عربي / فارسي قاموس

فواد افرام البستاني d. 1324 AH
111

عربي / فارسي قاموس

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرونه

ستور را تراشيد وراست كرد.

=اقتطع-

اقتطاعا [قطع] من المال قطعة: پاره اى از آن مال را گرفت،- مال فلان: مال فلانى را براى خود گرفت،- ما في الإناء:

آنچه كه در جام بود نوشيد.

=اقتطف-

اقتطافا [قطف] الثمر: ميوه را چيد،- الشي ء: آن چيز را با شتاب گرفت،- الكلام:

خلاصه سخن را فرا گرفت.

=اقتعد-

اقتعادا [قعد] الدابة: ستور را براى سوار شدن خود اختصاص داد.

=اقتفى-

اقتفاء [قفو] ه: بدنبال او رفت،- أثره: از او پيروى كرد، بسان

او عمل كرد،- الرجل بأمر: آن مرد را براى كارى برگزيد واختصاص داد،- الشي ء: آن چيز را برگزيد،- بفلان: خود را به فلانى اختصاص داد.

=اقتفر-

اقتفارا [قفر] الأثر: در پس آن اثر رفت،- العظم: گوشت را از

استخوان با دندان كند.

=اقتفل-

اقتفالا [قفل] الباب: درب بسته شد.

=اقتلع-

اقتلاعا [قلع]: اين واژه مطاوع (فلع) است،- الشي ء: آن چيز را

از بيخ كند، آن چيز را به زور گرفت.

=اقتلف-

اقتلافا [قلف] الظفر: ناخن را بريد واز بيخ بر كند.

=أقتم-

اقتاما [قتم] اليوم: روز پر از گرد وغبار سخت شد.

=اقتم-

اقتماما [قم] ما على المائدة: آنچه كه در سفره بود خورد،- الشي

ء: آن چيز سياه وتيره شد.

=اقتمح-

اقتماحا [قمح] السويق والشراب: آرد وآب را با كف دست برداشت

وبه دهان فرو برد.

=اقتمش-

اقتماشا [قمش] القماش: ريزه ها وخرده ها را از روى زمين برداشت وخورد.

=اقتمع-

اقتماعا [قمع] الشي ء: آن چيز را برگزيد.

=اقتنى-

اقتناء [قنو] المال: مال گرد آورد وبراى خود نگهداشت.

=اقتنص-

اقتناصا [قنص] الطير أو الظبى: پرنده يا آهو را شكار كرد.

=اقتنع-

اقتناعا [قنع] بالشي ء: به آن چين قانع شد.

=اقتهى-

اقتهاء [قهي] عن الطعام: ميل او از غذا برگشت.

=اقتوى-

اقتواء [قوي] الرجل: آن مرد نيرومند شد،- المتاع: متاع را پس

از مزايده خريد،- شيئا بشي ء: چيزى را با چيزى ديگر عوض كرد،- على فلان: ويرا عتاب ونكوهش كرد.

=اقتور-

اقتوارا [قور] الشي ء: ميان آن چيز را بگونه ى دايره بريد.

=أقثأ-

إقثاء [قثأ] المكان: در آن مكان خيار بسيار بدست آمد،- القوم:

آن قوم داراى خيار بسيار شدند.

=أقحى-

إقحاء [قحو] ت الأرض: زمين گل اقحوان يا بابونه رويانيد.

=أقحط-

إقحاطا [قحط] العام: سال خشك وبى باران شد،- البلد: در آن شهر

باران نيامد،- الناس: بر آن مردم باران نباريد،- الله الأرض: خداوند آن زمين را قحطى داد.

=أقحل-

إقحالا [قحل] الشي ء: آن چيز را خشك كرد.

=أقحم-

إقحاما [قحم] ه في الأمر: بدون مطالعه وى را در آن كار دخالت داد،- فرسه النهر:

اسب خود را به عنف داخل رودخانه كرد،- الكلمة: كلمه را ميان دو كلمه اى بهم پيوسته مانند مضاف ومضاف اليه در آورد مانند: «قطع الله يد ورجل من قالها» كه در اينجا كلمه ى (رجل) ميان (يد) و(من) آمده است.

=أقحم-

[قحم] القوم: آن قوم كه به سرزمين آنها قحطى آمده بود خانه هاى

خود را رها كردند وبه روستائى كه در آن آب وسبزه بود رفتند.

=الأقحوان-

ج أقاحي وأقاح [قحو] (ن): بوته گلى است داراى شكوفه ى سفيد

وبرگهاى ريز بسان دندان. نام ديگر آن (البابونج) بابونه مى باشد.

=الأقحوانة-

[قحو] (ن): واحد (الأقحوان) است.

=أقدر-

إقدارا [قدر] الله فلانا على كذا: خداوند فلانى را بر چيزى

توان وقدرت داد،- الإنسان: در ديگ غذا پخت.

=الأقدر-

[قدر]: افعل تفضيل است.

=أقدم-

إقداما [قدم] فلانا: فلانى را در پيشاپيش قرار داد،- يمينا:

سوگند خورد،- على قرنه: بر همتاى خود دلير شد،- على الأمر: در انجام آن كار شتاب كرد،- ه البلد: او را به آن شهر فرستاد،- على العيب: به عيب وننگ راضى شد.

=الأقدم-

[قدم]: اسم تفضيل است،- (ح):

شير.

=أقذى-

إقذاء [قذي] عينه: در چشم او خاشاك انداخت.

=أقذر-

إقذارا [قذر] ه: آن را چركين يافت،- فلانا: فلانى را خسته كرد.

=أقذع-

إقذاعا [قذع] فلانا: فلاني را ناسزا ودشنام گفت،- لفلان: با

فلانى بد زبانى كرد،- القول: سخن را زشت وناستوده گفت،- الرجل: دشنام وناسزا گفت.

=الأقذع-

[قذع]: فاحش، آنچه كه بيش از اندازه باشد.

=أقر-

إقرارا [قر]: به سرما در آمد،- الله الرجل: خداوند آن مرد را سرما زند،- الله عينه وبعينه: خداوند آنچه را كه آن مرد مى خواهد به او بدهد وسعادتمند كند،- فلانا فى المكان: فلانى را در آن مكان جاى داد،- العامل على العمل: آن كارگر را بكار گمارد،- الرجل: آن مرد آرام وفرمانبردار شد،- بالحق: به حق اعتراف كرد،- الكلام له: سخن را با روشنى بيان كرد تا بداند،- الطائر فى عشه:

پرنده را در لانه اش جاى داد وآنرا رها كرد.

=الأقر-

[قر]: افعل تفضيل است؛ «اي الأيام اقر»: كداميك از روزها سردتر است.

مخ ۱۱۱