عربي / فارسي قاموس
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرونه
ستور را تراشيد وراست كرد.
=اقتطع-
اقتطاعا [قطع] من المال قطعة: پاره اى از آن مال را گرفت،- مال فلان: مال فلانى را براى خود گرفت،- ما في الإناء:
آنچه كه در جام بود نوشيد.
=اقتطف-
اقتطافا [قطف] الثمر: ميوه را چيد،- الشي ء: آن چيز را با شتاب گرفت،- الكلام:
خلاصه سخن را فرا گرفت.
=اقتعد-
اقتعادا [قعد] الدابة: ستور را براى سوار شدن خود اختصاص داد.
=اقتفى-
اقتفاء [قفو] ه: بدنبال او رفت،- أثره: از او پيروى كرد، بسان
او عمل كرد،- الرجل بأمر: آن مرد را براى كارى برگزيد واختصاص داد،- الشي ء: آن چيز را برگزيد،- بفلان: خود را به فلانى اختصاص داد.
=اقتفر-
اقتفارا [قفر] الأثر: در پس آن اثر رفت،- العظم: گوشت را از
استخوان با دندان كند.
=اقتفل-
اقتفالا [قفل] الباب: درب بسته شد.
=اقتلع-
اقتلاعا [قلع]: اين واژه مطاوع (فلع) است،- الشي ء: آن چيز را
از بيخ كند، آن چيز را به زور گرفت.
=اقتلف-
اقتلافا [قلف] الظفر: ناخن را بريد واز بيخ بر كند.
=أقتم-
اقتاما [قتم] اليوم: روز پر از گرد وغبار سخت شد.
=اقتم-
اقتماما [قم] ما على المائدة: آنچه كه در سفره بود خورد،- الشي
ء: آن چيز سياه وتيره شد.
=اقتمح-
اقتماحا [قمح] السويق والشراب: آرد وآب را با كف دست برداشت
وبه دهان فرو برد.
=اقتمش-
اقتماشا [قمش] القماش: ريزه ها وخرده ها را از روى زمين برداشت وخورد.
=اقتمع-
اقتماعا [قمع] الشي ء: آن چيز را برگزيد.
=اقتنى-
اقتناء [قنو] المال: مال گرد آورد وبراى خود نگهداشت.
=اقتنص-
اقتناصا [قنص] الطير أو الظبى: پرنده يا آهو را شكار كرد.
=اقتنع-
اقتناعا [قنع] بالشي ء: به آن چين قانع شد.
=اقتهى-
اقتهاء [قهي] عن الطعام: ميل او از غذا برگشت.
=اقتوى-
اقتواء [قوي] الرجل: آن مرد نيرومند شد،- المتاع: متاع را پس
از مزايده خريد،- شيئا بشي ء: چيزى را با چيزى ديگر عوض كرد،- على فلان: ويرا عتاب ونكوهش كرد.
=اقتور-
اقتوارا [قور] الشي ء: ميان آن چيز را بگونه ى دايره بريد.
=أقثأ-
إقثاء [قثأ] المكان: در آن مكان خيار بسيار بدست آمد،- القوم:
آن قوم داراى خيار بسيار شدند.
=أقحى-
إقحاء [قحو] ت الأرض: زمين گل اقحوان يا بابونه رويانيد.
=أقحط-
إقحاطا [قحط] العام: سال خشك وبى باران شد،- البلد: در آن شهر
باران نيامد،- الناس: بر آن مردم باران نباريد،- الله الأرض: خداوند آن زمين را قحطى داد.
=أقحل-
إقحالا [قحل] الشي ء: آن چيز را خشك كرد.
=أقحم-
إقحاما [قحم] ه في الأمر: بدون مطالعه وى را در آن كار دخالت داد،- فرسه النهر:
اسب خود را به عنف داخل رودخانه كرد،- الكلمة: كلمه را ميان دو كلمه اى بهم پيوسته مانند مضاف ومضاف اليه در آورد مانند: «قطع الله يد ورجل من قالها» كه در اينجا كلمه ى (رجل) ميان (يد) و(من) آمده است.
=أقحم-
[قحم] القوم: آن قوم كه به سرزمين آنها قحطى آمده بود خانه هاى
خود را رها كردند وبه روستائى كه در آن آب وسبزه بود رفتند.
=الأقحوان-
ج أقاحي وأقاح [قحو] (ن): بوته گلى است داراى شكوفه ى سفيد
وبرگهاى ريز بسان دندان. نام ديگر آن (البابونج) بابونه مى باشد.
=الأقحوانة-
[قحو] (ن): واحد (الأقحوان) است.
=أقدر-
إقدارا [قدر] الله فلانا على كذا: خداوند فلانى را بر چيزى
توان وقدرت داد،- الإنسان: در ديگ غذا پخت.
=الأقدر-
[قدر]: افعل تفضيل است.
=أقدم-
إقداما [قدم] فلانا: فلانى را در پيشاپيش قرار داد،- يمينا:
سوگند خورد،- على قرنه: بر همتاى خود دلير شد،- على الأمر: در انجام آن كار شتاب كرد،- ه البلد: او را به آن شهر فرستاد،- على العيب: به عيب وننگ راضى شد.
=الأقدم-
[قدم]: اسم تفضيل است،- (ح):
شير.
=أقذى-
إقذاء [قذي] عينه: در چشم او خاشاك انداخت.
=أقذر-
إقذارا [قذر] ه: آن را چركين يافت،- فلانا: فلانى را خسته كرد.
=أقذع-
إقذاعا [قذع] فلانا: فلاني را ناسزا ودشنام گفت،- لفلان: با
فلانى بد زبانى كرد،- القول: سخن را زشت وناستوده گفت،- الرجل: دشنام وناسزا گفت.
=الأقذع-
[قذع]: فاحش، آنچه كه بيش از اندازه باشد.
=أقر-
إقرارا [قر]: به سرما در آمد،- الله الرجل: خداوند آن مرد را سرما زند،- الله عينه وبعينه: خداوند آنچه را كه آن مرد مى خواهد به او بدهد وسعادتمند كند،- فلانا فى المكان: فلانى را در آن مكان جاى داد،- العامل على العمل: آن كارگر را بكار گمارد،- الرجل: آن مرد آرام وفرمانبردار شد،- بالحق: به حق اعتراف كرد،- الكلام له: سخن را با روشنى بيان كرد تا بداند،- الطائر فى عشه:
پرنده را در لانه اش جاى داد وآنرا رها كرد.
=الأقر-
[قر]: افعل تفضيل است؛ «اي الأيام اقر»: كداميك از روزها سردتر است.
مخ ۱۱۱