Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Nau'ikan
گفته مى شود «اهلا بك»: خوش آمدى، از ديدنت خوشحالم.
=أهلب-
إهلابا [هلب] ت السماء القوم: آسمان آن قوم را با اندكى شبنم
يا مانند آن خيس كرد،- الفرس: اسب به دويدن ادامه داد.
=الأهلب-
[هلب]: پر مو، بى مو؛ «عام اهلب»:
سال پر باران، سال پر بركت؛ «عيش اهلب»:
زندگى فراخ وخوش؛ «ذنب اهلب»: دم بريده.
=أهلج-
إهلاجا [هلج] الشي ء: آن چيز را پنهان كرد.
=أهلس-
إهلاسا [هلس]: با سستى خنديد ،- المرض فلانا: بيمارى فلاني را
آب ولاغر كرد،- الحديث: سخن را پنهان كرد،- الى فلان: رازى به فلانى گفت.
=أهلك-
إهلاكا [هلك] ه: او را نابود كرد،- المال: اموال خود را فروخت.
=الأهلك-
[هلك]: «أهلك الناس»: آنكه بيشتر در معرض هلاك ونابودى قرار گيرد.
=الأهلوب-
ج أهاليب [هلب]: فن، هنر، روش، اسلوب.
=الأهلول-
[هل]: واحد (الأهاليل) است.
=الأهلي-
حيوان اهلي، اين واژه ضد (البري) است، آنچه كه ويژه اهل خانه
باشد؛ «الإنتاج الأهلي»: محصول محلى؛ «حرب اهلية»: جنگ داخلى.
=الأهلية-
شايستگى، صلاحيت در كار؛ «كامل الأهلية»: واجد شرايط؛ «عديم
الأهلية»: فاقد شرايط.
=الإهليلج-
هليله، ميوه ايست ريز بشكل بيضى در گونه هاى متعدد، معروفترين آن هليله ى كابلى است.- اين واژه فارسى است-
الإهليلج-
به معناى (الإهليلج) است.
=الإهليلجي-
منسوب به (الإهليلج) است، ودر اصطلاح مهندسان: آنچه كه به شكل
هليله (دايره ى بيضى) باشد.
=أهم-
إهماما [هم] الأمر فلانا: آن امر فلانى را سرگردان واندوهگين
كرد؛ «اهمه الأمر حتى همه»: آن كار او را چندان اندوهگين كرد كه لاغر شد،- الشيخ: آن پير سالخورده مشرف به مرگ شد.
=أهمت-
إهماتا [همت] الكلام أو الضحك:
سخن يا خنده را پنهان ساخت.
=أهمج-
إهماجا [همج] الفرس: اسب در دويدن كوشيد،- الشي ء: آن چيز را
پنهان كرد.
=أهمد-
إهمادا [همد] فى المكان: در آن مكان اقامت گزيد،- فلان: فلانى بر چيزى كه نميخواست ساكت شد،- ت اصوات القوم:
سر وصداى آن قوم خاموش شد،- القحط الأرض: زمين گياه خود را خشك
ونابود كرد،- فى السير: در رفتن شتاب كرد،- القوم فى الطعام: آن قوم يكباره به سوى غذا شتافتند،- الكلب: سگ سخت زوزه كشيد.
=أهمع-
إهماعا [همع] الدمع ونحوه: اشك ومانند آن سرازير شد،- الطل:
شبنم بر روى درختان افتاد.
=أهمل-
إهمالا [همل] ه: آن را رها كرد واز روى عمد يا سهو بكار نبرد،- امره:
محكم كارى نكرد،- الحرف: حرف را بى نقطه نوشت. اين تعبير ضد
(أعجم) است.
=الأهمية -
[هم]: بودن شخص يا چيزى در مقامى برتر وبالاتر؛ «عديم
الأهمية»: ناچيز، بى اهميت؛ «علق اهمية على»: به آن چيز اهميت داد؛ «اهمية الأمر»: مهم بودن امر؛ «هذا امر على جانب كبير من الأهمية»: اين امرى است كه اهميت به سزائى دارد.
=أهنف-
إهنافا [هنف]: با سستى بسان ريشخند كننده خنديد،- ت المرأة: به معناى (هاتفت) صدا زدن است،- الرجل:
آن مرد شتاب كرد،- الصبي: كودك آماده ى گريستن شد.
=أهوى-
إهواء [هوي] الشي ء: آن چيز فرو افتاد،- ت العقاب: عقاب بر روى
شكار فرود آمد،- الشي ء: آن چيز را از بالا بر زمين انداخت،- ت يدي له: دستم بر ان چيز دراز شد.
=الأهوى-
[هوي]: اسم تفضيل است از (هوي).
=أهوج-
إهواجا [هوج] ه: او را نادان يافت.
=الأهوج-
[هوج]: مرد دراز واحمق ونادان وشتابزده، دليرى كه خود را بى
پروا به جنگ افكند.
=الأهوس-
م هوسى [هوس]: آنكه سبك مغز وكم عقل باشد، بسيار خورنده، پرخور.
=الأهوم-
[هوم]: آنكه داراى سرى بزرگ است.
=الأهون-
[هون]: اسم تفضيل است، صفتى است بمعناى سست، سبك؛ «اهون
الشرين»: كمترين آن دو زيان يا آن دو شر.
=الأهوية-
[هوي]: هوا، زمين فرو رفته.
=الأهيب-
[هيب]: اسم تفضيل است بمعناى با هيبت تر.
=الأهيف-
ج هيف [هيف]: فرو رفته شكم وكمر باريك.
=أهيق-
إهياقا [هيق] الظليم: شتر مرغ گردن دراز شد.
=الأهيق-
[هيق]: مرد گردن دراز.
=الأهيم-
م هيماء، ج هيم [هيم]: آنكه به بيمارى تشنگى دچار است؛ «رجل اهيم»:
مرد بسيار تشنه؛ «ليل اهيم»: شب تاريك كه در آن ستاره اى ديده نشود.
=أو-
حرف عطف است واز معانى آن:
(1) شك است مانند «بتنا يوما او يومين»، (2) ابهام است مانند «نحن او انتم على الحق»، (3) إباحة وآن هنگامى است كه جمع بين هر دو جايز باشد مانند: «جالس العلماء أو الزهاد»، (4) تخيير وآن هنگامى است كه جمع بين هر دو ممكن نباشد مانند «سر راكبا او ماشيا»، (5) تقسيم مانند «الكلمة اسم او فعل او حرف»، وگاهى بمعناى (الى) مىيد مانند «لألزمنك او تفيني حقي» يعنى (إلى ان تفيني)، ونيز بمعناى إلا در استثنا مىيد مانند «لأقتلن العدو أو يخضع» اي
Shafi 161