Dictionnaire Arabe / Persan
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
زمان بخواهند به آب وارد شوند.
=الأربع-
### || [ربع]: مؤنث (الأربعة) است؛ «اربع نساء»: چهار زن؛
«الرياح الأربع»: بادهاى چهارگانه (صبا، دبور، جنوب وشمال)؛ «ذوات الأربع»: حيوانات چهارپا، چارپايان؛ «ام اربع واربعين»: به واژه (ام) رجوع شود.
=الأربعاء-
[ربع] (ب): ستونى از ستونهاى خانه.
=الأربعاء-
مثناها أربعاوان وجمعها أربعاءات وأربعاوات [ربع]: روز چهارشنبه.
=الأربعاء-
[ربع]: مرادف (الأربعاء) است.
=الأربعاء-
[ربع]: مرادف (الأربعاء) است.
=الأربعة-
[ربع] (ع ح): چهار، عدد چهار.
=الأربعون-
[ربع]: چهل .
=الإربيان-
[أرب] (ح): گونه اى خرچنگ دريائى كه به نام (القريدس) معروف است.
=الأربية-
[ربو]: خانواده مرد وپسر عموهايش،- (ع ا): قسمت بالاى ران كه
به شكم وصل مى شود.
=ارتاب-
ارتيابا [ريب] من الشي ء: در آن چيز شك كرد،- بفلان: از فلانى
چيزى ديد كه باعث شك او گرديد، به او تهمت زد.
=ارتاح-
ارتياحا [روح]: خوشحال وشادمان شد؛ «ارتاح للمعروف»: از كار
نيك شادمان شد، آرامش بخود گرفت. اين تعبير در زبان متداول رايج است،- الله له برحمته: خداوند او را از بلا دور كرد.
=ارتاد-
ارتيادا [رود] الشي ء: آن چيز را خواست،- المكان: بسوى آن مكان رفت.
=ارتاش-
ارتياشا [ريش]: حال او خوب شد،- السهم: بر نوك پيكان پر
چسبانيد.
=ارتاض-
ارتياضا [روض] المهر: كره اسب رام شد؛ «ارتاضت ألقوافي الصعبة للشاعر»:
قافيه هاى سخت براى آن شاعر آسان شد.
=ارتاع-
ارتياعا [روع] منه وله: از او ترسيد،- للخبر: از آن خبر خوشحال شد.
=ارتاغ-
ارتياغا [روغ] ه: با حيله ومكر خواستار آن شد.
=ارتأى-
ارتئاء [رأي] الأمر: در آن كار تأمل كرد، به آن امر مشكوك شد،
به چاره جوئى آن امر پرداخت،- رأيه: رأى ونظر وى بسان نظر او بود.
=ارتأس-
ارتئاسا [رأس]: رئيس شد،- ه:
گردن او را گرفت وبسوى زمين سرازير كرد،- الشي ء: بر سر آن چيز
سوار شد.
=أرتب-
ارتابا [رتب]: به پا خاست وراست ايستاد،- الغلام الكعب: آن جوان طاس بازى را راست نشاند.
=ارتب-
ارتبابا [رب] الولد: آن پسر را تربيت وبزرگ كرد تا بالغ شد.
=أرتب-
[رب] العنب: انگور پخته شد تا رب شود.
=ارتبى-
ارتباء [ربو] ه في كذا: به او علاوه بر آنچه كه داشت چيزى افزود.
=الارتباط-
[ربط]: مص، رابطه وپيوستگى؛ «ضابط الارتباط فى الجيش»: افسر
رابط ميان فرماندهان وساير افسران.
=ارتبط-
ارتباطا [ربط] في الحبل: به ريسمان خود را پيوست وبه آن آويخت،- فرسا:
اسب را براى بستن گرفت،- بكذا: به چيزى خود را بست، با او
پيوستگى داشت.
=ارتبع-
ارتباعا [ربع] الجمل: آن شتر از گياهان بهارى چريد وفربه شد،- بالمكان:
در فصل بهار در آن مكان اقامت گزيد.
=ارتبق-
ارتباقا [ربق] في الحبالة: در دام افتاد،- فى الأمر: در آن كار افتاد.
=ارتبك-
ارتباكا [ربك] الأمر: آن امر درهم برهم شد،- الصيد فى الحبالة:
آن شكار در دام سرگردان شد،- فى الأمر: در آن كار گرفتار شد واز آن رهائى نيافت،- فى الوحل: در گل ولاى فرو افتاد،- فى كلامه: در سخن خود درمانده شد.
=ارتبل-
ارتبالا [ربل] ماله: ثروت ودارائى او بسيار شد.
=ارتتج-
ارتتاجا [رتج]: بمعناى (ارتج): سخن بر او پوشيده شد مى باشد.
=ارتتق-
ارتتاقا [رتق] الشي ء: آن چيز التيام پيدا كرد.
=ارتتم-
ارتتاما [رتم]: مرادف (ارتم) وبمعناى نخ بستن به سرانگشت براى
يادآورى مطلبى مى باشد.
=ارتثأ-
ارتثاء [رثأ] اللبن: شير بسته وسفت شد،- الرثيثة: شير ترش نوشيد،- عليهم الأمر:
كار بر آنها آشفته شد،- في رأيه: در رأى خود دچار آشفتگى شد.
=أرتج-
ارتاجا [رتج] الباب: درب را محكم بست،- الثلج: برف پيوسته آمد وانباشته شد،- الخصب: زمين پر بار وبركت شد،- ت الدجاجة: شكم مرغ پر از تخم شد،- البحر: دريا طوفانى شد.
=أرتج-
[رتج] على الخطيب: سخنران هنگام سخن زبانش بسته شد.
=ارتج-
ارتجاجا [رج] البحر: دريا طوفانى وپر موج شد،- الشي ء: آن چيز
تكان خورد ويا لرزيد،- الكلام: سخن نامفهوم وپوشيده شد.
=ارتجى-
ارتجاء [رجو] فلانا: به او اميدوار شد،- الشي ء: به آن چيز
اميد داشت.
=الارتجال-
[رجل]: مص، گفتار يا انجام كار بدون آمادگى قبلى.
=الارتجالي-
[رجل]: آنچه كه گفته شود يا انجام شود بدون آمادگى قبلى؛ «كلام
ارتجالي وسياسة ارتجالية»: سخن را به بديهه گفتن وسياستى را بدون اطلاع قبلى ارائه دادن.
=ارتجح-
ارتجاحا [رجح] في الأرجوحة: هنگام نشستن بر تاب كج شد.
=ارتجز-
ارتجازا [رجز]: ارجوزه خواند، رجزخوانى كرد.
=ارتجس-
ارتجاسا [رجس] ت السماء: آسمان غريد ،- البناء: ساختمان تكان
خورد ولرزيد واز آن صدا برخاست.
=ارتجع-
ارتجاعا [رجع] الي الشي ء: آن چيز را به من برگردانيد،- ه: آن چيز را بازگردانيد،- على الغريم: وام را از بدهكار مطالبه كرد،- ت المرأة جلبابها: آن زن چادر
Page 39