عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
موجود است. صمغ اين درخت تند بوى است.
=بطن-
- بطونا وبطنا: پنهان شد،- بطنا الأمر:
باطن امر را شناخت،- الوادي: به درون دره آمد،- ه وله: بر شكم او زد،- بطونا وبطانة: شكم او بزرگ شد.
=بطن-
- بطانة: شكم گنده شد.
=بطن-
بطنا: به درد دل دچار شد.
=بطن-
تبطينا الثوب: براى جامه آسترى ساخت،- الدابة: شكم بند ستور را بست.
=البطن-
ج بطون وأبطن وبطنان: شكم. اين واژه بر خلاف (الظهر) است، درون هر چيزى؛ «بطن الأرض»: زمين فرو رفته وگود؛ «القت الدجاجة ذا بطنها»: مرغ تخم گذاشت؛ «صاحت عصافير بطنه»: گرسنه شد.
=البطن-
دل درد.
=البطن-
شكم گنده.
=البطنة -
پر خورى.
=البطولة-
مص، مسابقه ى قهرمانى ورزش؛ «بطولة العالم»: قهرمانى جهانى؛
«دور البطولة»: قهرمان اول داستان.
=البطي ء-
م بطيئة، ج بطاء: كند، سست. اين واژه ضد (السريع) است.
=البطيحة-
ج بطائح: آبراهه ى فراخ سيل كه در آن شن وسنگريزه باشد.
=البطيخ-
(ن): اين گياه از رشته ى (القرعيات) است. هندوانه،- الأصفر (ن):
خربوزه.
=البطين-
شكم كوچك، مصغر (البطن) است،- (ع ا): هر يك از دو حفره ى داخلى قلب كه در مقابل (الأذين) دهليز قلب مى باشند. اين دو حفره يكى (البطين الأيمن) وديگرى (البطين الأيسر) مى باشند.
=البطين-
شكم گنده، مترادف (البطن) است، پر؛ «كيس بطين»: كيسه ى پر.
=بع-
- بعا الماء: آب را بسيار ريخت.
=البعاد-
دور، مترادف (البعيد) است.
=البعاع-
باران كه در ابر است؛ «القى السحاب بعاعه»: ابر باران خود را
فرو ريخت، آذوقه ومتاع.
=البعبع-
ج بعابع: رؤياى ترسناك كه در خواب بينند، آنچه كه هولناك ولى
خيالى باشد.
=البعبعة-
### || شتاب در سخن گفتن، باز گوئى بعضى آوازها.
=بعث-
- بعثا وتبعاثا ه: او را به تنهائى فرستاد، او را بر انگيخت
وبه خشم در آورد؛ «بعثه من نومه»: او را از خواب بيدار كرد؛ «بعثه على الشي ء»: او را وادار به انجام آن كار كرد،- به: او را با ديگرى فرستاد،- الميت: مرده را بر پاى داشت،- روح الحياة فيه: او را زنده كرد،- بعثا: از خواب بيدار شد.
=البعث-
ج بعوث: لشكر، ارتش، هر قومى كه فرستاده شوند؛ «البعوث»:
هيئتهاي اعزامى، نمايندگان اعزامى، قيامت؛ «يوم البعث»: روز قيامت.
=البعثة-
نمايندگان اعزامى؛ «بعثة عسكرية»: هيأت نظامى؛ «بعثة ثقافية»:
هيأت فرهنگى.
=بعثر-
بعثرة ه: آن را پراكنده ساخت، آن را زيرو رو كرد.
=بعج-
- بعجا البطن: شكم را شكافت،- الأرض آبارا: در آن زمين چاههاى بسيار كند،- المطر الأرض:
ريزش سخت باران سنگهاى زمين را آشكار كرد.
=بعج-
تبعيجا المطر في الأرض: ريزش سخت باران سنگهاى زمين را آشكار كرد.
=بعد-
- بعدا : نابود شد ومرد، روى گردان شد. اين واژه ضد (قرب) است دور يا پنهان شد.
=بعد-
- تبعيدا ه: او را دور كرد. اين واژه ضد (قرب) است.
=البعد-
ج أبعاد: دورى. ضد (القرب) است؛ «بعدا له!»: رانده شود، مسافت؛ «على بعد» و«عن بعد»: مسافت دورى، رأى وحزم؛ «بعد الشقة»: دورى مسافت؛ «بعد الهمة»:
همت بلند؛ «بعد الصيت»: بلند آوازه گى؛ «بعد النظر»: بصيرت در امور؛ «بعد نقطتين على كرة» (ه): كوچكترين دو قوس دايره ى بزرگ كه از دو نقطه مى گذرد؛ «بعد المستطيل» (ه): درازا وپهناى مستطيل؛ «بعد نقطتين» (ه): خط مستقيم ميان دو نقطه مانند خط 1 - دميان ب- ج.
1 ب د ج
بعد-
ظرف زمان است ومتضاد (قبل) كه معمولا اضافه مى شود. وهرگاه اضافه نشود مبنى بر ضم يا منصوب با تنوين مى گردد مانند «بعد» و«بعدا» و«من بعد» و«فيما بعد»؛ «أما بعد»: بمعناي (ثم) است، وگاهى بمعناى «حتى الآن» است: تاكنون مىيد؛ «لم يأت بعد»: هنوز يا تاكنون نيامده است؛ «هو بعد صغير»: او هنوز كوچك است.
=بعد-
ظرف زمان است بمعناى (بعد)؛ «بعد ذلك»: سپس، اضافه بر آن؛ «بعد ان»: پس از آن.
=البعد-
للمفرد والجمع: هلاك شونده، دور.
اين واژه ضد (القرئب) است.
=بعر-
- بعرا الجمل: شتر جوان بزرگسال شد.
=بعر-
تبعيرا المعى: سلاخ پشكل را از ميان روده ى شتر در آورد.
=البعر-
ج أبعار: پشكل جانوران سپل دار وسم دار.
=البعرة-
ج بعرات: واحد (البعر) است.
=بعزق-
بعزقة ه: آن چيز را پراكنده ساخت.
=بعض-
الرجل: پشه آن مرد را آزرد.
=بعض-
تبعيضا ه: آن چيز را ريز ريز كرد.
=البعض-
ج أبعاض من الشي ء: يك جزء از چيزى؛ «بعض العلماء»: يكى از
دانشمندان.
=بعل-
- بعالة وبعولة ت المرأة: آن زن شوهردار شد،- الرجل للمرأة: آن مرد شوهر آن زن
مخ ۱۸۸