليل-
[ليل]: اندوهها، ناراحتيها.
=بنات نعش الكبرى-
[نعش] (فك): نام هفت ستاره است در جهت قطب شمالى، وهمچنين است
در (الصغرى) وآن ستاره اى كه درشتتر است همان ستاره ى قطبى است كه با آن به نقطه ى قطب شمال راهنما مى شوند.
=البنادورة-
(ن): گوجه فرنگى كه به آن (الطماطم) نيز گويند.
=البنان-
[بن]: اطراف انگشتان، انگشتان؛ «يشار عليه بالبنان»: آن مرد
انگشت نما ومعروف ومشهور است؛ «انا طوع بنانك»: من در خدمت تو هستم.
=البنانة-
ج بنانات [بن]: انگشت، يك
مخ ۱۹۴