Dictionnaire Arabe / Persan
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
خود را اعلام كن.
=أرى-
تأرية [أري] النار: آتش را روشن كرد، آتش برافروخت.
=أراب-
إرابة [روب] اللبن: شير را ماست ساخت.
=أراب-
إرابة [ريب] الرجل أو الأمر: آن مرد يا آن كار شك دار شد،- ه: او را به شك انداخت، در او شك ايجاد كرد، او را ناراحت وسرگردان كرد؛ «ارابه منه أمر»:
نسبت به كارى كه از او سر زد بدگمان شد ولى يقين حاصل نكرد.
=أراث-
إراثة [ريث] ه: او را كند كرد.
=الأراجيح-
[رجح]: بيابانهاى وسيع.
=الأراجيف-
[رجف]: خبرهاى دروغ وگوناگون كه اصل وپايه اى ندارد.
=الأراجيل-
[رجل]: شكارگران مرد.
=أراح-
إراحة [روح] ه: او را آسايش داد،- المعروف: به آن چيز خوب دست
يافت،- على فلان حقه: حق فلانى را باز گردانيد،- الإبل: شتران را بسوى شترخان بازگردانيد،- الشي ء: بوى آن چيز را احساس كرد،- القوم: آن قوم هنگام وزش باد آمدند،- الماء او اللحم: آب يا گوشت بد بو وگنديده شد،- الرجل: آن مرد تنفس كرد، آن مرد در شب آمد، آن مرد مرد ومردم از او راحت شدند.
=أراد-
إرادة [رود] الشي ء: آن چيز را دوست داشت وبه آن ميل ورغبت
نمود،- ه على الأمر: او را به آن كار واداشت.
=الإرادة-
[رود]: مص، اراده، امر؛ «ارادة ملكية»: امر حاكم؛ «حسب
الإرادة»: آن چنان كه بخواهد.
=أراض-
إراضة [روض]: آبيارى كرد،- القوم: آن قوم را سيراب كرد،- الحوض:
كف حوض پر از آب شد،- المكان: در آن مكان گل وگياه فراوان شد،- الله الأرض:
خداوند زمين را سرسبز وپر گل كرد.
=أراع-
إراعة [روع] ه: او را ترسانيد بگونه اى كه ترس در دل او اثر كرد، او را به شگفتى انداخت.
=أراع-
إراعة [ريع] الزرع: آن كشت افزايش يافت،- القوم: كشت آن قوم
افزايش يافت،- الله الزرع: خداوند آن كشت را بركت داد وافزون كرد،- ت الإبل: بچه هاى شتران بسيار شدند.
=أراغ-
إراغة [روغ] ه: او را فريب داد، او را با مكر وحيله طلبيد،- ه
على امر وعن امر: از او خواست تا آن كار را انجام دهد.
=أراف-
إرافة [ريف] المكان: آن مكان پر بركت وقابل كشت شد.
=أراق-
إراقة [روق وريق] الماء: آب را ريخت،- دمه: خون او را ريخت
كنايه از كشتن وى است.
=الأراق-
(طب): گونه اى بيمارى كه در كشت ومردم پديد مىيد ورنگ آنها را
زرد ويا سياه مى كند. اين بيمارى را (الصفيرة) نيز گويند.
=الأراك-
ج أرك وأرائك (ن): درخت اراك است كه از چوبهاى آن مسواك سازند.
=الأراكة-
(ن): واحد (الأراك) است.
=أران-
إرانة (رين) القوم: ستوران آن قوم تلف شدند واز بين رفتند.
=أرأى-
إرآء [رأي]: آن خردمند شد، آثار حماقت در چهره اش پديد آمد، در آئينه نگاه كرد، هنگام نگاه كردن پلكهاى چشم خود را تكان داد، خوابهاى شيطانى او بسيار شد، از درد شش ناليد،- الراية:
پرچم را نصب كرد.
=أرأب-
إرآبا [رأب] الصدع: شكاف را پر يا اصلاح كرد.
=الأرأس-
م رأساء [رأس]: آنكه سر بزرگ دارد.
=أرب-
- أربا العقد (ب): آن گره را محكم كرد،- الرجل: بر اندام آن مرد ضربه زد.
=أرب-
- أربا بالشي ء: در آن چيز ماهر شد، آن چيز را بعهده گرفت،- الرجل: عضوهاى بدن آن مرد از هم جدا شد،- اليه: به او نيازمند شد.
=أرب-
- أرابة وإربا: آن مرد بينا وخردمند شد.
=أرب-
تأريبا [أرب] الشي ء: آن چيز را استوار كرد،- الشاة: بندبند گوسفند را از هم جدا كرد.
=أرب-
إربابا [رب] بالمكان: در آن مكان اقامت كرد،- منه: به او نزديك شد.
=الإرب-
ج آراب: عضو، اندام، جزء، قطعه، پاره؛ «قطعت الذبيحة إربا
إربا»: گوسفند قربانى را قطعه قطعه كردم، نيازمندى، زيركى وحيله گرى، پايان، ماهر خردمند وبينا.
=أربى-
إرباء [ربو]: بيش از آنچه كه داد گرفت،- الشي ء: آن چيز را
افزون كرد،- على كذا: بر آن چيز افزود؛ «اربى على الخمسين»: سن او از پنجاه سال گذشت،- عليه فى كذا: بر او در آن چيز افزود،- الرجل: آن مرد را اميدوار كرد.
=ارباد-
### || اربيدادا [ربد]: مرادف (اربد) است.
=الأربة-
ج أرب: گره سخت ومحكم، پاپيون، كراوات.
=الإربة-
زيركى وحيله گرى.
=أربح-
إرباحا [ربح] الناقة: شير ماده شتر را در بامداد ونيمه روز دوشيد.
=اربد-
اربدادا [ربد]: به رنگ تيره در آمد.
=الأربد-
م ربداء، ج ربد [ربد]: آنچه كه در آن تيره گى باشد؛ «عام
اربد»: سال سخت وقحطى.
=أربض-
إرباضا [ربض] الدواب: ستوران را در آغل جاى داد،- الرجل: آن
مرد را بار سنگين نهاد بطورى كه نتوانست بر دارد وبزانو درآمد،- ت الشمس: گرماى خورشيد زياد شد بطورى كه جانوران وستوران آغلهاى خود را ترك گفتند.
=أربع-
إرباعا [ربع]: داخل سال چهارم شد،- القوم: آن قوم چهار نفر شدند، آن قوم به چراگاه وروستا وآب فرود آمدند، به فصل بهار درآمدند،- الرجل: آن مرد به تب ربع دچار شد،- الإبل: شتران را رها كرد تا هر
Page 38