133

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

شد،- ت الأرض: گياه زمين اندك شد،- القوم: آن قوم در قحطى

افتادند يا در، زمين كم گياه بسر بردند،- الرجل: دارائى آن مرد را گرفت واو را نيازمند گردانيد،- ت المواشي الأرض: دام وستوران همه ى گياه زمين را چريدند وخوردند.

=الأمعر-

م معراء، ج معر [معر]: آنكه موهايش ريخته شده باشد، كم موى،

زمين كم گياه، پاى شتر كه موى وكرك آن ريخته شده باشد.

=أمعز-

إمعازا [معز] الرجل: بزهاى آن مرد فراوان شدند؛ «ما امعزه من

رجل»: چه مردى نيرومند واستوار وسخت؛ «ما امعز رأيه»: چه رأى آن مرد سخت واستوار است.

=الأمعز-

ج معز وأماعز، م معزاء ج معزاوات [معز]:

سرزمين سنگلاخ وسخت وبا سنگ وريگ بسيار.

=أمعض-

إمعاضا [معض] ه: او را خشمگين ساخت، او را دردمند كرد،- الشي

ء: آن چيز را سوزانيد.

=الأمعط-

م معطاء، ج معط [معط]:

بى مو،- «رمل امعط»: شن زار كه در آن گياه نرويد،- «لص امعط»:

دزدى كه بسان گرگ پليد باشد.

=امعط-

امعاطا [معط] الشعر: موى ريخته شد،- النهار: روز بلند ودراز شد.

=أمعل-

إمعالا [معل] ه عن الشي ء: او را از آن كار ناراحت كرد

وشتابانيد.

=أمعن-

إمعانا [معن] في الطلب: در بدست آوردن آن چيز بسيار دورانديشى

كرد،- فى الأمر: در آن كار دور انديشيد،- النظر فى الأمر: در آن كار بسيار دقت كرد وانديشيد،- بالحق: پس از انكار حق به آن اقرار واعتراف كرد، انكار كرد،- الضب فى حجره: سوسمار در انتهاى سوراخ خود پنهان شد،- الفرس: اسب در دويدن خود دور شد،- الوادي: در آن دره آب روان فراوان شد،- ماله: دارائى او بسيار يا كم شد،- الماء: آب بطور طبيعى روان شد،- فلان الماء: فلانى آب را روان ساخت،- ت الأرض: زمين آبيارى شد.

=الأمعور-

ج أماعز وأماعيز [معز]: مترادف (المعز) است.

=أمغر-

امغارا [مغر] ه بالسهم: تير از شكار بدر رفت،- ت الناقة: شير

ماده شتر بعلت بيمارى سرخ رنگ شد.

=الأمغر-

[مغر]: آنچه كه به رنگ سرخ باشد، آنكه رنگ چهره اش سرخى در

سفيدى باشد.

=أمغص-

إمغاصا [مغص] ه: باعث دل درد او شد.

=امغط-

امغاطا [مغط] الشي ء: آن چيز كشيده ودراز شد.

=أمغل-

إمغالا [مغل] القوم: شتران يا گوسفندان آن قوم دچار دل درد

شدند،- به عند السلطان: از او نزد سلطان بدگوئى وسعايت كرد،- ت الحامل ولدها: زن باردار بچه ى خود را شير داد.

=أمقر-

إمقارا [مقر ] السمكة المالحة: ماهى شور را در سركه انداخت تا شورى آن برطرف شود،- الشي ء: آن چيز تلخ شد،- اللبن:

شير بدمزه شد.

=امقر-

امقرارا [مقر] الرجل: رگ او برجسته ونمايان شد.

=الأمقه-

م مقهاء، ج مقه [مقه]: آنكه چشم وپلك او بر اثر كمى مژگان سرخ

شده باشد، دور، جائيكه درخت در آن نرويد، مرد سوارى كه نداند به كجا ميرود.

=الإمكان-

[مكن]: مص؛ «بقدر او على قدر الإمكان»: در حد امكان، «فى امكانه أن»:

او ميتواند كه ... ؛ «ليس فى الإمكان»:

ممكن نيست، غير ممكن، امكان ندارد.

=أمكث-

إمكاثا [مكث] ه: او را به درنگ وتامل واداشت.

=أمكر-

إمكارا [مكر] ه: او را فريب داد،- ه الله: خداوند او را در

برابر مكرش كيفر دهد.

=أمكن-

إمكانا [مكن] الأمر فلانا ولفلان: آن كار بر فلانى آسان شد

وتوانست آنرا انجام دهد؛ «فلان لا يمكنه النهوض»: فلانى توانايى برخاستن را ندارد؛ «يمكن ان يأتي»: ممكن است بيايد، احتمال دارد كه بيايد؛ «اكثر ما يمكن»: تا حد توانائى،- ت الجرادة: ملخ تخم نهاد.

=أمل-

- أملا: آرزو وتمناى آنرا كرد.

=أمل-

تأميلا ه: مترادف (أمله) است، او را اميدوار كرد؛ «أمله خيرا»: او را به پاداش خوب ونيكو اميدوار كرد.

=أمل-

إملالا [مل] الشي ء: از آن چيز خسته وبى ميل شد،- ه الأمر،-

عليه الأمر: آن كار بر وى سخت شد واو را در خستگى وستوه انداخت،- عليه السفر: مسافرت او به درازا كشيد،- الكتاب على الكاتب: كتاب را بيان كرد ونويسنده آن را از سوى او نوشت.

=الأمل-

ج آمال: آرزو، اميد.

=أملى-

إملاء [ملو] عليه الكتاب: كتاب را بر او نويسانيد،- عليه الزمن: روزگارى دراز بر او گذشت،- الله فلانا عمره: خداوند به او طول عمر دهد،- له فى غيه: او را در گمراهى كه داشت مهلت داد،- الله الظالم وله:

خداوند به ستمكار مهلت داد،- البعير وللبعير: رسن شتر را دراز

كرد وقيد آنرا فراخ نمود.

=الإملاء-

[ملو ]: مص،- ج أمال وأمالي: آنچه از گفتار وسخن كه نوشته شود،

املاء يا ديكته كه در آموزشگاهها به دانش آموزان تكليف دهند، امهال وتأخير.

=املاح-

امليحاحا [ملح] النخل: غوره ى خرما سرخ وزرد شد.

=املاس-

امليساسا [ملس]: آن چيز نرم شد،- من الأمر: از آن كار رهائى

يافت وآزاد شد.

=أملأ-

إملاء [ملأ] ه: باعث زكام او شد،- فى القوس: كمان را كشيد وزه

آنرا محكم گرفت.

=الأملأ-

[ملأ]: افعل تفضيل است؛ «هو املأ القوم»: او نيرومندتر وتوانگرتر آن

مخ ۱۳۳