55

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

لياقت كه از طرف دولت بعنوان قدردانى از خدمات به شخص داده مى شود.

=استحقب-

استحقابا [حقب] الشي ء: آن چيز را پس انداز كرد، آن چيز را پشت

رحل شتر بست.

=استحقر-

استحقارا [حقر] ه: او را كوچك شمرد.

=استحك-

استحكاكا [حك] ه رأسه: سر او خارش گرفت.

=الاستحكام-

[حكم]: مص،- ج استحكامات: محكم كارى واستوارى.

=استحكم-

استحكاما [حكم] الأمر: آن كار ثابت واستوار شد، امكان پذير

شد:- عليه الكلام: سخن بر او پوشيده ومبهم شد.

=استحل-

استحلالا [حل] الشي ء: آن چيز را حلال دانست،- ه الشي ء: از او

خواست آن چيز را برايش حلال كند.

=استحلى-

استحلاء [حلو] الشي ء: آن چيز را شيرين يافت.

=استحلب-

استحلابا [حلب]: شير دوشيد،- القوم: آن قوم براى كمك رسانى

گردهم آمدند.

=استحلف-

استحلافا [حلف] ه: او را سوگند داد.

=استحلك-

استحلاكا [حلك]: سياهى آن چيز بسيار شد.

=استحم-

استحماما [حم]: خود را با آب شست، به گرمابه رفت، بدن او عرق كرد.

=استحمد-

استحمادا [حمد] الله الى خلقه:

خداوند مردم را در برابر نعمتهائى كه به آنها داده به ستايش

خود خواند.

=استحمق-

استحماقا [حمق]: حماقت كرد،- ه: او را احمق ونادان شمرد.

=استحمل-

استحمالا [حمل]: در باركشى نيرومند شد،- فلانا: از او خواست تا

آن چيز را بردارد وبر دوش كشد.

=استحن-

استحنانا [حن] إليه: بسوى او گرايش نمود،- الشوق فلانا: عشق

فلانى را شادمان كرد.

=استحوذ-

استحواذا [حوذ] عليه: بر او چيره ومستولى شد.

=استحوش-

استحواشا [حوش] الصيد: از كنار شكار آمد تا آنرا بدام افكند.

=استحوض-

استحواضا [حوض] الماء: آن آب بسان حوض گرد آمد.

=استحيا-

استحياء [حيي] ه: او را زنده رها كرد،- منه: از او شرمسار شد،

شرمگين شد،- ه واستحيا منه: از او دلخور شد وخجالت كشيد.

=استحين-

استحيانا [حين]: منتظر فرصت مناسب بود.

=استخار-

استخارة [خور] ه: از او مهربانى خواست،- المنزل: خانه را پاكيزه يافت.

=استخار-

استخارة [خير]: از او طلب خير كرد،- الله: از خداوند خواست

آنچه را كه در صلاح او مى باشد برگزيند.

=استخال-

استخالة [خول] فيهم: هر يك از آن افراد را دائى خود شمرد.

=استخال-

استخالة [خيل] السحابة: به ابر نگريست وگمان كرد بارنده است.

=استخان-

استخانة [خون] ه: كوشيد كه به او خيانت كند.

=استخبى-

استخباء [خبي] الخباء: چادر را برافراشت، داخل چادر شد.

=الاستخبار-

[خبر]: مص؛ «دائرة الاستخبارات»:

اداره اطلاعات كشور.

=استخبث-

استخباثا [خبث]: تبهكار شد،- ه: او را خبيث وتبهكار يافت.

=استخبر-

استخبارا [خبر] ه: از او خبر پرسيد.

=استخبل-

استخبالا [خبل] ه الإبل: شتران را از او به عاريت گرفت تا از

آن بهره مند شود.

=استخدم-

استخداما [خدم] ه: او را خدمتگزار خود كرد، از او خدمت خواست.

=استخذى-

استخذاء [خذو]: تواضع وفروتنى كرد.

=استخرج-

استخراجا [خرج] ه: از او خواست تا بيرون رود،- الشي ء: آن چيز

را دريافت واستنباط كرد،- المسألة: مسأله را حل كرد،- ت الأرض: زمين براى كشت آماده شد.

=استخرس-

استخراسا [خرس] ت الارض: زمين قابل كشت نشد.

=استخزى-

استخزاء [خزي]: شرمگين شد.

=استخزن-

استخزانا [خزن] المال: مال را اندوخت،- ه المال: از او خواست

كه مال را اندوخته كند.

=استخس-

استخساسا [خس] ه: او را خسيس يافت، او را كوچك شمرد.

=استخشن-

استخشانا [خشن] الشي ء: آن چيز را زبر وخشن يافت.

=استخص-

استخصاصا [خص] الشي ء: آن چيز را ويژه خود خواست.

=استخف-

استخفافا [خف] ه: او را سبك يافت، او را از راه حق منحرف كرد،

او را نادان شمرد،- به: او را خوار شمرد،- ه الغناء: آواز وشادمانى او را به طرب انداخت،- ه الطرب: شادمانى وطرب او را بى بند وبار كرد.

=استخفى-

استخفاء [خفي]: پنهان ومتوارى شد.

=استخلى-

استخلاء [خلو] المكان: آن مكان خالى شد،- ه: از او خواست تا با

وى خلوت كند،- بالمليك: با مالك خانه خلوت كرد.

=استخلب-

استخلابا [خلب] ه بظفره: او را با ناخن خود خراشيد.

=استخلص-

استخلاصا [خلص] ه: او را براى خود برگزيد،- الشي ء منه: آن چيز

را بدست آورد؛ «استخلص فائدة من ... »: از چيزى فائده يا سود بدست آورد.

=استخلف-

استخلافا [خلف] ه: او را جانشين خود كرد،- فلانا من فلان:

فلانى را بجاى فلان برگزيد،- ت الأرض: زمين گياه تابستانى پس از خشكيدن گياه بهارى رويانيد.

=استخن-

استخنانا [خن] ت البئر: چاه بدبو شد.

Halaman 55