183

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

=البريد-

ج برد: نامه بر، پيك، اداره ى پست؛ «ادارة البريد والبرق»:

اداره ى پست وتلگراف، دفتر امانات پستى، نامه ها وبسته ها وفرستاده هاى پستى اعم از زمينى يا دريائى يا هوائى.- اين واژه فارسى است-

البريدي-

منسوب به (البريد) است،- ج بريديون: پيك پست كه با اسب مرسولات

پستى را برساند.

=البريز-

ج بريزات (ف): پريز برق.- اين واژه فرانسه است-

البريفه-

مدرك تحصيلى دوره ابتدائي.

=البريق-

درخشندگى، تابندگى.

=البريم-

ريسمانى كه از دو نخ تابيده شده باشد، نخ وهر چه كه تافته شود.

=البريمة-

[برم] (حي): مته، وسيله اى كه با آن چيزى را سوراخ كنند.

=بز-

- بزا وبزيزى ه: بر او چيره شد، او را چپاول وغارت كرد،- الشي

ء منه : آن چيز را به زور از وى گرفت.

=البز-

ج بزاز وأبزاز: پستان انسان، سر پستان حيوان، چوب سيگار.- اين تعبيرات در زبان متداول رايج است.

=البز-

ج بزوز: جنگ افزار، جامه هاى كتانى يا پنبه اى.

=البزار-

تخمه فروش، فروشنده ى دانه هاى گياهى.

=البزاري-

بد ساخت.- اين واژه در زبان متداول رايج است-

البزاز-

پارچه فروش، بزاز.

=البزازة-

پارچه فروشى، بزازى.

=البزاق-

آب دهان.

=البزاق-

جانورى است از تيره ى رابها يا حلزونيها كه معمولا در مناطق

سرد وزمينهاى نمناك زيست مى كند واز گياهان زمين مى خورد.

=البزاقة-

(ح): واحد (البزاق) است.

=البزال-

در شيشه بازكنى، سوراخ كن.

=البزبورط-

گذرنامه.- اين واژه ايتاليائى است-

البزة-

اسلحه، جنگ افزار، لباس رسمى، هيئت، اندام.

=البزدرة-

شغل وحرفه ى بيزار.- اين واژه فارسى است-

بزر-

- بزرا الحبوب: دانه ها را كاشت، بذر افشانى كرد،- الإناء: ظرف را پر كرد،- القدر: در ديگ ادويه ى خوشطعم كننده ى غذا ريخت؛ «فلان بزر كلامه وتوبله»: فلانى بسيار سخن گفت وآنرا افزايش داد.

=بزر-

تبزيرا القدر: مترادف (بزرها) است.

=البزر-

بزور: هر دانه ى قابل كشت،- ج ابزار وجج أبازير: ادويه ى خوشبو وخوش طعم كننده ى غذا؛ «مثلي لا يخفى عليه ابازيرك»:

فزونى گفتار تو بر امثال من پوشيده نيست.

=البزرة-

واحد (البزر) است.

=بزغ-

- بزغا وبزوغا ت الشمس: خورشيد بر آمد،- الحاجم او البيطار:

حجامتگر يا دام پزشك نيشتر زد وبريد،- دمه: خون او را ريخت.

=بزق-

- بزقا: آب دهان انداخت.

=البزق-

طنبور كه از ابزار وآلات موسيقى است؛ «الباش بزق»: گروهى از

سربازان اسب سوار- اين تعبير تركى است-

بزل-

- بزلا الشي ء: آن چيز را شقه ودو نيم كرد، سوراخ كرد،- الشراب: مى را تصفيه كرد،- الامر: آن كار را اجرا وقطعى كرد.

=بزل-

تبزيلا الشي ء والشراب: آن چيز يا مي را تصفيه كرد،- رأيه:

انديشه ى نوينى آورد.

=البزل-

(ح): گونه اى بز كوهى نر.

=البزل-

مص ، سختى،- (طب): بيرون كشيدن آب از شكم بيمار.

=البزلاء-

انديشه ى خوب؛ «امرأة بزلاء الرأي»: زن نيكو انديشه، بلاى سخت.

=البزوري-

ج بزوريون: فروشنده ى دانه ها، فروشنده ى ادويه ى خوشبو كننده ى غذا.

=بس-

- بسا الابل: شتران را به آرامى چرانيد، شتران را با گفته ى (بس بس) نهيب زد.

=بس-

اسم فعل است بمعناى (يكفي):

كافى است.

=البس-

ج بساس (ح): گربه، كوشش.

=البس-

ج بساس: مترادف (البس) است.

=البسابورط-

گذرنامه.- اين واژه ايتاليائى است-

البساط-

زمين پهن وفراخ.

=البساط-

ج بسط: گليم، حصير؛ «طرح مسألة على بساط البحث»: مسأله را براى

مباحثه مطرح كرد؛ «طوى البساط بما فيه»: امر را قطعى كرد.

=البساطة-

سادگى- بى آلايشى.

=البسالة-

دليرى- كراهت.

=البسام-

آنكه بسيار لبخند زند.

=بسبس-

بسبسة بالغنم أو الإبل: گوسفندان يا شتران را با گفتن «بس بس» صدا زد،- به:

به او گفت (بس) يعنى كافى است.

=بس بس-

مترادف (بس بس) است.

=بس بس-

صدا زدن يا نهيب دادن به گوسفندان وشتران.

=البستان-

ج بساتين: باغ وبستان كه دور آن را ديوار كشيده باشند.

=البستاني-

دارنده ى باغ، كارگر باغ وكشاورز،- من النبات: گياه ودرخت كه

در باغها كشت شده باشد، بر خلاف (البري) است.

=البسترينه-

هديه وارمغان نزد مسيحيان به مناسبت آغاز سال نو.- اين واژه ايتاليائى است-

البستنة-

(ز): دانش كشاورزى باغها وبستانها.

=البستوني-

يكى از نشانه هاى ورق بازى كه بگونه ى سرنيزه است.- اين واژه ايتاليائى است-

بسر-

- بسرا القرحة: زخم را فشرد وروى آنرا بست،- ه: او را آزرد، وى را شتابانيد،- الحاجة: رفع نياز را بى موقع خواست،- النخلة: نخل خرما را پيش از موقع پيوند زد،- النبات: گياه تازه را

مخ ۱۸۴