Dictionnaire Arabe / Persan
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
=أخطى-
إخطاء [خطو] الرجل: آن مرد را به گام زدن واداشت.
=أخطأ-
إخطاء وخاطئة [خطأ]: مرادف (خطئ) است،- الرجل: او را به خطا واشتباه انداخت،- الطريق: از راه برگشت وبيراهه رفت،- الرامي الغرض: تيرانداز نتوانست تير را به هدف زند،- فى عمله: در كار خود اشتباه كرد؛ «اخطأ فى استنتاجاته»: در نتيجه گيريهاى علمى خود اشتباه كرد،- فأله:
نااميد شد، آنچه را كه توقع داشت برايش ميسر نشد.
=الأخطب-
[خطب]: مرغ شكارى،- من الحنظل: حنظل كه بر روى آن خطهاى سبز باشد.
=الأخطبوط-
[أخط] (ح): مرادف (الأخبوط) بمعناى اختاپوس است.
=أخطر-
إخطارا [خطر] الشي ء في أو على او بباله:
آن چيز را بياد او آورد،- المال: مال را در مسابقه شرط بندى
قرار داد،- ه: به او اخطار كرد، با او در توانائى ونيرو برابر شد،- المريض: حال بيمار خطرناك شد.
=أخطف-
إخطافا [خطف] الرجل: آن مرد اندكى بيمار شد وسپس به زودى
بهبودى يافت،- الشي ء: آن چيز را ربود،- ه المرض: بيمارى كمى بر او عارض شد يا بيمارى او را رها كرد.
=أخطل-
إخطالا [خطل] في كلامه: سخنان پوچ وبسيار گفت،- فى منطقه او
رأيه: در گفتار يا نظر خود خطا كرد.
=الأخطل-
م خطلاء، ج خطل [خطل]: آنكه سخن زشت گويد، آنكه داراى گوشهاى
دراز يا آويخته باشد.
=الأخطم-
م خطماء، ج خطم [خطم]: آنكه بينى دراز داشته باشد، سياه.
=أخف-
إخفافا [خف ]: سبك بار يا سبك بال يا ناتوان شد،- الرجل: آن مرد
را به خفت ونادانى واداشت، او را به بدي ياد كرد وسرزنش نمود.
=الأخف-
[خف]: آنكه وزن كمترى دارد، ناچيزتر، بىهميت؛ «اخف الضررين»:
آنچه كه ميان دو چيز زيان كمترى داشته باشد.
=أخفى-
إخفاء [خفي] الرجل: آن مرد پنهان ومتوارى شد،- الشي ء: آن چيز
را پوشيده وپنهان كرد، پوشش آن چيز را برداشت وآشكار كرد؛ «اخف عنا»: هر كه درباره ما سئوال كند چيزى مگوى وخبر را پنهان دار.
=الإخفاق-
[خفق]: مص، مرادف (الفشل) است بمعناى ناكامى وشكست.
=أخفر-
إخفارا [خفر] ه: نگهبانى با او فرستاد، پيمان خود را شكست، با
او غدر ونامردى كرد.
=أخفق-
إخفاقا [خفق]: سرگردان شد، نااميد شد، طلب حاجتى كرد ولى بر آن دست نيافت،- ه: او را بر زمين افكند،- الطائر:
پرنده براى پريدن بال زد،- بثوبه: او با اشاره جامه خود را
نشان داد،- برأسه: سر خود را در حاليكه خواب آلود بود تكان داد،- النجم: ستاره غروب كرد،- القوم: متاع آن قوم تمام شد.
=أخل-
إخلالا [خل]: فقير ونيازمند شد،- ه الله: خداوند او را نيازمند كرد،- بالشي ء: در آن چيز اخلال كرد،- بالأمر: در آن كار كوتاهى وآنرا تباه كرد،- بالرجل: با او وفا نكرد وحق او را تضييع كرد،- الوالي بالثغور: والى يا استاندار تعداد سربازان را از مرزها كاست.
=أخل-
[خل] بالرجل: به آن مرد محتاج ونيازمند شد.
=الأخل-
[خل]: فقير ونيازمند، آنكه نيازمندتر از ديگرى باشد.
=أخلى-
إخلاء [خلو] المكان: آن مكان را خالى كرد يا خالى يافت،- المكان: آن مكان خالى شد،- سبيله: او را آزاد كرد، او را از زندان آزاد كرد،- عنه: از او روى گردانيد واو را رها كرد،- ه،- به،- معه: با او خلوت كرد،- فلانا معه: فلانى را با خود به خلوت برد.
=أخلى-
إخلاء [خلي] المكان: در آن مكان گياه تر وتازه بسيار شد،-
الدابة: به ستور گياه تر خورانيد.
=الإخلاص-
[خلص]: مص، چكيده كره پس از بدست آوردن آن؛ «كلمة الإخلاص»:
عبارت است از «لا إله إلا الله».
=الإخلاصة-
[خلص]: خلاصه وچكيده كره.
=الأخلاط-
[خلط]: اصناف بهم آميخته؛ «اخلاط القوم»: اوباش آن قوم؛ «اخلاط الجسد»: اين تعبير در عرف پيشينيان عبارت است از چهار طبع مخالف انسان: خون.
بلغم. سودا. صفرا.
=الأخلاقية-
[خلق]: علاقه يا رابطه روش وسلوك با اخلاق.
=أخلب-
إخلابا [خلب] الماء: رنگ آب تيره وپر از لجن شد.
=أخلج-
إخلاجا [خلج] حاجبيه: ابروهاى خود را تكان داد.
=الأخلج-
[خلج]: مرادف (الحبل) بمعناى رسن يا ريسمان است.
=أخلد-
إخلادا [خلد] ه: آنرا جاويدان ساخت،- الى المكان وبالمكان: در
آن مكان سكونت كرد،- اليه: بسوى او گرايش كرد وآرامش يافت،- بصاحبه: با دوست خود همراه وملازم شد.
=أخلس-
إخلاسا [خلس] الرأس: موى سر جو گندمى شد،- النبت: گياه تر وخشك
با هم آميخته شد،- ت الأرض: آن زمين مقدارى گياه برآورد.
=أخلص-
إخلاصا [خلص] الشي ء: خلاصه آن چيز را گرفت، آن چيز را
برگزيد،- الطاعة وفى الطاعة: در طاعت وعبادت اخلاص ورزيد وبى ريا شد،- ه الله: خداوند او را از هر بدى پاك ومنزه ساخت،- له الحب او القول: در دوستى ويا سخن خود با او بى ريا وپاك شد.
=أخلع-
إخلاعا [خلع] الشجر: درخت برگ نو درآورد،- السنبل: خوشه درخت دانه
Page 31