عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
شد،- الهم عن القلب: اندوه وغم از دل بيرون رفت،- القوم عن
اماكنهم: آن قوم از خانه هاى خود دور شدند ورفتند.
=أنقص-
إنقاصا [نقص] الشي ء: اين واژه لغتى است در (نقصه) يعنى آن چيز را ناقص كرد.
=انقص-
انقصاصا [قص]: اين واژه مطاوع (قص) است.
=انقصد-
انقصادا [قصد] الرمح: نيزه شكسته شد.
=انقصف-
انقصافا [قصف]: شكسته شد،- السيل: سيل ناگهان به راه افتاد،-
القوم عليه: آن قوم بر سر او ريختند،- القوم عنه: آن قوم از روى خوارى وناتوانى آن را رها كردند.
=انقصل-
انقصالا [قصل]: آن چيز بريده شد، اين واژه مترادف (تقصل) است.
=انقصم-
انقصاما [قصم]: اين واژه مترادف (تقصم) است.
=أنقض-
إنقاضا [نقض] الكم ء: زمين براى بيرون آمدن قارچ شكافته شد،- الكمأة وعن الكمأة: قارچ را از زمين بيرون كشيد،- الحمل الظهر: بار بر روى پشت سنگينى كرد،- ت العقاب: عقاب آواز داد،- اصابعه: انگشتان خود را بهم زد تا صدا كند،- بالمعز: بز را فرا خواند.
=انقض-
انقضاضا [قض] البازي على الصيد: باز بر روى شكار فرود آمد،- ت
الخيل على القوم: اسبان بر آن قوم حمله ور شدند،- الجدار: ديوار فرو ريخت، ترك برداشت،- الشي ء: آن چيز شكسته شد.
=انقضى-
انقضاء [قضي] الشي ء: آن چيز منقضى شد وگذشت ونابود گرديد.
=انقضب-
انقضابا [قضب]: بريده شد،- الكوكب من مكانه: ستاره از جاى خود
منتقل شد.
=انقطع-
انقطاعا [قطع] الشي ء: اين واژه مطاوع (قطع) است؛ «انقطع الحبل»: ريسمان بريده شد، زمان آن گذشت،- السيف: شمشير شكست،- الغيث: باران نيامد،- الكلام: سخن بريده شد،- النهر: رودخانه خشك شد،- اللبن: آب شير خشك شد،- ماء البئر: آب چاه ته كشيد،- لسانه:
روانى زبان از بين رفت،- الى فلان: به تنهائى همنشينى با فلان را برگزيد.
=انقطع-
[قطع] بالمسافر: توشه ى مسافر تمام شد وستور او ناتوان گرديد
واز مسافرت بازماند.
=أنقع-
إنقاعا [نقع] الدواء وغيره في الماء: دارو وجز آنرا در آب
خيسانيد،- ت الحية السم فى أنيابها: مار زهر خود را در دندانهايش جمع كرد،- الميت: مرده را دفن كرد،- لفلان شرا: براى فلانى شرى پنهان داشت،- الماء فلانا: آب فلانى را سيراب كرد،- العطش: تشنگى برطرف شد،- الماء: رنگ آب زرد ودگرگون شد،- الرجل: آن مرد قربانى ذبيحه كرد،- الصارخ بصوته: فرياد كننده در پى صداى خود رفت.
=الأنقع-
[نقع]: اسم تفضيل است از (النقع بالشراب).
=انقف-
إنقافا [نقف] فلانا العظم: استخوانرا به فلانى داد تا مغز آنرا
بيرون كشد،- الجراد الوادي: در ميان دره تخم ملخ زياد شد،- الحنظل: تخم حنطل را شكافت.
=انقفل-
انقفالا [قفل] الباب: درب بسته شد،- الغزاة: حمله كنندگان
برگشتند،- الرجل: آن مرد در پى كار خود رفت.
=أنقل-
إنقالا [نقل] الخف أو النعل: نعل را اصلاح كرد.
=الانقلاب-
ج انقلابات [قلب]: مص دست يافتن بر قدرت وحكومت، انقلاب.
=انقلب-
انقلابا [قلب]: مطاوع (قلب) است، بازگرديد.
=انقلع-
انقلاعا [قلع]: مطاوع (قلع) است.
=الأنقليس-
(ح): گونه اى ماهى از رسته ى الأنقليسيات) است بسان مار. اين واژه يونانى است.
=الإنقليس-
(ح): مترادف (الانقليس) است، مار ماهى.
=انقمع-
انقماعا [قمع]: مطاوع (قمع) است،- الرجل: آن مرد به تنهائى نشست.
=أنقه-
إنقاها [نقه] ه الله من مرضه: خداوند او را از بيماريش شفا دهد،- فلانا الحديث:
سخن وحديث را به فلانى فهمانيد.
=الأنقور-
[نقر]: فرو رفتگى در پشت هسته ى خرما.
=الأنقوعة-
[نقع]: آبراه، آبريز؛ «انقوعة الميزاب»: آبريز ناودان.
=انكب-
انكبابا [كب] على أمر: ملازم آن امر شد.
=الأنكب-
[نكب]: شتر كه در اثر بيمارى شانه اش كج شده باشد، مردى كه يكى
از دو شانه اش بلندتر از ديگرى باشد، ستمكار وتجاوزگر، آنكه همراه خود كمان نداشته باشد.
=انكبى-
انكباء [كبو]: از پيشانى بر زمين افتاد.
=انكبت-
انكباتا [كبت]: مطاوع (كبت) است.
=انكبس-
انكباسا [كبس] النهر أو البئر:
رودخانه يا چاه پر از خاك شد.
=انكتم-
انكتاما [كتم]: مطاوع (كتم) است.
=انكثب-
انكثابا [كثب] الرمل: توده هاى رمل يا شن بر روى هم انباشته
شدند. وهر چه كه بر چيزى ريزند در آن انباشته مى شود.
=أنكح-
إنكاحا [نكح] ه المرأة: آن زن را به زناشوئى او درآورد.
=أنكد-
إنكادا [نكد] ه: او را كم خير وبى سود يافت.
=الأنكد-
م نكداء، ج نكد [نكد]: كم خير وبخيل.
=انكدر-
انكدارا [كدر] في السير: در راه شتاب كرد،- عليه القوم: آن قوم
بر سر او ريختند،- ت النجوم: ستارگان پراكنده شدند.
=أنكر-
إنكارا [نكر] ه: او را نشناخت،- حقه:
مخ ۱۵۴