Dictionnaire Arabe / Persan
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
ونغمه درآورد،- الرجل: آن مرد خطا واشتباه كرد.
=أحنى-
إحناء [حنو] عليه: بر او مهربانى ونوازش كرد وبه وى گرائيد.
=أحناء-
[حنو] الأمور: امور متشابه وهمسان.
=أحنث-
إحناثا [حنث] ه: او را وادار به سوگند خوردن دروغ كرد.
=أحنط-
إحناطا [حنط] الزرع: هنگام درو كشت رسيد،- الشجر: ميوه درخت
رسيده شد،- الميت: مرده را حنوط زد تا بدنش خوشبو باشد.
=الأحنف-
م حنفاء، ج حنف [حنف]: آنكه پاى او خميده شده وبا پشت قدم راه رود.
=أحنق-
إحناقا [حنق] ه: او را به خشم در آورد،- الرجل: آن مرد كينه
سختى بدل گرفت، كينه توز شد،- الدابة: ستور را لاغر كرد.
=أحنك-
إحناكا [حنك] ه الدهر: روزگار او را پخته وآزموده كرد.
=الأحوى-
م حواء، ج حو [حوي]: آنكه سبزه رو وداراى لبهاى گندمگون باشد.
=احوال-
احويلالا [حول] ت الارض: زمين سرسبز وپر از گياهان شد.
=احواوى-
احويواء [حوي]: آن مرد گندمگون وسبزه رو شد.
=أحوب-
إحوابا [حوب]: به گناه كشيده شد.
=الأحوب-
م حوباء، ج حوب [حوب]:
گناهكار.
=أحوج-
إحواجا [حوج] ه: او را نيازمند كرد، به آن چيز نيازمند ومحتاج
گرديد،- فلانا الى كذا: او را به چيزى نيازمند وروىور گردانيد.
=الأحوج-
[حوج]: افعل التفضيل است وبمعناى نيازمندتر مى باشد؛ «ما احوجه الى»:
چقدر او نيازمند به ... است.
=احور-
احورارا [حور]: آن چيز سفيد شد،- ت العين: چشم لوچ يا چپ شد.
=الأحور-
م حوراء، ج حور [حور]: آنكه سپيدى چشم او وسياهى آن پر رنگ باشد.
=الأحوري-
[حور]: آنكه سفيد ونرم باشد.
=الأحوس-
ج حوس [حوس ]: گرگ، دلير وقهرمان، آنكه از چيزى سير نشود.
=أحوش-
إحواشا [حوش] الصيد: از كنار وبدنبال شكار آمد تا آنرا بدام
اندازد،- عليه الصيد واحوشه اياه: شكار را به سوى او راند وكمك كرد تا آن را شكار كند.
=الأحوص-
م حوصاء، ج حوص وأحاوص [حوص]: مردى كه دنباله چشمش تنگ باشد
چنانكه گوئى بهم دوخته شده است.
=الأحوط-
[حوط]: آنكه سخت محتاط وبسيار مورد اعتماد باشد.
=أحول-
إحوالا [حول] الصبي: كودك يكساله شد.
=احول-
احولالا [حول] ت عينه: چشم او چپ شد.
=الأحول-
: آنكه چشم او چپ يا لوچ باشد،- م حولاء، ج حول،-[حول وحيل]:
آنكه بسيار حيله گر باشد؛ «هو احول منك»:
او از تو حيله گرتر است؛ «ما احوله»: چه بسيار حيله گر است.
=احووى-
احوواء [حوي]: لبهاى او گندمگون شد.
=أحيا-
إحياء [حيي] ه: آنرا زنده كرد، او را زنده رها كرد،- النار: بر
آتش دميد تا افروخته شد،- الرائد الأرض: راهنما وپيشرو قافله زمين را بارور يافت،- الذكرى: به يادبود گذشته وچند سال بر چيزى جشن گرفت،- شب زنده دارى كرد وبيدار ماند؛ «أحيت الفرقة ثلاث ليال»: آن گروه هنرى در سه شب سه برنامه هنرى را به معرض نمايش در آوردند.
=الأحيائي-
ج أحيائيون [حيي]: دانشمند زيست شناسى.
=الأحيف-
م حيفاء [حيف] من الأمكنة: آنجا كه در آن باران نيامده باشد.
=الأحيل-
[حول وحيل]: حيله گرتر؛ «هوا حيل منك»: او از تو حيله گرتر است.
=أحيلى-
[حلو]؛ «ما أحيلى»: چه خوب، چه گوارا.
=أحين-
إحيانا [حين] الرجل او الشي ء: زمانى بر آن مرد يا آن چيز
گذشت،- بالمكان: در آن مكان مدتى اقامت كرد.
=الأخ-
مثناه أخوان، ج إخوة وأخوة وإخوان وأخوان وأخون وآخاء [أخو]: آنكه تو را با ديگرى در نسب يا قرابت يا دوستى پيوند زند، يار، دوست، آنكه در هر مناسبت ومشاركتى با تو پيوند داشته باشد، برادر.
=الأخ-
مثناه أخوان، ج إخوة وأخوة وإخوان وأخوان وأخون وآخاء [أخو]:
مرادف (الأخ) است.
=أخا-
- أخوة [أخو] ه: برادر يا دوست او شد.
=أخاب-
إخابة [خيب] ه: خواسته او را برآورده نكرد، او را نااميد كرد.
=الأخاديد-
[خد]: جمع (الأخدود) است، آثار زدن تازيانه بر روى بدن؛
«اخاديد الحبال»: اثر يا شكافهاى طناب بر ديوار چاه به درازا.
=الأخاذ-
[أخذ]: فتنه انگيز، افسونگر.
=أخاض-
إخاضة [خوض] الفرس: اسب را به آب درآورد،- القوم الماء: آن قوم
ستوران خود را به آب درآوردند.
=أخاف-
إخافة [خوف] ه: او را ترسانيد،- الطريق: راه ترسناك شد.
=أخال-
إخالة [خول] فيه خالا من الخير: اثر خير ونكوئى را در او به فراست دريافت.
=أخال-
إخالة [خيل] القوم: ابر خيالى پندار كردند،- عليه الشي ء: آن
چيز يا آن امر براى او مشتبه شد.
=أخام-
إخامة [خيم] الخيمة: چادر يا خيمه را نصب كرد.
=أخب-
إخبابا [خب] الفرس: اسب را براى دويدن برانگيخت.
=أخبى-
إخباء [خبو] النار: آتش را خاموش كرد.
=أخبى-
إخباء [خبي] الخباء: چادر را نصب كرد.
=الأخباب-
: جمع (الخب) است؛
Page 26