180

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

بر روى آن بعضى از انواع قارچ مى رويد كه براى گندم زيان آور

است، زرشك.

=البرتقال-

(ن): پرتقال كه از تيره ى (البرتقاليات) است ودر مناطق گرمسيرى

ومديترانه اى كشت مى شود.

=البرتقالة-

واحد (البرتقال) است.

=البرتقان-

(ن): بمعناى (البرتقال) است.

=البرتقانة-

واحد (البرتقان) است.

=البرثن-

ج براثن [برثن]: چنگال جانوران درنده وپرندگان.

=برج-

- برجا الشي ء: آن چيز آشكار وبر آمده شد.

=برج-

تبريجا: برج ساخت.

=البرج-

ج برج وأبراج وأبرجة: قلعه، دژ، كاخ، ساختمان بلندى به گونه ى دايره يا مربع بطور مستقل يا جزئى از ساختمان،- (فك): يكى از برجهاى آسمانى كه معمولا دوازده برج بدين ترتيب مى باشند: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، ميزان، عقرب، قوس، جدي، دلو، حوت؛ «فلك البروج»: به واژه ى (الفلك) رجوع شود.

=البرج-

ج أبراج: آنچه كه نمايان وهويدا باشد.

=البرجاس-

گونه اى زين كه بر پشت ستوران نهند.

=البرجل-

ج براجل: پرگار كه معمولا در نقشه كشى بكار مى رود، مترادف

(البيكار) است.

=البرجمة-

ج براجم (ع ا): مفاصل انگشتان يا استخوانهاى كوچك در دست وپا.

=البرجيس-

[فك]: نام ستاره ى مشترى است.- اين واژه فارسى است-

برح-

- بروحا الصيد: شكار از سمت راست توبه سمت چپ گذشت.

=برح-

- براحا وبرحا المكان ومنه: آن جاى را ترك كرد،- الخفاء: آن كار پنهان آشكار شد؛ «ما برح»: از افعال ناقصه است بمعناى (ما زال)؛ «ما برح يكتب»: همچنان پيوسته مى نوشت.

=برح-

تبريحا به الأمر: آن كار او را خسته وآز رده ساخت،- الله عنك:

خداوند خستگى وآزاردگى را از تو برطرف كند.

=البرح-

ج أبراح: سختى، آزردگى، شر، ستم.

=البرحاء-

اندوه، غم.

=برد-

- بردا: سرد شد،- العين: چشم را سرمه كشيد،- الليل وبرد علينا: سرماى شب در ما اثر كرد،- الخبز: نان را سرد كرد،- الوجع: درد را ساكن وآرام كرد،- فلان: فلانى سست شد؛ «جد فى الأمر ثم برد»: در آن كار كوشيد وسپس سست شد،- الحق عليه او له: حق بر او ثابت شد،- الحديد: آهن را با سوهان ساييد.

=برد-

- برودة: آن چيز سرد شد.

=برد-

ت الارض: زمين تگرگ زده شد،- القوم: آن قوم سرما زده يا تگرگ زده شدند.

=برد-

تبريدا ه: آن چيز را سرد كرد؛ «برد عنه»: در آن چيز فتور كرد

وسست شد،- الحق: حق را ثابت ولازم كرد.

=البرد-

ج برود وأبراد وأبرد: جامه اى راه راه، پارچه اى از پشم سياه كه بگونه ى لحاف دوزند.

=البرد-

سرد، متضاد (الحر) است.

=البرد-

تگرگ وباران منجمد كه بگونه ى دانه بر زمين فرو ريخته مى شود.

=البرداء-

تب ولرز.

=البرداق-

ج براديق: آفتابه، كوزه.

=البردة-

ج برد: واحد (البرد) است.

=البردة-

واحد (البرد) است.

=البردج-

گونه اى بازى ورق كه چهار نفر با هم بازى كنند و52 ورق مى باشد.

=البردعة-

پوششى كه بر پشت ستور اندازند.

=البردي-

گونه اى از بهترين خرما.

=البردي-

(ن): گياهى است آبى مانند ني از رسته ى (السعديات) كه در گذشته

از پوست آن براى نوشتن استفاده مى شده است؛ «علم البرديات»: ويژه ى آموزش ومطالعه ى نوشته هاى بر روى اين كاغذ است.

=البردية-

ترى وخيسى پوست بدن، آغاز تب.

=البرديوط-

يكى از رتبه هاى كليساى شرقى است- اين واژه يونانى است-

البرذعة-

مترادف (البردعة) است.

=برذن-

برذنة الفرس: اسب مانند (البرذون) اسب تا تارى راه رفت.

=البرذون-

م برذونة، ج براذين (ح): ستورى كه بار سنگين بردارد، اسب تركى يا تاتارى.

خلاف اين اسم (العراب) است.

=برر-

تبريرا ه: او را پاك وتزكيه كرد، او را به نيكى ستود.

=برز-

- بروزا: به سوى زمين فراخ درآمد، پس از پنهان شدن نمايان گرديد، آشكار شد.

=برز-

- برزا: پس از پنهان شدن آشكار گرديد.

=برز-

- برازة: در دانش ودليرى بر ياران خود برترى يافت.

=برز-

تبريزا: مدفوع بيرون افكند،- الشي ء:

آن چيز را آشكار كرد،- الفرس: اسب در مسابقه بر ساير اسبان جلو افتاد،- في كذا:

در كارى ماهر شد،- عليه في كذا: بر ودر كار يا امرى برترى يافت.

=البرزخ-

ج برازخ: حاجز يا حجاب كه ميان دو چيز قرار گيرد، زمينى باريك

كه ميان دو دريا قرار گرفته باشد، دماغه، فاصله ى زمانى ميان دنيا وآخرت از هنگام مرگ تا قيامت؛ «برازخ الإيمان»: آنچه كه ميان شك ويقين است.

=البرزقة-

ج برازق (ط): نوعى نان شيرينى نازك وكنجدى.- اين واژه فارسى است-

البرسام-

(طب): ورم وآماس پرده ى

Halaman 181