Kamus Arab-Parsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genre-genre
=استخول-
استخوالا [خول] فيهم: آنها را خال (دائي) خود خواند.
=استد-
استدادا [سد]: بسته شد،- الشي ء:
آن چيز راست ومستقيم شد.
=استدار-
استدارة [دور]: دور زد، چرخيد،- الشي ء: آن چيز گرد شد،- الشي
ء وبه: گرد آن چيز برآمد.
=استدام-
استدامة [دوم] الشي ء: پايدارى آن چيز را خواست،- غريمه: با بدهكار خود به نرمى ومهربانى رفتار كرد،- الطائر:
پرنده در هوا پريد.
=استدان-
استدانة [دين]: وام گرفت.
=استدبر-
استدبارا [دبر] ه: او را برگزيد واز پى او آمد، ضد (استقبله) است،- الأمر:
عاقبت كارى را ديد كه در اول آن نديده بود.
=استدر-
استدرارا [در] اللبن: شير زياد شد،- ه: آن چيز را روان ساخت،-
ت الريح السحاب: باد ابر آورد.
=الاستدراك-
[درك]: مص، رفع پوشيدگى يا ابهام سخنى كه قبلا گفته شده باشد،
تصحيح يا اصلاح.
=استدرج -
استدراجا [درج] ه: او را از درجه اى به درجه اى بالاتر ترفيع
داد، او را گول زد،- ه الى كذا: آن را به چيزى نزديك كرد.
=استدرك-
استدراكا [درك] ما فات: جبران گذشته را كرد،- الأمر: جلوى آن كار را گرفت،- الكلام: سخن را برگردانيد،- الشي ء بالشي ء: به چيزى از چيز ديگرى پى برد؛ «استدرك النجاة بالفرار»:
با گريختن كوشش كرد تا خود را رهائى دهد،- الخطأ بالصواب: خطاى
او را اصلاح كرد،- عليه القول: اشتباه سخن او را به وى گوشزد كرد.
=استدعى-
استدعاء [دعو] ه: او را احضار كرد، با فرياد او را فراخواند،-
الشي ء آن چيز را خواست، او را به چيزى ملزم كرد.
=الاستدعاء-
[دعو]: مص، تقاضا، درخواست، دادخواست، عريضه.
=استدف-
استدفافا [دف] الطائر: پرنده از نزديك زمين پرواز كرد،- الأمر:
آن كار آماده ومهيا شد،- الرجل الموسى: آن مرد با تيغ موى خود را تراشيد.
=استدفأ-
استدفاء [دفأ]: خود را گرم كرد، جامه گرم پوشيد.
=استدفع-
استدفاعا [دفع] الله الشر: از خداوند متعال خواست تا گزند را
از او برطرف كند.
=استدق-
استدقاقا [دق]: آن چيز باريك شد.
=استدل-
استدلالا [دل] عليه: از او خواست كه بر آن چيز دليل آورده شود،- بكذا على الأمر: دليلى براى آن كار آورد،- بالنجوم:
در سير وسفر شبانه از ستارگان راهنمائى گرفت.
=الاستدلال-
مص، ثابت نمودن سخن با دليل وبرهان.
=استدمى-
استدماء [دمي] الرجل: آن مرد در حاليكه خون از بينى او ميچكيد
سر خود را پائين آورد بود، خون قربانى را گرفت،- من غريمه: از بدهكار خود به نرمى ومهربانى طلب خود را وصول كرد.
=استدمع-
استدماعا: چشمان وى اشك ريختند.
=استدنى-
استدناء [دنو] ه: از او خواست كه به وى نزديك شود.
=استذاق-
استذاقة [ذوق] ه: آن چيز را چشيد يا آزمود،- له الأمر: آن كار
به ميل وخواسته او شد.
=استذأب-
استذآبا [ذأب]: مانند گرگ شد.
=استذرى-
استذراء [ذرو] به: به او پناه برد،- بالشجرة: از سايه درخت
استفاده برد.
=استذرع-
استذراعا [ذرع] بالشي ء: خود را به آن چيز پوشانيد وآنرا
دستاويزى براى خود گرفت.
=استذرف-
استذرافا [ذرف] الشي ء: آن چيز را تقطير كرد،- الضرع: پستان
آماده دوشيدن شير شد.
=استذكى-
استذكاء [ذكو] النار: آتش را روشن كرد،- ت النار: شعله آتش
افزون شد،- ت الشمس: گرماى آفتاب سخت شد،- ت الحرب: آتش جنگ روشن شد.
=استذكر-
استذكارا [ذكر] الشي ء: آن چيز را در ذهن خود حفظ كرد، آن چيز
را آموخت وحفظ كرد،- الرجل: پاره نخى به انگشت خود بست تا مورد نياز خود را فراموش نكند وبياد داشته باشد.
=استذل-
استذلالا [ذل] ه: او را خوار وزبون كرد، او را خوار يافت.
=استذم-
استذماما [ذم]: كارى كرد كه مورد مذمت ونكوهش قرار گرفت،- الى فلان:
كارى كرد كه فلانى او را نكوهش كند،- به: از او خواست كه وى را
نجات دهد.
=استذنب-
استذنابا [ذنب] ه: از او پيروى كرد، تابع او شد، او را گناهكار
شمرد،- الأمر: آن كار ثبات گرفت.
=استذهن-
استذهانا [ذهن] الرجل عن الأمر: آن مرد را به فراموشى كار
واداشت.
=استرى-
استراء [سرو]: برگزيد،- الموت القوم: مرگ بزرگان آن قوم را گرفت.
=استرى-
استراء [سري]: شب هنگام به راه افتاد،- به: او را شبانگاه راه برد.
=استراب-
استرابة [ريب]: در شك وشبهه افتاد،- به: از او چيزى ديد كه
باعث شك وى شد.
=الإستراتيجي-
؛ «مركز إستراتيجي»: نقطه سوق الجيشى كه داراى اهميت جنگى است،
استراتژى.
=الإستراتيجية-
(اع): يكى از فنون نظامى است كه وسائل جنگى لازم را در رهبرى
نظامى اتخاذ مى كنند. دانش فنون نظامى.
=استراث-
استراثة [ريث] ه: او را كند وسست يافت.
=استراح-
استراحة [روح]: آسايش
Halaman 56